دانلود کتاب ارزشمند «مردم شناسی سیستان» نوشته «کاندید آکادمیسین محمداعظم سیستانی»

«مردم‌شناسی سیستان» عنوان اثر ارزشمند سیستان پژوه، محمداعظم سیستانی می باشد که چاپ نخست آن به سال 1990 در کابل و چاپ دوم به همراه تجدیدنظر و اضافات به سال 2011 در گوتنبرگ طبع و انتشار یافته است.



این کتاب جامع در هفت فصل با عناوین «مردم سیستان (جامعه شناسی تاریخی)»، «ویژگی های حیات روستایی در سیستان»، «آداب و رسوم مردم سیستان»، «باورها و اعتقادات مردم سیستان»، «برخی واژگان، اصطلاحات کشاورزی و ضرب المثل های سیستان»، «ترانه ها و سرودهای عامیانه سیستان» و «افسانه های مردم سیستان»، تدوین شده و از حیث موضوعیت، با اثر ارزشمند سیستان پژوه غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی با عنوان «کندو، فرهنگ مردم سیستان» برابری می نماید.


مؤلف در مقدمه کتاب نسبت به دلایل تجدید چاپ این کتاب چنین توضیح می دهد:

باید متذکر شد چاپ اول این کتاب پس از طبع در سال 1992 به استثنای 200 نسخه که در یک سمینار توزیع شده بود، بقیه همگی در شعله های آتش راکت پراکنی های مجاهدین بر یکدیگر ... سوخت و زحمات مؤلف در تهیه آن به هدر رفت. اینک بعد از 20 سال در دیار غربت فرصت میسر شد تا به دوباره نویسی و اصلاح و تکمیل آن بپردازم.


آنچه در پیش رو دارید نسخه کامل کتاب مردم شناسی سیستان (چاپ دوم) می باشد که از پایگاه افغان-جرمن آنلاین گرداوری شده و در اختیار خوانندگان بولتن تحلیلی سیستانیان قرار گرفته است. 


جهت دانلود کتاب مردم شناسی سیستان اینجا را کلیک کنید.


+ عکس برگرفته از پایگاه افغان-جرمن آنلاین


" توچان " عروسکی از کودکانه ها تا مادرانه های ِ سیستان !

 .

 

توچان

 توچان ، عروسک نوزاد

مقدمه :

در ایران در مناطق مختلف عروسک های نوزاد توسط زنان ساخته و در هر منطقه و استان با اسامی خاص نام گذاری می شوند. به عنوان نمونه عروسک توچان در منطقه سیستان و بلوچستان به شکل نوزادی قنداق پیچ شده درست می شود که نمونه باز سازی شده آن در موزه فرهنگ کودک ایران موجود است.

تاریخچه عروسک نوزاد :

یکی از قدیمی ترین عروسک های نوزاد موجود در جهان که تصویر و مطلبی در باره آن وجود دارد، مربوط به سال ۱۸۷۱است که  ظاهر بسیار ترسناکی دارد. عروسک به حالت چهار دست و پا در روی زمین در حال راه رفتن است که در آن زمان خزیدن نامیده می شد.

خزیدن در آن زمان عملی مربوط به دیوانگان و حیوانات محسوب می گشت و برای انسان ها عملی غیر عادی به شمار می رفت.

 اما در اواخر دهه 1800 این عمل در مورد کودکان به امری طبیعی بدل شد. البته تا اواسط قرن 19، عروسک های اروپایی عمدتا تنها ظاهر بزرگسالان را داشتند.

عروسک هایی با ظاهر کودکان بعدها از سال 1850 به بعد ظاهر شدند اما تا اواخر قرن ، تمام بازار را در دست گرفتند.

در دوران تولید انبوه صنعتی عروسک های جدید با قابلیت های چشمک زدن و حرکت دادن دست و پا، جای عروسک های قدیمی را گرفتند. عروسک سازان آمریکایی نیز با بالا بردن قابلیت های مکانیزه عروسک ها، سعی درهمگام شدن با این انقلاب داشتند. عروسک کوچکی به آن اشاره شد، با سری از جنس موم ، حرکت چهار دست و پا و مکانیسم داخلی شبیه به ساعت نیز تلاشی در همین جهت بود.

عروسک در سال 1871 توسط رابرت جی کلی  ساخته شده و خود او این عروسک وحشتناک را به عنوان اسباب بازی سرگرم کننده با قیمت بسیار کم، توصیف کرده بود. با وجود این تعریف، عروسک طرفداران زیادی بین دخترهای کوچک نداشت. ظاهر ترسناک و وزن زیادی داشت و بیشتر به در نمایشگاه می خورد تا بغل کردن وبازی.

بعد ها کارخانه های مختلف عروسک های نوزاد زیباتری را تولید کردند که خیلی شبیه به حالت واقعی انسان داشت و از جایگاه بهتری در میان کودکان برخوردار گشت.

 

تاریخچه عروسک نوزاد در ایران :

در ایران نیز در مناطق مختلف عروسک های نوزاد توسط زنان ساخته و در هر منطقه و استان با اسامی خاص نام گذاری می شوند. به عنوان نمونه عروسک توچان در منطقه سیستان و بلوچستان به شکل نوزادی قنداق پیچ شده درست می شود که نمونه باز سازی شده آن در موزه فرهنگ کودک ایران موجود است.

  

عروسک سیستان

توچان ، عروسک نوزاد سیستان

 

عروسک نوزاد در سیستان ( پوتَک ) :

پوتک واژه ای سیستانی به معنای نوزاد متولد شده، عروسکی مثالی است که زنان نازا با ساختن و نگهداری از آن و سپس نذر کرد، شانس باردار شدن می یابند؛ همچنین مردم برای آن جان قائل اند و مانند کودکی زنده از او مواظبت می کنند.

 

 

توچان و وسایل قنداق ِ آن شامل سارُق ( قنداق ) ، بندُک ، کهنه ، کلاه

 

در بسیاری از روستاهای سیستان زنانی که صاحب فرزند نمی شوند برای آرامش خاطر خود عروسک پوتک می سازند ، چندی او را نگه داشته و آرزوهای خود را با او مطرح می کند. سپس آن را به زیارتگاه برده و نذر آنجا می کنند (یعنی به آنجا هدیه می کنند) تا به شفاعت امام زاده خداوند متعال به او فرزندی عطا نماید. 

همچنین مادرانی که نوزاد دارند پوتکی ساخته و در بالای گهواه کودک نصب می کنند تا کودک با او سرگرم شود و مادر بهتر بتواند به کارهایش برسد. .......

 

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید ...........

  

منبع :

 گلستانه، مزار. سور و سوگ در سیستان. مشهد: عروج اندیشه، 1388. ص 41- 42.

عظیم پور، پوپک. ف‍ره‍ن‍گ‌ ع‍روس‍ک‌ه‍ا و ن‍م‍ای‍ش‌ه‍ای‌ ع‍روس‍ک‍ی‌ آی‍ی‍ن‍ی‌ و س‍ن‍ت‍ی‌ ای‍ران‌. ت‍ه‍ران‌: ن‍م‍ای‍ش‌،۱۳۸۹ . ص 495.

 عروسک نوزاد

توچان

توچان + عکس

لبتک ، عروسک سیستان

 

ادامه نوشته

قضاوت در سیستان :

قضاوت و حل و فصل ِ منازعات بین مردم از زمانی که بشر پا به عرصه ی این زمین خاکی گذاشته ، به عنوان لازمه زندگی بشر به وجود آمده است. و این نیاز زمانی پررنگ تر و مهم تر شد که زندگی بشر جنبه ی اجتماعی تری به خود گرفت و به تدریج با بالیدن بشر و رشد آن ، قضاوت و حل و فصل منازعات به دلیل پیچیدگی مشکلات انسان ها ، پیشرفته تر شد.

در گذشته ساختارهای نظامند برای قضاوت به شکل امروز وجود نداشته و مردم به صورت کدخدامنشی مشکلات خودشون رو حل می کردند .

قضاوت هم با توجه به فرهنگ و بوم هر منطقه متفاوت است و بسته به آدب و هنجارهای هر اجتماع شکل می گیرد بهتر است بگوییم هر قوم و ملتی به شیوه هایی که مورد پذیرش خودشان است اقدام به حل منازعات می کنند.

مردم سیستان هم از دیرباز با توجه با ساختار اجتماعی کهنی که داشتند از ساختارهای نظامند ِ نانوشته ی اجتماعی برای حل و فصل منازعات خود استفاده می کردند که هنوز هم با وجود ساختار های نظامندی مثل دادگستری ، حل و فصل دعاوی به شیوه های گذشته در آن مرسوم است.

نمونه هایی از آن را آقای مزارگلستانه در کتاب خودشون ذکر کردند.



1 - شال ( shal ) :   

«سَر شال 1 ما اُومدَه»

«سَر شال ما نَیُومدَه»

ایالت سیستان در حدود 30 هجری به وسیله سپاه اسلام فتح گردید ،اما سیستان به سادگی اسلام را نپذیرفت،زیرا یک کانون جامع زردشتی بود ومعبد کرکویه وامروز خرابه آن در میانکنگی یادگار افتخارات آن دوران است.

بعد از چند روز جنگ برای اسلام پیغام فرستادند که ما نه اینکه نتوانیم با شما بجنگیم،ما قادریم با شما بجنگیم اما در کتابهایمان(منظور کتب زردشتی است)خوانده ایم که شما سپاه خدائید وما با سپاه خدا نمی جنگیم وحاضر به صلح هستیم .

به شهادت تاریخ،فرشی بر روی گشتگان دو طرف پهن شد و روی آن نشستند تا صلح کنند وصلح برقرار گردید،که امیر هر سال هزار هزار درم بدهد امیرالمؤمنین را و از این تاریخ خونبندی ها ، شکست و بست ها و حل و فصل آن را در سیستان «شال» می گفتند: «شال خونبندی ،شال عزا، شال شادی، شال مردم داری و...» و در تاریخ سیستان آمده است:«بر روی جسد کشتگان جامه ای پهن کردند» 2

(شال درباورهای مردم نوعی قداست وپاکيزگی پيدا کرده به گونه اي که " شال " زير انداز ويژه حل اختلافات اجتماعی درسيستان است وبه نوعی حريم امن و به سنت سيستان " ميار " و " پناهگاه " نيز هست.

جايگاه شال به اندازه ايست که اگرقاتل انسانی به ان پناه آورد تازمان حضور درروی شال مورد حمايت صاحب شال قرارمی گيرد.
)


2- خونبندی(صلح) :


هنگامی که جنگ ودعوا راه می افتاد وکار به خونبندی ومردم داری وانتخاب قاضی وداور محلی می انجامید؛
جلسات متعددی از ریش سفیدان و واسطه ها تشکیل می شد وگاه پای داورانی با سابقه و بی طرف که در منطقه به «شکسته بند» 3 معروف هستند برای پیشرفت وپیشبرد کار وجوش خوردن قضیه به میان کشیده می شد در چنین مجالسی از تیپ جوان که به لحاظ سن وسال غرور جوانی خشن تر هستند کمتر یا اصلادعوت نمیگردید.

کلیه گفتار،کلمات،اصطلاحات وسخنانی که مطرح می شود باید کاملاً سنجیده وحساب شده باشد وگرنه چه بسا مسأله حل نشده که هیچ ، بلکه ممکن است به بیراهه کشیده و گره کوری ایجاد شود و به گونه دیگری جریان یابد.

در مجلس،موضوع طرح میشود تا قضاوت کنندگان بشنوند وبعد داوری کنند،قتل عمد یا غیر عمد بودنش باید مشخص گردد،ضرب وجرح،استفاده از نوع آلت ضرب مانند چوب،چماق،کارد،داس،اره،شمشیر وتفنگ واین که آیا به قصد نمایش و تهدید بوده ویا عمدی در کار بوده است،آغاز کننده چه کسی بوده است وخلاصه همه جوانب مسأله بررسی میشود وچه بسا که طرفین وهم داوران به قصد شور،چندین بار مجلس را ترک ودر گوشه ای دیگر تصمیم بگیرند ومجدداً به مجلس برگردند.

و بالاخره حکم عرفی ومردمی صادر گردیده ،چند شتر زرد مو،تفنگ،یک یا دو...طلا یا پول از 20 هزار تومان تا میلیون ها تومان و2 تا 4 دختر (زَن ِ سَرخُون) 4 که با انتخاب طرف مقابل ِ ضارب انجام می شد وامروز حدود......هزار تومان و2 دختر که بیشر بخشیده می شود . در گذشته این ازدواج های بی منطق واجباری انجام و بخششی هم در کار نبود که امروزه بیشتر سعی می شود مسئله با مادیات حل وفصل گردد.

در اینگونه مجالس دو جنبه یا موضوع باید بررسی شود اول(شَرَف) که جنبه معنوی قضیه است و دوم جنبه مادی آن،شرَف که  2 یا 4 دختر وشتر زردموی واسلحه و...است که امروز سعی میشود بخشیده شود.

و بُعد ِ مادی،که خسارت بیمارستانی،تعداد روزهای بستری وعضوی که احیاناً معیوب یا از کار افتاده وچند روز یا ماه بیکار بوده،نوع معلولیت موقتی بوده یا دائمی،همه اینها بررسی ومحاسبه میگردد.

دو طرف دعوا بعد از این صلح به دید وبازدید هم می پردازند.
وگاهی یک سوم یا نصف یا تمام مبلغ پس داده میشود وبعنوان یک قرض ودین نزد آن طایفه می ماند.
اگر طرفین وضع مادی خوبی داشتند یک وعده ناهار نیز برای همدیگر تدارک خواهند دید،که جهت استحکام صلح و رفع شبهه و کدورات انجام می گیرد.
اگر در گیری یا تهاجم چندین بار اتفاق افتاده وصلحی صورت نپذیرفته باشد،آخرین فرد مورد حمله،مشخص وملاک قرار می گیرد که اصطلاحاً گرچنگ 5  (gor-jang)  بعضاً کدجنگ (kod-jang) می گویند.

شکسته بندها (داوران) بابت این کار پول دریافت نمی کنند وبرای رضای خدا واستحکام صلح و اتحاد بین قبایل به این کار می پردازند،البته گاهی به رسم هدیه چیزی نظیر گوسفند یا اسب و...برای آنها می فرستادند که اولی را «کبابی»می گویند.ولی بهترین مزدی که آنها دریافت می دارند احترامی است که جامعه و قبیله برای آنها قائل است.



3- حرمت چادر زن در سیستان ( میار چادر ِ زن ِ سیستان ) 6 :

از گذشته های دور وآنچه سینه به سینه نقل شده،این است که هرگاه بین دو نفر یا دو تیره ویا دو فامیل در گیری شدید می شود وبه تعبیر دیگر کار به جای باریک می کشد،خانمی پادر میانی کرده ودر میان دو صف می نشیند ومی گوید به حرمت چادرم بگذرید و آن ها هم شرمنده شده وعقب می نشینند.اگر این زن خودش در وسط معرکه نمی نشست چادری از آن خود را وسط دو گروه می گذاشت وباز هم می گفت به حرمت چادرم جنگ و دعوا را ترک کنید و این اتفاق می افتاد.
زنان سادات زنان بزرگان مانند:سرداران، خوانین، بیک ها و بعضی از کد خدایان و محترمین عنوان بی بی داشتند.
بی بی ها زنان محترم،مورد اعتماد ومشاور شوهران وفرزندان وافراد فک وفامیل خود بوده اند.این بی بی ها بعضی اوقات بسیاری از کارها و مشکلات سخت را آسان نموده اند.



منبع :  کتاب فرهنگ عامه جلد دوم  / مزارگلستانه

تالار گفتمان سیستانیان ( شال سیستان + عکس) 

قضاوت در سیستان

شال ( گلیم ) سیستان

--------------------------------------

1-  روی ِ شال ِ ما آمده است / روی شال ِ ما نیامده است اصطلاحا یعنی در مجلس ِ ما حاضر شده است یا در مجلس ما حاضر نشده است. مردم سیستان به گلیم ، شال می گویند.

برای خواندن اطلاعات بیشتر ، لینک مربوط به  شال سیستان را بخوانید . 


2 - ایران بن رستم ، امیر سیستان بر روی این فرش ننشست و گفت : نه پاکیزه جائیست. از دور ربیع را درود داد و گفت: گفته اند که اهریمن در روز فرادید نمی آید. اینک اهریمن! ( تاریخ سیستان ص 81-82)

3 - شکسته بند : بزرگانی که کارشان ایجاد صلح و آشتی بین دیگران است. و چون پیوندهای شکسته ( بندهای شکسته) را دوباره ترمیم می کنند به آنان اصطلاحا شکسته بند می گویند.

4 - زن ِ سر خون : زن ِ سرخون در میان ملل مختلف وجود داشته که خوشبختانه امروز تقریبا در همه جای دنیا و بین همه اقوام و ملل کمرنگ شده است.

در سیستان اصطلاحی هست با عنوان " مگه زَن ِ سَر خون َ " مگر زن ِ سر خون است! وقتی با دختری در خانه همسرش بدرفتاری شود این اصطلاح به کار برده می شود.

5- گُرچنگ ( gor chang ) : گُر + چُنگ / گُر : گلو  /  گُرچنگ : گلاویز شدن

6 - میار : پناهگاه ، پناه / میار چادر زن سیستان ... این رسم در سیستان امروز ، چه سیستانیانی که در سیستان زندگی می کنند و چه سیستانیانی که به به استان هایی مانند گلستان ، سرخس مهاجرت کرده اند ، وجود دارد.

.

برگزاری تعزیه خوانی گروه سوگواران حسین عباس آباد گرگان



این گروه که از 5 سال پیش تشکیل شده است ، دو سال پیاپی به عنوان گروه تعزیه خوانی برتر استان گلستان معرفی شده است.

این گروه 5 سال پیش در روستای عباس آباد نصرآباد گرگان به صورت خودجوش و با همت جوانان سیستانی این روستا با برگزاری تعزیه حضرت رقیه کار خودش رو آغاز کردند.

نکته ی جالب در این گروه ، تشکیل هسته ی اولیه آن توسط زنان است! به طوری که در سال اول اجرای آن که تعزیه حضرت رقیه ( س ) بود ، زنان در کنار مردان در آن به ایفای نقش پرداختند . اما از سال دوم به علت تذکراتی که در باب حضور زنان در گروه های تعزیه خوانی داده شد ، زنان از اجرای تعزیه کنار رفتند و تمام نقش های آن توسط مردان اجرا شد. (
این ها را زنی می گوید که با لبخند و مهربانی خود را همسر ِ شمر ! معرفی می کند ... )

این گروه هر سال یکی از بخش های تعزیه را اجرا می کنند . به جرات می توان ادعا کرد اعضای این گروه در اجرای تعزیه در نوع خود بی نظیر هستند . چنان نقش ها خوب و عالی اجرا می شود که بینندگان را در عمق ِ حوادث کربلا با خود شریک می کنند و می توان به وضوح خشم ، اندوه و هیجان را در چهره ی تماشاچیان دید.

این گروه از امسال پا را از روستای عباس آباد فراتر گذاشتند و با حضور در محله ها و روستاهای سیستانی نشین گرگان ، تعزیه اجرا می کنند و در این راستا در اولین گام ، تعزیه شاهزاده قاسم را عصر 11 محرم در محله حسن آباد شهر جلین ( ساکنان این محله سیستانی هستند) برای خیل مشتاقان به اهل بیت اجرا کردند.

آقای مشایخی کارگردان این گروه تعزیه ، می گوید برای اجرای این تعزیه از 6 ماه قبل بعدازظهرها در فاطمیه روستا دور هم جمع و تمرین می کردیم تا بتوانیم به تاسی از پدران خود که روزگاری در سیستان بزرگترین تعزیه ها را اجرا می کردند تعزیه ای در خور اجرا کنیم.

این جوان سیستانی خوش اتیه در حالیکه یک لحظه لبخند از لبانش کنار نمی رود در ادامه سخنان خود بر نوآوری در کار اجرای این گروه تاکید می کند و می افزاید : ما با استفاده از تجربیات بزرگترهایمان که زمانی در زابل تعزیه اجرا می کرده اند یا پای تعزیه های اجرا شده در سیستان نشسته بودند ، تغییراتی متناسب با سلیقه مخاطبان امروز در اجرای تعزیه ایجاد کردیم.

همه اعضای این گروه تعزیه ، جوان اند ، کودک و نوجوان و جوان همه کنار هم می ایستند ..
انگار کن که ایستاده ای در بنجار *و دوباره تمام ِ صحنه هایی که " بی بی "** از " شووی" ** *های اجرا شده در زابل برایت می گوید جلوی چشم هایت روی صحنه می رود...

" راست می گفت بی بی " از شَئر ِ خَه رفت َ ، از اصل ِ خَه نرفت َ "**** این جا گرگان است صدها کیلومتر دورتر از زابل ... "


.

.


.

.


 برای دیدن عکس های این تعزیه می توانید به این تاپیک بروید ...



* بنجار : شهری در نزدیکی زابل که یکی از مراکز مهم برگزاری تعزیه در سیستان بوده و هست.


** بی بی : مادربزرگ

***شووی : شبیه ، تعزیه / سیستانی ها به تعزیه " شووی " می گویند .

**** از شهر  و دیار مان رفته ایم از اصل ِ مان که نرفته ایم ...


پ.ن : سیستان از دیرباز تا کنون یکی از مراکز مهم برگزاری تعزیه در ایران بوده است.


سید اقبال شاه سجادی "  تعزیه خوان برجسته عصر حاضر سیستان " *

 

سید اقبال شاه تعزیه خوان برجسته ای بود ؛ در تمام سیستان که با پراکندگی جمعیت مرکز مهم و متنوع شبیه و تعزیه بود تعزیه خوانی و به ویژه " مخالف خوانی " سید اقبال شاه ، ورد زبان ها بود ؛ صلابت جسم و ابهت روح و درشتی صدا و قدرت بازی گری که این آخری را بیشتر از  پدر به ارث برده بود در او به کمال جمع بود.

در طول سال های درازی که او به صحنه ی تعزیه بود با آن که می خواستم -  سعادت آن را نداشتم که بازی گری اش را از نزدیک ببینم؛ که خود از خردی شبیه خوان و شبیه گردان مجلس  دیگری در بیست کیلومتری " بنجار " بودم ؛ اما داستان بازی گری او چنان معروف بود و نقل محافل که نادیده در صحنه تعزیه شان حضور دایم داشتم .

ظرافت و کاردانی اش ، انعطاف پذیری اش ، کر و فر و حمله و گریزش در میدان جنگ ، مقع شناسی و شوخ طبعی اش ؛ به ویژه در موقعیت های پشت صحنه ،  در اتاق جامه خانه و در برخورد های مطایبه آمیزش با پدر وقتی دو نقش متضاد شمر و امام حسین را همزمان ایفا می کردند- همه و همه از داستان های ماندگاری بود  که همه جا و از همه کس می توانستی شنید. به ویژه که فاصله ی اندک شهر " زابل "  تا " بنجار " به همه ی شهرنشینان امکان می داد تا بعد از ظهرهای دهه ی نخست محرم را در صحنه ی " شبیه "  این بزرگان بگذرانند.

.

.

مردی بزرگ در همه ی عرصه ها از عرصه ی تربیت و معلمی بگیر تا عرصه های سیاست..

مردی که همیشه در عرصه های خطیر و بزرگ مثل همه ی زابلی ها می خواند شاد و بی خیال که :

 " یک دانه انار و صد و سی نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی

گر ما ز سر بریده می ترسیدیم

در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم "

 

* عمرانی غلامرضا / وصف رخساره خورشید / نشر لوح زرین  / ص 99- 100- 103- 104

 

پ.ن : سیستان یکی از مراکز مهم برگزاری تعزیه یا شبیه در ایران از گذشته تا کنون بوده است.

مردم سیستان به تعزیه ، " شُوی " ( شبیه) می گویند .

 

لینک های مرتبط :

تعزیه در سیستان

زن در ایین های عاشورایی سیستان

 

شال  سيستان (گليم سیستان)



گلیم سیستان


گلیم سیستان ( شال سیستان )



پيشينه تاريخی:

آنچه که در تاريخ آمده اينست که آمدن سِکاها به سيستان فصلی تازه وتاريخی درحوزه تمدن خيز حوزه هيرمند وسرزمين زرنکای نامبرده شده درکتيبه های هخامنشيان ايجاد کرده است.

سرزمين هيرمند فرمند که اينک نام اقوام تازه وارد ومسلط را برخويش نهاد وسرزمين سکاها ودرمتن های تاريخی سِکستان ناميده شدکه با نام خانواده قدرتمند سورن تحت عنوان سکانشاه يا شاه سرزمين سِکاها درساختارسياسی حکومت اشکانيان جايگاه ويژه پيداکرد به گونه ايکه درمراسم تاج گذاری شاهنشاه ايران حق تاج گذاری برسر شاه ايران مخصوص اين خانواده بود.

افزون براثر گذاري های سياسی درزمينه های اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی نيز اين جابجايی در اين منطقه صورت گرفت کمترين چيزی که امروز ميتوانيم بگوييم اين است که بافت های منطقه تحت تاثير هنرسکاها دستخوش دگرگوني های فراوانی شد .

قالی ، شال ونمد و انواع پارچه های توليدی دراين حوزه درشکل ومحتوا دچار تغييراتی گرديدکه به نوعی سرفصل دراين دست بافته ها محسوب می شود. برای مثال ايجا گره سکايی دربافت فرش وشال( گليم ) دربافت اين گونه ها پيشرفتی ويژه است.

درنخستين نوشته های اسلامی سيستان مکان توليد بهترين بافتهای ابريشمی وپشمی توصيف شده است. برمبنای برخی از متون ابريشم درسيستان حتی تا سده های گذشته علی رغم حضور مخرب استعمار انگليس درمنطقه هنوز وجود داشته و روستاهای چلنگ ، سدکی و دادی بر مبنای گزارش ذوالفقار کرمانی درکتاب جغرافيای نيمروز ، توليد ابريشم داشته اند که علاوه براستفاده درتوليد دست بافته ها درتزيينات لباس مردان وزنان وانواع گلدوزی،دستمال،دست بقچه و.... استفاده می شده است.

آثارباستان شناسی نشان ازرونق سيستان دردوره اشکانی وساسانی دارد که دراين دو دوره يکی ازبالاترين ارقام ماليات را می پرداخته است يعنی ازآبادترين وپرتوليدترين نقاط ايران بوده اگرچه ازاين دو دوره بافته سيستانی به دست نيامده اما شهرت بافته های سيستان در دوره اسلامی نشان ازيک هنرپرسابقه وکهن دارد .

ازنظرشهرت از شال وقالی سيستان درکناربافت های فارس وطبرستان ياد مي شود .غلات ، ابريشم وچهارپايان سيستان نيز بسيارمعروف بوده اند وثروت آن توجه تمام پادشاهان ودستگاه خلافت را برمی آنگيخت.


 

شال سیستان / گلیم سیستان



شال سيستان ( گلیم )

وجود واژه های گفتاری بجامانده درفرهنگ عاميانه مردم سيستان درصنعت بافت وتزيينات وابسته به آن بيانگر زايش ها وخلاقيت هايی است که ريشه درتکاپوهای محلی دارد وازجايی وارد نگرديده است.


شال در باور های مردم سیستان:


شال يا گليم درسيستان به شال مرگ و زِند شهره است. بدين معنا که نوع کاربری وشکل ويژه آن دراين نامگذاری اثر بخش بوده است.

يکی از کاربري های مهم شال ، استفاده از آن به عنوان زير انداز است که درانواع مجلسی وبزرگ آن دوتخته که بعضا تا 15 تا 20 متر طول نيز می رسيده بافته می شده و برای مجالس سور و سوگ از آن استفاده می شده است.به همين دليل شال درباورهای مردم نوعی قداست وپاکيزگی پيدا کرده به گونه اي که " شال " زير انداز ويژه حل اختلافات اجتماعی درسيستان است وبه نوعی حريم امن و به سنت سيستان " ميار " و " پناهگاه " نيز هست.

جايگاه شال به اندازه ايست که اگرقاتل انسانی به ان پناه آورد تازمان حضور درروی شال مورد حمايت صاحب شال قرارمی گيرد.




کارگاه شال بافی ( کارگاه گلیم بافی سیستان)



نقوش شال سیستان :

شال دارای نقوش هندسی جادويی واعجاب انگيزيست که به آنها مهر گفته ميشود نقوشی بيانگر تفکر کاملا" خلاق وانتزاعی با نگاهی کاملا مدرن و خاص به طبيعت وقدرت اجرايی ما فوق تصور.


 
 

استفاده از هنر شال بافی در بافت " محل نگهداری نمک "





 

هنر شال بافی در بافت خورجین


ازهنر شال بافی در توليد زير انداز ، پشتی ، سفرهای آرد ونان ، خورجين وغيره استفاده می شده است وبرای تزئين آن از صدف (کُچک ) ، منگوله و سنگ های زينتی نيز استفاده می شود.





زیرانداز




 
 
زیر انداز

شال سیستان بیشتر توسط عشایر بافته می شده که نوع زیر انداز آن ، با رنگ زمینه تیره و بعضا سیاه رنگ و دارای نقوشی به رنگ قرمز تیره است.

همان گونه که در متن آورده شد در سیستان ، گلیم به عنوان سفره های نونی و آردی هم استفاده می شده که در پست های بعدی به مرور به ان پرداخته خواهد شد.

 

منبع :

شال سیستان

 

در گفتگو با غلامرضا عمرانی عنوان شد: آسوده بخوابيم كه ديگران بيدارند!


بخش دوم گفتگو با غلامرضا عمرانی؛ مؤلف مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان»


6. بی گمان تأثیر مجموعه کتب گویش سیستان در ضبط و ماندگاری علمی گویش سیستانیان بر کسی پوشیده نخواهد بود؛ با این حال تا چه اندازه به نفوذ و گسترش کتب خود در میان توده عامی و غیر زبانشناس سیستانی (که به حق میراث داران گویش سیستان می باشند) بذل توجه نشان داده اید؟

6- شما هم مثل بسياري از آدم‌هاي فهيم اين روزگار مي‌دانيد كه هر پديده‌ي واجد ارزش بايد با ابزارهاي علمي بررسي و سنجيده شود و باز هم مي‌دانيد كه در گويش سيستان و اصولا ساير رشته‌هاي علمي، دربست، بي‌ترديد ما كم‌تر از توان، ظرفيت و شايستگي و بايستگي خودمان كار علمي كرده‌ايم.

اين نقص حتما بايد روزي جبران شود؛ كم‌كاري ما صدمه‌اي جبران‌ناپذير بر پيكر فرهنگمان خواهدزد؛ منظورم تمام ايران است؛ در اين موضوع حتي زبان پارسي رسمي هم با اين پيشينه‌ي شريف و درازدامن، پژوهش‌هاي زبان‌شناسانه‌ي درخور كم دارد؛ چه رسد به گويش منطقه‌ي دورافتاده‌اي مثل سيستان. اخيرا به همت دوستان پژوهشگر جوانمان كارهاي ارزنده‌اي توليد شده يا در دست توليد است كه به آن‌ها سخت اميد بسته‌ام.

دغدغه‌ي شما را هم هميشه مي‌دانسته‌ام و مي‌دانم؛ شما مي‌گوييد توده‌ي مردم، يعني صاحبان آن ثروت ملي نمي‌توانند از بررسي‌هاي علمي مستقيما استفاده كنند و وقتي صاحب‌خانه نتواند، پس ما داريم براي كه مي‌نويسيم؟ نگراني به‌جايي است؛ اما حرف من اين است كه براي آن طبقه‌ي موردنظر كاركرد علمي گويش مطرح نيست و نبايد هم مطرح باشد؛ چون به كارش نمي‌آيد؛ براي او استفاده‌ي ابزاري از زبان به‌عنوان وسيله‌ي تبادل اطلاعات و افكار اهميت دارد؛ حق هم همين است؛ اما همين آدم دارد كساني را در خانه‌ي خودش پرورش مي‌دهد كه صاحبان بعدي اين گويشند؛ يعني فرزندانش. فرزندان امروز هم به حكم اجبار در نظام آموزشي ايران دارند زبان‌شناسي مقدماتي را در دوره‌ي متوسطه مي‌خوانند و به اندازه‌اي كه بتوانند بر چنين كتاب‌هايي اشراف پيداكنند، مي‌آموزند. پس مي‌توان اين نگراني را در ده‌ سال آينده- اگر گويشور سيستاني‌اي بماند؛ كه با آهنگ تندي داريم شهري (!) مي‌شويم- كاملا حل‌شده دانست.

در ادامه‌ي اين سؤال يادآوري كنم كه شما روزي روزگاري به من پيش‌نهاد تهيه‌ي خلاصه‌اي از اين مجموعه را در حدّ دو واحد درسي دانشگاهي داديد؛ به خاطر داريد؟ و به خاطر داريد كه من چه پاسخي دادم؟ يادم مي‌آيد گفتم هيچ نويسنده‌ي كتابي خودش نمي‌تواند كتابش را به‌نحو مطلوب خلاصه كند؛ چون در اين كه كدام بخش را حذف كند و كدام را لاغر نمايد، نمي‌تواند به‌درستي تصميم بگيرد؛ يعني دست و دلش مي‌لرزد؛ اگر به نظر او فلان مطلب مهم نبوده، اصلا در كتاب نمي‌آورده است. حالا توصيه‌اي به خود شما بكنم؛ هر دوي اين كارها از خود شما ساخته است؛ يكم فراهم آوردن خلاصه‌اي از اين كتاب براي مقاصد دانشگاهي- اگر... اگر ... باز هم اگر...؛ ولي كو فهم ضرورت و كو درد چنين كارها- دوم ساده سازي كتاب به قصد استفاده‌ي عموم كه باز هم من، خودم توانايي آن را ندارم. البته توانايي يك سر قضيه است و وقت هم مشكل ديگر؛ حكايت سعدي را يادت هست كه شبي در جزيره‌ي كيش، بازرگاني او را به حجره‌ي خويش ... و الخ؟


7. در جای جای مجموعه کتب گویش سیستان، اشارات متعدد به تاریخ، جامعه شناسی و مردم شناسی سیستان داشته اید؛ آیا در جهت بسط و نشر این مطالب در قالب یک نوشتار مستقل نیز اقدامی انجام داده اید؟

7- حقيقتش از خدا كه پنهان نيست؛ از شما چه پنهان؛ اين اشارات فقط تلنگرهايي است براي بيدار كردن ذهن بعضي‌ها؛ يعني به زبان ساده‌تر بگويم دارم آزموني از حساسيت‌ها، علايق و ... مي‌گيرم و در اين مجموعه‌ي حاضر، آن‌ها را در معرض افكار علاقه‌مند قرار مي‌دهم؛ يعني باز هم خودماني‌تر بگويم؛ دارم زير بيني بعضي‌ها مي‌گيرم تا بر خودم روشن شود كه هيچ بويي به مشامشان مي‌رسد. اين مرحله كه بگذرد، درصورت زنده‌بودن، بععععععله؛ براي آن‌ها، يعني براي هر كدامشان برنامه دارم؛ باز هم داستان شبي در جزيره‌ي كيش را بخوان.
ولي خودمانيم؛ تا همين جاش هم خيلي نتيجه گرفته‌ام؛ همين كه دست كم يك نفر مثل تو اين‌ها را ديده و جدي گرفته، مرا به نتايج آزمون اميدوار مي‌كند؛ باوجود اين دلم مي‌خواهد بدانم كدام بخش‌ها بيشتر به نظر مي‌آيند و برجسته‌تر ديده مي‌شوند.
راستي؛ قول داده‌بودي در اين مورد با من همراهي كني!


8. مجموعه کتب گویش سیستان از حیث وفور لغات و عبارات ریشه دار سیستانی بسیار قابل اتکاء می باشد؛ این مسئله که کتب شما منبع مغنی برای ادیبان و پژوهشگران حوزه ادبیات سیستان لحاظ گردد، تا چه اندازه مورد توجه شما بوده است؟

8- زبان و گويش فقط واژه نيست؛ واژه جاي اندكي دارد؛ چون معمولا ما زبان‌ها و گويش‌ها را با كتاب‌هاي لغت آن‌ها درنظر مي‌گيريم، تصور مي‌كنيم كه واژه بايد موضوع مهمي باشد؛ اما همين قدر بگويم كه واژه جز در متن- اشتتباه نشود، گفتم در متن، نه در جمله‌ها و نه حتي در آزادجمله‌ها- ارزش ندارد؛ اساس بررسي و شناخت زبان متن است و ويژگي‌هاي آن كه واژه هم بخش كوچكي از آن است؛ بنابر اين من اگرچه به اين بخش از پژوهش نظر دارم، آن را اصل و اساس تلقي نمي‌كنم؛ اين يكي هم مي‌تواند در همان چارچوبي كه شما گفتيد، بگنجد؛ اما در پاسخ پرسش شما گمان مي‌كنم اين بريده از مقدمه‌ي جلد چهارم گويش سيستان كافي باشد كه نوشته‌ام:

4-0-15- هركه ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
و ... اما از ديد من، اين كتاب هرگز پايان نمي‌يابد و اگر هنوز بيم ملال نبود- كه مي‌دانم برخي را مي‌ترساند- يكي دو بار ديگر تار و پود آن را از هم مي‌گسستم و از نو مي‌بافتم. حتي اگر مي‌توانستم، از نو مي‌رشتم و آن گاه مي‌بافتم. آخر، هنوز بر آنم كه دقيقا يك عمر مي‌توان سخن از زلف يار گفت؛ بنابراين به مباحثي كه مي‌بايست پرداخته مي‌شد ؛ اما به چندين دليل جزئي(!) ناگفته باقي ماند، اشاره مي‌كنم و مي‌گذرم:
مقايسه‌ي فعل‌هاي گويش سيستان با گويش‌هاي ديگر ايراني ازقبيل بيرجندي، مشهدي، گرگاني، قايني، تربتي، كرماني، اصفهاني، ... ؛
بررسي نظام فعلي گويش سيستان از ديدگاه ميزان طبيعي بودن براساس نظريه‌ي صرف طبيعي؛
بررسي روابط تصويري (iconic) يا نموداري (diagrmmatic) در ساختمان فعل‌هاي گويش سيستان و مقايسه‌ي آن با فعل در زبان پارسي رسمي؛
بررسي ميزان شفافيت (trasparency) و تيرگي (opacity)معنايي فعل‌ها در گويش سيستان و مقايسه‌ي آن با فعل در زبان پارسي رسمي؛
بررسي ميزان تداعي واژگاني فعل باتوجه به ميزان معاني ارجاعي و صريح هريك در برابر دامنه‌ي گسترده‌ي معاني هم‌خوان در زنجيره‌ي تداعي‌ها و چگونگي گزينش نزديك‌ترين معنا يا معناي صريح به‌‌وسيله‌ي گويشور؛
بررسي ميزان بسامد وقوع فعل و واژه‌هاي هم‌خوان آن در گفتار عادي يا بيان داستان و افسانه؛
بررسي ميزان و چگونگي فراخوان واژه‌هاي مرتبطي كه در حوزه‌ي نحو يك فعل (از لحاظ روابط دستوري حاكم بر جمله يا ظرفيت فعل) انجام مي‌شود تا از تجمع آن‌ها جمله پديد آيد.

خب؛ ملاحظه فرموديد؟ اين بخشي از پيش‌بيني من براي كار علمي دانشگاهي در حد رساله‌ي دكتري زبان‌شناسي در گويش سيستان است و آن هم فقط در جلد چهارم.
خودتان مي‌توانيد اولا جلدهاي ديگر را هم به آن بيفزاييد و ثانيا موضوعاتي را كه فراوان مي‌شود استخراج كرد، به اين فهرست بيفزاييد.


9. گویش سیستان از جهت آنکه هماره از گویشوران پایتخت های سیاسی ایران به دور بوده است، بسیاری از خصوصیات پارسی کهن را در خود حفظ کرده است؛ تا چه اندازه به برقراری تعامل میان فرهنگستان زبان فارسی و پژوهشگران گویش سیستان در جهت مدرنیزاسیون زبان فارسی و استخراج واژگان ریشه دار به جای واژگاه مصنوعی چشم دارید؟

9- هِچ! مطلقا هِچ!
ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش!
به قول ما مردم az go:r čeze m-nâli ke az xo:na tra nâ-šo: m-ba:re چرا توقع از فرهنگستان و ... ؟ در حالي كه خود استان ما را به رسميت نمي‌شناسد!
راستي، يواشكي بگويم؛ جات خالي بود در نمايشگاه هفته‌ي فرهنگي استان، فروردين امسال در مجموعه‌ي ميدان آزادي تهران كه حوزه‌ي هنري استان و اداره‌ي كل ارشاد اسلامي استان ترتيب داده‌بودند.
ميزان اميدواري را بايد در آن جا مي‌ديدي؛ اولا كتاب‌هاي مرا آن جا راه ندادند كه اين جا نمايشگاه كتاب نيست؛ هفته‌ي فرهنگي است؛ اما وقتي با حضور وزير ارشاد، كتاب‌هاي منتخب استان را پرده‌برداري كردند، در برابر پرسش من كه «پس كتاب‌هاي من- كه هم كتاب فصل شده و هم كتاب سال كو»؟ با پشت چشم نازك‌كردني از سر غمزه فرمودند كه ... اطلاعي ندارند!!!!!!!!!!
حالا اين در شرايطي است كه چند ماه قبلش ما را به هر ضرب و زوري بود، برده‌بودند زاهدان و فقط از يكي دو كتابمان، نه بيشتر- به بهانه‌ي كمبود جا- نمايشگاه ترتيب داده‌بودند.


10. زیباترین واژگان سیستانی از دید غلامرضا عمرانی؟

10- اگر ناگزيرم پاسخ بدهم، نام‌آواها و صوت‌ها


11. سخن واپسین شما برای نسل جوان سیستانی و مشتاق به فرهنگ مادری خود؟

11- آسوده بخوابيم كه ديگران بيدارند!


گفتگو با غلامرضا عمرانی؛ مؤلف مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان»  {بخش نخست}


  این گفتگو در شاخه فرهنگ سیستان از پایگاه انسانشناسی و فرهنگ انتشار یافته است


[تصویر: Sistan%209%20Mehr%2091.jpg]



نخست بار در زمره‌ی مؤلفان کتب درسی زبان فارسی دوره‌ی متوسطه بود که نامش را می‌شنیدم؛ با این حال تا پیش از انتشار جلد نخست از مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان» از اصالت سیستانی استاد خویش بی‌اطلاع بودم. غلامرضا عمرانی (زاده 1326 در زابل)، زبانشناس، مؤلف کتب درسی از دوره‌ی ابتدایی تا دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر حوزه‌ی گویش سیستان می‌باشد که افتخار آشنایی و شاگردی در محضر ایشان را از همان سال نخستین انتشار جلد اول از مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان» (1387) داشته‌ام. استاد فروتن و اندیشه‌ورزی که تألیفات وی در حوزه‌ی گویش مردم سیستان را نه تنها بایستی نقطه‌ی اوج پژوهش‌های زبانشناسانه در این خصوص دانست، بلکه می‌توان از این تألیفات به عنوان یکی از عظیم‌ترین و دقیق‌ترین پژوهش‌های زبانشناسی در خصوص گویش اقوام در ابعاد بین‌الملل نیز یاد کرد. گفتنی است مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان» که تاکنون چهار مجلد از آن انتشار یافته است، موفق به دریافت جایزه‌ی کتاب فصل کشور نیز شده است. مصاحبه‌ای که در پیش رو خواهید داشت، با تمرکز ویژه بر گویش مردم سیستان و تألیفات غلامرضا عمرانی در این مورد انجام شده است.



1. «گویش سیستانی»، عبارت مستعملی است که توسط زبانشناسان در جهت اطلاق به گویش مردم سیستان به کار گرفته می شود. این در حالیست که شما عنوان «گویش سیستان» را برای مجموعه کتب خود برگزیده اید؛ چگونه می شود که از دید غلامرضا عمرانی واژه اسمی «سیستان» در کارکرد صفت مورد استفاده قرار می گیرد و آیا این مسئله نشان از یک تلاش مضاعف در جهت هویت بخشی به گویش مردم سیستان دارد؟

ذهن پوياي جناب صوفي براي طرح پرسش‌هاي كارآ و درخور توجه شايسته‌ي تمجيد است؛ هر كسي نمي‌تواند تا اين حد خوب بپرسد؛ گفته‌اند كه خوب سؤال كردن نيمي از علم است؛ كسي كه در يك حوزه‌ي خاص دانش سرشاري ندارد، طبيعي است كه نتواند خوب سؤال طرح كند.
اين نكته را از آن جهت گفتم كه ارزش كار ايشان مورد توجه قرار گيرد.

و اما بپردازيم در حدّ بضاعت به پاسخ پرسش‌هاي خوب ايشان:

1- نمي‌خواهم پاسخ پرسش نخستين را طولاني كنم؛ در پاسخ به شما و تعداد نسبتا قابل توجهي از دوستان و آشنايان- كه پيش از شما همين موضوع را مطرح كرده‌اند- فقط به دو نكته اشاره مي‌كنم:
1-1- تا نه تصور شود كه اين گزينش اتفاقي بوده است و بعد هم ... اي ؛ ادامه يافته است؛ نه؛ كاملا ارادي و حساب‌شده بوده است.
1-2- آن كه تفاوت از زمين تا آسمانِ «حافظ شيرازي» و «حافظ شيراز» را درك مي‌كند، در باب اين انتخاب مي‌تواند نظر بدهد.

بخش دوم اين پرسش ما را به جايي مي‌برد كه دوست ندارم وارد آن شوم؛ اما پاسخ آن را روزي، پيش از آن كه اين پرسش در ذهن بسياري شكل گيرد، داده‌ام؛ مي‌فرماييد كجا؟
اين جا :
3-0-2- در مقدمه‌ي جلد سوم، با اين پرسش:
«چرا اين همه وكّ سيستان را مي‌زنم»؟
كه بخش‌هايي از آن پاسخ براي اين پرسش مقدر را در اين جا ذكر مي‌كنم:

...

ابتدا بگويم كه به قول استاد بزرگوار، دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن «براي آن كه بتوان كشوري را دوست داشت و به آبادي و اعتلاي آن كوشيد، بايد نخست آن را شناخت». سخن شفاف است و روشن و سرراست و بي اما و اگر.

اگر قرار است اين سرزمين را، ايران را بايد دوست داشت، بايد پاره‌پاره‌ي آن را از نو شناخت؛ با نگاهي دقيق و ابزاري علمي و پيش‌رفته.

بارها گفته‌ام كه آدمي در هر دوره از حيات خويش صاحب جغرافيايي خاص است؛ تا كودك است، عرض و طول جغرافيايي چشم‌اندازش چارسوي خانه است و آن گاه كه از آب و گل كودكي برآمد، تا كوچه و خيابان و محله مي‌كشد و روزگاري برنمي‌آيد كه «هم‌شهري» مي‌شود. در اين جا بسياري از مردم توقف مي‌كنند؛ گويي تمام توش و توانشان براي پريدن همين بوده‌است و بس؛ اما اگر كسي بتواند ابعاد و اضلاع چشم‌اندازش را آن قدر وسعت بخشد كه «هم‌وطن» گردد، بايد كاري درخور وطن كرده‌باشد. معدود كساني هم در تمام جهان يافت مي‌شوند كه جغرافياي «بودن» خود را تا مرزهاي جهان مي‌گسترند.

هر يك از اين مراحل را بايسته‌هايي است كه بي آن نمي‌توان مرز را درنورديد و گذشت. كم‌ترين بايسته‌هاي «هم‌وطني» آن است كه وطن را بشناسي و اگر توفيق داشته‌باشي، درخورد معرفتت بدان، گوشه‌اي از آن را بشناساني. وطن- يعني آن چيزي كه مي‌توان بدان افتخار كرد- برآمده از همين شناخت‌ها و شناساندن‌هاست. گوهري گران‌مايه در كف طفلي بي‌تميز ارزش ندارد؛ بسا كه روز گرسنگي، آن را به تايي نان تاخت زند و روز سرمستي به لذتي عاجل؛ و خوش‌حال نيز باشد؛ اما قدرشناختن از «شناختنِ قدر» مايه مي‌گيرد و آن كه چيزي را- آن چنان كه بايد- مي‌شناسد، قدرشناس آن خواهد شد.

پس سخن را از خاك و آب و سنگ و كلوخ برتر و فراتر بكشانيم و بپذيريم كه مرزهاي فرهنگي يك سرزمين شايد ارزنده‌تر از مرزهاي آبي و خاكي آن باشد كه البته آن يك نيز، در وقت خود، ارزشمند است و شايسته‌ي پاس‌داشت؛ اما همه، تنها همين نيست؛ كه اگر بدين بسنده شود، تنگ‌چشمي مي‌آورد و آن كه ابزار سنجشش در همين حد رشد كرده و فقط «جا» را بشناسد، آن «جا» را براي ديگران تنگ مي‌گيرد تا خود به ‌فراخي برسد.

صحبت شيفتگي و سرسپردگي مطلق به نوع خاصي از رنگ و تيره و گونه نيز درميان نيست كه «خلق، همه، يك‌سره نهال خدايند» و از اين رو دوست‌داشتني و شايان تكريم از جنبه‌ي خليفه‌اللهي. اين قدر هست كه هركسي حوزه‌‌ي ويژه‌اي از اين كلّ وابسته به هم را اندكي بيشتر از حوزه‌ي ديگر مي‌شناسد و همين شناخت او را به شناساندن ملزم مي‌سازد. نگارنده اين گويش را از آن رو براي شرح و تفسير برمي‌گزيند كه تصور مي‌كند آن را اندكي بيش از گويش كلاردشت يا بزمان و قصران و خوراسگان و آق‌قلعه مي‌شناسد و از سوي ديگر بر اين باور است كه همه‌ي زبان‌ها و گويش‌ها از نظر اهميت، برابرند و هيچ گويش و زباني بر هيچ گويش و زباني برتري علمي ندارد و شناخت دستگاه زباني هر قوم و قبيله‌اي در جهان، ابزاري براي شناخت عظمت دستگاه آفرينش است؛ اما دانستن اين كه بر اين زبان و گويش در طول تاريخ چه رفته‌است يا از آن گويش ديگر، چه توليد و صادر شده است، جزئي از شناخت موجود ارزشمندي به نام وطن، يعني ايران است. زبان و گويشي كه در اين پهنه از جهان باليده، علاوه بر جنبه‌ي رمزينگي مشترك ميان همه‌ي زبان‌ها و گويش‌ها خوش‌بختانه توانسته است حامل بار فرهنگي بسيار عظيمي در طول تاريخ بشري باشد كه شناخت و شناساندن آن گنجينه جزئي از همان وظيفه است كه بر دوش ما نهاده‌اند و باز خوش‌بختانه اين گويش و اين سرزمين توانسته با پروراندن خيلي از نويسندگان و متفكران و سيلي از ميراث مكتوب بشري، بخش مهمي از وظيفه‌ي انساني خود را به نوع انسان هديه كند. افتخار اين يك نيز متعلق به همه‌ي مردم ايران است و اگر اثري نيز از اين ميان قابل آن باشد كه مرزهاي جغرافيايي سرزميني را درنوردد و «جهاني» نام گيرد، صدالبته كه ميراث كلّ بشريت است. يادآوري اين موضوع نيز بي‌مناسبت نيست كه آثار افتخارآفرين و انساني هميشه از نوع نوشته‌هاي روي سنگ و كاغذ و پاپيروس نيست؛ گاهي توليد يك فكر اساسي كه گرهي از زندگي بشر بگشايد يا راهي در دل تاريكي‌هاي كج‌انديشانه بنمايد، ممكن است با ده‌ها كتاب برابري كند.



2. در یک رویکرد جامعه شناختی زبان، کاربرد فراوان واکه های کشیده و هجاهای بلند در گویش مردم سیستان را به درازنای غم فزای تاریخ سیستان و افول سیستان کهن به وضعیت امروزی آن منتسب دانسته اید؛ با حفظ همین رویکرد در خصوص کاربرد فراوان «تشدید» در گویش سیستانیان چه دیدگاهی اتخاذ خواهید کرد؟

2- پاسخ اين پرسش را به‌اختصار داده‌ام، كجا؟
اين جا:
3-3-2-1-1- تشديد
...
ت: تشديد گاهي نقش عاطفي دارد:
و پاسخ مفصل‌تر آن را در چاپ دوم جلد 1- اگر موانع چاپ آن برطرف شود- خواهيم ديد.

اين قدر بگويم كه هر جا رنگ عاطفه، از هر نوع آن- تفاوتي نمي‌كند؛ خشم و مهر و قهر و كين و رحم و شفقت و نفرت- غلبه يافت، پاي تشديد به ميان مي‌آيد؛ مسلما هر كسي مي‌تواند تفاوت اين دو جمله را درك كند:

aga amey dinyâ ra b-ga:rdi, mesl e me va: di n-me-ni!
aga ammey dinyâ ra b-ga:rdi, mesl e me va: di n-me-ni!

يا در صوت‌ها:

babow→ babbow,



3. از منظر تبارشناسی واژگان، آیا می توان برای سه واژه «سیستانی وکّ (vakk)، فارسی واکه و انگلیسی voice»، تبار و ریشه مشترکی قائل شد؟

3- اين پرسش بسيار جزئي شد؛ اما مي‌توان آن را بخشي از يك كل بزرگ‌تر درنظر گرفت و گفت باتوجه به خانواده‌هاي زبان‌هاي جهان و اين كه فارسي و انگليسي از خانواده‌ي هندواروپايي‌اند و احتمالا داراي خاستگاه تمدني مشترك، و باز اين اصل مهم كه واژه‌هاي ابتدايي و اوليه‌ي زبان‌هاي هم‌خانواده يكي است، مي‌توان همين نتيجه را گرفت. البته واژه‌هاي فراواني هستند كه اين نظر را تأييد مي‌كنند.

مي‌دانيد كه در واژه‌نامه‌ي گويش سيستان كه شما از آن خوب اطلاع داريد، يكي از كارهايي كه، به خواست خدا، قرار است انجام بدهم، پيدا كردن همين سرنخ‌هاست. بخشي از اين كار را مي‌توانيد در جلد چهارم گويش سيستان، البته در اين مرحله فقط در فعل‌ها، ببينيد.



4. نظریه ساختگرایی، دیدگاه مسلط بر فضای مجموعه کتب گویش سیستان بوده است؛ با در نظر گرفتن انتقاداتی که بر رویکرد کلی این نظریه وارد شده است، آیا به کارگیری سایر نظریات و مکاتب زبانشناسی نیز در دستور کار شما بوده است؟

4- پاسخ اين پرسش را در فصل نخست جلد اول آورده‌ام؛ اما پيش از آن كه ارجاع بدهم، بهتر است اضافه كنم كه هيچ نظريه‌ي زباني‌اي در دنيا تاكنون ارائه نشده است كه بتواند كامل باشد يا بتواند تمامي زبان‌هاي بشري را پوشش دهد؛ اگر مي‌شنويم كه حتي چامسكي در ارائه‌ي نظرياتش گاهي تغييراتي را اعمال مي‌كند، يكي از دلايلش همين نارسايي نظريه‌هاست. سخن را كامل كنيد و بفرماييد كه بر همه‌ي نظريه‌هاي زبان‌شناسي انتقاداتي وارد است و به همين دليل است كه نمي‌توان به يك نظريه متكي بود. اصولا من سرسپردگي به نظريه‌اي خاص را جايز نمي‌دانم و اين موضوع را بارها تذكر داده‌ام و يك بار به‌تفصيل در مجله‌ي رشد آموزش زبان و ادبيات فارسي قيد كرده‌ام كه هيچ نظريه‌اي را دربست نمي‌پذيرم و سرسپرده‌ي صاحب نظريه‌اي نخواهم بود؛ تا آن جا كه بتوان از يك منظر علمي به زبان نگريست، نظريه‌هاي متفاوت، توانايي‌هاي متفاوت دارند. اين قدر هست كه ساخت‌گرايي كمك شاياني به اين بررسي كرده و من خود را تا حد بسيار زياد مديون آن مي‌دانم؛ اما برويم به سراغ فصل نخست از جلد اول اين مجموعه؛ در آن جا معرفي كرده‌ام كه كدام نظريه در كدام بخش توانايي و كارآيي بيشتري داشته و مورد استفاده‌ي اين بررسي قرار گرفته است:

... بهتر است در ابتداي كار نظريه‌هايي را كه بيشتر مورد استفاده‌ي اين پژوهش واقع شده، معرّفي نماييم.

◘ مهم‌ترين نظريه‌‌هاي زباني

مهم‌ترين نظريه‌‌هاي جهاني در‌باره‌‌ي زبان‌‌هاي بشر- به‌ترتيبي كه در اين كتاب مورد استفاده واقع شده- عبارتند از:

◘ الف: نظريه‌‌ي ساختاري/ ساخت‌گرايي
به توصيف زبان بر‌اساس روش زبان‌‌شناسي ساخت‌‌گرا «دستور زبان ساختاري» مي‌گويند. از ديدگاه دستور زبان ساختاري، به مجموع عناصر زبان و نيز روابط ميان آن‌ها «نظام» يا «ساخت» زبان مي‌گويند؛ درنتيجه دستور زبان به بررسي و مطالعه‌‌ي زبان از راه شناخت يا مطرح كردن روابط «جانشيني» و «هم‌نشيني» مي‌‌پردازد. در دستور زبان ساختاري به گروه‌بندي واحدهاي نحوي جمله و چگونگي تركيب واژه‌‌ها در گروه‌‌ها نيز توجه مي‌‌شود. در دستور ساختاري جمله‌‌هاي زبان به عناصر سازنده يا سازه‌‌هاي ريزتر تجزيه مي‌‌شود و در ارتباط با هم طبقه‌بندي مي‌‌گردد. بر اساس عقيده‌‌ي «فرديناند دو سوسور»، زبان، ساخته‌‌ي نقش تقابل‌‌هاي زباني است و اين تقابل‌‌ها برترين ويژگي واحد‌‌هاي يك زبان به‌شمار مي‌‌روند و شبكه‌‌ي منظمي از روابط را مي‌‌سازند كه علم زبان‌‌شناسي به بررسي اين شبكه‌‌ي منظم مي‌‌پردازد.

براساس اين نظريه «گفته‌ها و نگرش‌هاي انسان، ديگر پديده‌هايي منفرد و مجزا از هم تلقي نمي‌شوند؛ بلكه درچهارچوب كلّي شبكه‌اي از روابط مورد بررسي قرار مي‌گيرند؛ شبكه‌اي كه ساخت همه‌ي اين پديده‌ها را مشخص مي‌نمايد».

ازطرفي تقريبا تمام تقسيم‌بندي‌هايي كه از انواع كلمه در زبان‌ها شده، بر‌اساس زبان لاتين و يوناني است و به پيروي از اين روش سنّتي كلمه را هفت نوع دانسته‌‌اند: فعل،‌ اسم، ضمير، صفت، قيد، نقش‌‌نما، صوت.

اين تقسيم‌بندي هميشه نمي‌‌تواند ملاك مناسبي براي تعيين نوع قرار گيرد؛ زيرا واژه، تنها در كاربرد ارزش واقعي خود را پيدا مي‌‌كند؛ به‌همين دليل در دستور ساختاري، نوع واژه ازطريق تعريف سنّتي آن تعيين نمي‌شود؛ با‌توجه به كاربرد يا نقش تعيين مي‌‌شود؛ مثلا هر واحدي از زبان كه بتواند نقش بپذيرد و نهاد يا مفعول و متمم و... واقع شود، گروه اسمي است.
درست به همين دليل است كه در تمام اين كتاب، به‌ويژه در بخش واژگان آن مي‌بينيم كه در برابر برخي واژه‌ها گاهي دو و گاهي سه نوعِ دستوري آمده‌است؛ يعني واژه‌اي را يك بار اسم دانسته‌ايم، بار ديگر صفت و گاهي نيز مثلا قيد. تفاوت‌هاي اخير بر اساس اين نظريه است و بر آن است كه واژه بايد جايگاه خود را در متن يا جمله بيابد و آن گاه مشخص شود كه نوع دستوري آن چيست. ← اصول نظريه‌‌ي ساخت‌گرايي

◘ ب: نظريه‌‌ي زايا-‌ گشتاري:
«چامسكي»، زبان‌شناس معروف آمريكايي با استفاده از مفاهيم و روش‌‌هاي منطق و رياضيات جديد براي توصيف ساختمان زبان، نظامي به نام «زايا- گشتاري» ايجاد كرد. مفاهيم اصلي اين نظريه بر دو پايه‌‌ي زير استوار است:

اصل يكم: هر اهل زبان، مجموعه‌‌ي محدودي قاعده در ذهن خود اندوخته‌است كه به‌كمك آن‌‌ها مي‌‌تواند جمله‌‌هاي نامحدود زبان خود را بگويد و بفهمد و جمله‌‌هاي درست را از نادرست بازشناسد.

اصل دوّم: جملات زبان داراي دو نوع ساخت هستند؛ يكي ساخت سطحي يا روساخت و ديگري عمقي يا ژرف‌‌ساخت.

ژرف‌ساخت معنايي است در ذهن پيش از آن كه به صورت گفتار درآيد.
روساخت صورت كاربرديِ ژرف‌ساخت است.

ژرف‌ساخت مي‌‌تواند روساخت‌‌هاي متفاوت داشته باشد؛ مثل «βa me sey ko» يا «mna sey ko» كه دو روساخت متفاوت از يك «ژرف‌‌ساخت» هستند ولي از نظر دستوري با‌هم تفاوت دارند؛ يا مثال‌‌هاي زير، كه روساخت‌‌هاي مختلف يك ژرف‌‌ساختند:
mna morak me:na = mna xnakki me:na = me xnakki mxâro

◘ پ: نظريه‌‌ي مقوله و ميزان:
طبق اين نظريه همه‌‌ي زبان‌‌هاي جهان از امواج صوتي در گفتار و از نشانه‌‌هاي ديداري در نوشتار به‌عنوان مادّه‌‌ي اوليّه استفاده مي‌‌كنند. اين نظريه از چهار مقوله‌‌ي اساسي به نام‌‌هاي طبقه، دستگاه، واحد و ساختمان تشكيل شده‌است كه توصيف هر زباني بر اساس آن صورت مي‌‌گيرد.

◘ ت: نظريه‌‌ي نقش‌گرايي:
«آندره مارتينه» مباني و اصول «مكتب زبان‌‌شناسي پراگ» را در چارچوب نظريه‌‌ي تازه‌‌اي صورت‌‌بندي كرد و‌ آن را «نقش‌‌گرايي» ناميد. دو مورد از مفاهيم بسيار مهم در اين نظريه عبارت است از تجزيه‌‌ي دوگانه و مفهوم واج و واژه.

*****



5. آیا صدای زنگ خطر انقراض گویش سیستانیان به گوش غلامرضا عمرانی نیز رسیده است؟

5- اين موضوع دغدغه‌ي اساسي تمامي زبان‌ها و گويش‌هاي بشري است و امروزه در برابر زبان‌هاي مسلط از نظر فرهنگي و اقتصادي يا سياسي همه‌ي زبان‌ها و گويش‌هاي ديگر اين تزلزل را احساس مي‌كنند؛ اما علم زبان‌شناسي تا‌كنون توانسته پاسخ اين واهمه‌ي همه‌گير را به‌صورت منطقي بدهد. من در اين مقوله- با آن كه يكي از بزرگ‌ترين نگراني‌هاي من است- نمي‌خواهم زياده سخن بگويم؛ زيرا استاد بزرگ زبان‌شناسي، زنده‌ياد، علي محمد حق‌شناس پاسخي شايسته به اين دغدغه‌ي همه‌گير داده و حيف است كه با اين بضاعت اندك چيزي بدان بيفزايم. به شما و همه‌ي كساني كه بار اين نگراني را بر دوش و بر خاطر مي‌كشند، توصيه‌ي اكيد مي‌كنم كه مقاله‌ي راه‌گشاي «شعر و زاد و مرگ زبان» از مجموعه‌ي ارزنده‌ي «مقالات ادبي، زبان‌شناختي» از آن بزرگ‌مرد را بخوانيد و به‌عنوان يك وظيفه‌‌ي اساسي بدان عمل كنيد.

.

مطالب حاوی پانویس هایی نیز هستند که اصل آن را می توانید در اینجا مشاهده نمائید.

زابلوچ: طرحی برای اتحاد سیستانیان و بلوچان


[تصویر: 1348935255_267_cd18197c50.jpg]


دیرزمانیست تفکر منحوس ایجاد تفرقه در میان اقوام سیستانی و بلوچ به طرق گوناگون از سوی نهادهایی معلوم الحال، رهگیری و هدایت می شود و با دستمایه قرار دادن وجوه ممیزه این دو قوم، قرابت های عمیق تاریخی، جغرافیایی، نژادی و مردم شناختی ایشان را نادیده انگاشته و سعی در نا امن جلوه دادن سرزمین اسطوره ای سیستان و بلوچستان دارند.

با در نظر گرفتن ضرورت برقراری مصالحه مجدد میان اقوام سیستانی و بلوچ و به موجب اعتقاد به نقش سازنده ایجاد ثبات و آرامش در راستای پیشبرد اهداف فرهنگی بلند مدت، پروژه سایبری اتحاد سیستانیان و بلوچان، با عنوان «زابلوچ» (که نام پیشنهادی از سوی غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی در جهت بیان و تأکید بر مشترکات فرهنگی دو قوم سیستانی و بلوچ می باشد) اعلام وجود می نماید.

بر این باوریم همینک کهن دیار سیستان و بلوچستان به آنچه شایسته نام سترگ و منزلت پرعظمت آن در درازنای تاریخ ایران بوده است، دست نیازیده و تنها راهکار عملی برون رفت از این وضعیت ناخجسته را در همّت مضاعفی می دانیم که از جانب خود سیستانیان و بلوچان به خرج داده شود. از این رو از کلیه فرهنگ مداران و سیاست ورزان عرصه اتحاد در بزرگترین استان کشور، سیستان و بلوچستان، درخواست داریم ما در پیشبرد این امر خطیر، یاری رسان بوده و دغدغه های مشترک و راهکارهای سازنده خود را در پایگاه زابلوچ به آدرس zabalouch.blogfa.com انعکاس دهند.

اهمیت خواب و خوابیدن در فرهنگ عرفی سیستانیان!


هیچ می دانستید سیستانیان برای مقوله « خواب » نزدیک به بیست واژه ی کاربردی دارند؟ به جرأت می توان گفت زبان سیستانی، یکی از دقیق ترین زبان های حال حاضر دنیا در خصوص مسئله « خواب » می باشد!


خو (khow) : خواب.

خووه (khowa) : خواب آلود بودن (منه خووه داره : خوابم می آید).

ازخو (azkhow) : چرت کسی را پراندن / کسی را به طور ناگهانی از خواب بیدار کردن.

وا چرتیده ء (vA chortida) : با اضطراب از خواب پریدن.

شیار خو (shiAr khow) : کسی که خواب سبکی دارد.

گرو خو (gro khow) : کسی که خواب سنگینی دارد.

سیر خو (se'r khow) : سیر شدن از خواب / خواب کامل.

خو بازی (khow bAzi) : بیدار خوابی.

خو مالی (khow mAli) : بیدار خوابی کشیدن.

خووک (khowok) : کسی که بسیار می خوابد.

خسیده ء (khasida) : خسبیدن که بیشتر برای حیوانات به کار می رود.

خفت و خو (khoft o khow) : همخوابگی.

خو برده (khow barda) : به خواب رفتن.

خو گه (khow ga) : خوابگاه.

وا انگیده ء (vA angida) : در شرف بیداری.

خرناسک (khornasak) : خرناس کشیدن.

خر خر (khar khar) : خرناس کشیدن.

مئنگ (ma'ng) : خمیازه .



کریچو کریچو پَندونه: تجربه ای تازه در شعر سیستان!



کریچو کریچو پندونه، عبارتی است که بر ابتدای مجموعه ای از « اشعار کودک » سیستانی سروده شده توسط جواد شهنازی، شاعر و پژوهشگر حوزه فرهنگ سیستان، آورده شده است؛

وی در انجمن ادبی خویش در پایگاه سرزمین دریا و کویر در این باب عنوان می دارد :


در سالهای گذشته تعدادی شعر تحت عنوان شعر کودک نوشته بودم که خالی از لطف ندیدم آنها را به مرور در اینجا بگذارم . این شعرها که با عنوان « کریچو کریچو پَندونه » آغاز می شود، در واقع به عنوان نوعی بازی و سرگرمی برای کودکان طراحی شده است تا مشابه بازی عمو زنجیر باف اجرا گردد؛ به این گونه که کودکان دست در دست هم دایره ای را تشکیل می دهند و یک نفر به عنوان « سَر ستادک » آغازگر بازی و خواندن شعر می شود . در پایانِ هر شعر، شعر از نفر بعدی می خواهد که برای خواندن اعلام آمادگی کند (زنجیره درِ اَمو - اَمونه کِه مِی دونه - سلِّ کِنه که پخونه)، و نفر بعدی با اعلام «مِه مخونو جو مِه مخونو»، شعری دیگر را خواهد خواند .

تلاش شده است برخی موضوعات فرهنگی و اجتماعی و یا حوادث و اتفاقاتِ مهمی که زندگی را تحت تأثیر خود قرار داده و تغییر و تحولات اجتماعی را ( مثبت یا منفی) باعث می گردد در شعرها گنجانده شود تا کودک با آنها آشنا گردد . لازم به ذکر است که در این شعرها « کریچو کریچو پَندونه » به عنوان جایگزینی برای یکی بود یکی نبود بکار رفته است . این نوع از شعر را می توان تجربه ای دیگر در شعر گویشی سیستانی معرفی کرد که در آغاز راه آن هستیم و بی تردید می تواند کاستی های زیادی داشته باشد که با توجه به ویزگیهای شعر کودک می بایست با یاری و اهتمام دیگر دوستان و کار بر روی اینگونه قالب های شعری، این کاستی ها را از آن زدوده و به جلابخشی و لطافت آن یاری رسانیم .


نمونه شعر:

کریچو کریچو پَنْدونه
بْیه کِه بْره ئِه سر خونه
قارِ بْزنِه
دُوزُّنه جارِ بْزنِه
اَر که کِه برْده مرْغِه
تِی سر خوا بْزنه درقِه
اَر که کِه بْرده کتلِه
بْیه یه کِه پْخره شتلِه
اَر که تُرْمُغِه برْده
مٌیونِ مَرْده نیم مَرْده
اَر که کِه برْده اِشْتِنِه
مُباد کِه سر نه بِشْکنِه
اَر که دِوالِه کِنْده
مثلِ سگِ گِرِنْده
اَر که کِه برْده سُونْگُورِه
گُشْتِِی نه باید بُورچُورِه
اَر که کِه برْده گَلووِه
دس رُو نه مالِه خَلووِه
اَر که کِه برْده تجْغنِه
مُباد بروتُن نه پْکنِه
دُوزِّه کِه قد علم کُنه
خِی سرِ پُوشْکِه رم کُنه
اَر که کِه دُوزّه سَر کُنه
از ملِّه خوا وه دَر کُنه
او آدمِ دْلِیرِ یه
وه کْمرِ یو شمْشِیرِ یه

زنجیره درِ اَمو
اَمونه کِه مِی دونه
سلِّ کِنه کِه پْخونه ؟


عباس عارف، هنرمند فرهیخته سیستان در این زمینه ابراز می دارد :



"شعرِ کودک ، یا سرودن برای کودکان ، شاید از نخستین مادرانِ جهان زاده است . از زمانی که مادران برای نوزادان و کودکان شان لب به لالایی خواندن گشودند ، نوزادانِ شعرِ کودک هم لب باز کردند ؛ دستِ کم شاعران برای کودکانِ خود می سرودند . و البته به زبان و الحانِ کودکان . همچنان که مولانا جلال الدین محمد بلخی به درستی فرمود :
چون که با کودک سر و کارت فتاد
پس ، زبانِ کودکی باید گشاد
اگر برای ما چندان چبزِ دندان گیری از شعر کودکان در تاریخ ادبیاتِ ما به جا نمانده است ، نباید انگاشت این گونه ی بسیار زیبای شعر پارسی را نداشته ایم یا حتی کم داشته ایم . سینه به سینه ماندن ها و ثبت نشدن های آن ، همانند بسیاری رخداده های بزرگ و افتخار انگیزِ تاریخِ مردمانِ ما نه از کتاب ها که از روایت های سینه به سینه ی نسل ها به جا مانده است . اگر هرودوتِ یونانی - پدرِ تاریخ- نمی بود شاید هرگز بسیاری از هر آن چه از دودمان های مادها و هخامنشیان می دانیم ، اکنون در سایه ی سنگینِ نادانسته های ما گم شده مانده بودند .
از انقلابِ مشروطیت که شاعرانش بیش از هر زمانی به زبان مردمِ کوچه و بازار ، روی آوردند ، شعرِ فولکوریک هم جانی تازه گرفت و در شعر معاصر به شیوه های بیانی گوناگون ، راه یافت . از پریا و دخترانِ ننه دریایِ استاد شاملوی بزرگ تا علی بونه گیرِ فروغ جانِ فرخزاد و ... پاره یی سروده های مردمی دیگران . در همین دوره است که محمود کیانوش که سال ها در رادیو بی بی سی با نامِ استاد زُشکی برنامه یی داشت ، سرودن برای کودکان را به راهی دُرست تر از دیگران کشانید . بگذریم از مردانی گرانسنگ همچون شادروانان استاد مهدی صبحی و استاد مهدی آذریزدی که سراسر عمرشان را به بازگویی داستان هایی زیبا و خیالپرور برای کودکان و به زبان آنان ، گذشت ؛ مرتضی رضوان را هم داشتیم که به همین راهِ درستِ آن ارجمندان آمد ، دریغا که پس از انقلاب نمی دانیم کجا رفت یا چه بر سرش آمده که دیگر ناپدیدِ ناپدید شده است . پس از آنان استعدادهایی درشعر کودک آمدند که به جز سروده هایی اندک شمار ، هشتاد درسَد ازهرآن چه به نامِ این گونه ی شاعرانه چاپ و منتشر کرده اند درخدمتِ شنگول و منگول است.
در میانِ سروده های سیستانی ، به جز لالایی های پاره پاره ی درهم ریخته (آن هم فقط ازمادربزرگِ پدریَم) چیزی نشنیده و نخوانده ام . نمی گویم وجود ندارد ، می گویم من نشنیده ام . بی گمان بسیار از این گونه شعرها به گویش سیستانی بوده اند و از دست رفته اند . تنها داستان واره هایی بسیار زیبا و استادانه با نام « آسوکه » از سروده های یگانه بنیانگذارِ شعر سیستانی جدید استاد فرجان ( غلامعلی رئیس الذاکرین - دهبانی ) در سال 1371 چاپ و منتشر شده است . این نخستین دفتر شعر کودک به گویش سیستانی بوده است که تاکنون دیده ام . به نظرم یک سال و نیم پیش بود که دو سه سروده ات برای کودکان را به گویش سیستانی برایم خواندی و نظرم راپرسیدی . صمیمانه گفتمت اگر جرقه ی شعر به باروتت گرفته است بهترین شعله های آینده اش در تو ، به نظرم همین سرودن برای کودکان به گویش سیستانی ست . این سروده های خوبت اگر پیگیرانه با سروده هایی از هر لحاظ سَخته و پَرداخته به سرمنزلِ کتابی گیرم با بیست یا سی سروده ی
کوتاه ونیرومند از ساختار و فرمِ کاملا شاعرانه و کودکانه به دستِ اهلش برسد بی گمان نه تنها به نامت خواهد ماند بلکه در راستای خدمتِ بی نظیر و جاودانه ی استاد فرجان ، درخششی پیروزمند در زندگانی ات خواهد بود . که هم دلش را داری ، هم می دانم و در تو دیده ام همت و ذوق و پشتکارش را . شادمانه و صمیمانه بهت تبریک می گویم . پس از آن که ده پانزده تایی از این شعرهای کودکانه ی امیدبخش و شادی آفرینت را منتشر کرده باشی ، به فرمانِ وجدانِ فرهنگی این همولایتی ات که دوستدار توست ، مقاله یی در چند و چونِ آن ها که بی تردید زیبا و نیرومند خواهند آمد ؛ خواهم نوشت .



نوشدارو



خون گریه ی ِ رستم شدم و عاقبت ِ کار

از سینه ی ِ سهراب چکیدم ،

نشد آخر ...!


پ.ن : نام سراینده و خالق ِ طرح رو نمی دونم !


از نگاه ِ بچه ها ...

مراسم ِ عروسی در سیستان ، از نگاه ِ کودکان :



نقاشی از : عاطفه صوفی * - 15 ساله - زابل - سیستان و بلوچستان







پرستو سندگل - 8/5 ساله - مینودشت - استان گلستان






عاطفه میرشکار - 8/5 ساله - کلاله - استان گلستان



 

* نقاشی  ِ عاطفه صوفی ، سال گذشته ، برنده ی نشان نقره جشنواره بین‌المللی نقاشی تیان‌جین چین  شد.





ترمه - براساس ترانه ی "موکه مه کنجکه تونو"

ترمه

دخترک پانزده سال بیشتر نداشت.سیاهی چشمانش طوری بود که انگار وقتی صبح می شد،تمامی سیاهی شب جمع شده ودر چشمانش خانه می کرد.و شامگاه که می خوابید دوباره شب از میان مژه هایش بیرون آمده وگسترده می شد.

نامش " تـرمـه " بود.مثل ترمه زیبا بود ولطیف.

انگشتان بلند وکشیده اش در به کارگیری سوزن وپیچ وتاب دادن به طرح هایی که روی پارچه پیاده می کرد آنقدر با مهارت بود که خیلی ها در تشخیص کارهایش با سوزن دوزی ها وترمه دوزی های مادرش"ماه بی بی "به اشتباه می افتادند. 

"ماه بی بی " در خیلی از کارهای دستی ودوختن پیراهن های زیبا بین همه زنها به چیره دستی معروف بود.بعد از اینکه شوهرش"شیر علی عیار" از دنیا رفته بود،گذران زندگی بر آنها سخت شده بود و برای تامین هزینه های زندگی ،بیشتر به کار بافتن "شال های خودرنگ"(گلیم های خودرنگ)می پرداخت.

نخ های تابیده شده از پشم گوسفندان ،روی دار قالی باموهای بز درمی آمیخت واین هنر دستهای "ماه بی بی " بودکه در ظرافت دادن به نقشها،شال ها را بهای بیشتری می بخشید.

گاهی وقت ها هم"حصیر بافی "کار کمکی آنها بود.

۞ ۞ ۞

قراربود "ترمه" را به "جان محمد" بدهند.(شوهر بدهند)در ازای خون بهایی که طایفه ی "ترمه"بایستی به طایفه ی "جان محمد" می داد.به ازای خونی که حتی اتهامش ثابت نشده بود.

قضیه از این قرار بود که چند ماه پیش ،"محمدامیر عیار"که از طایفه "جان محمد"بود در نیزار وبه طرز مشکوکی کشته شده بود .جسد خیس او، صبح ِ پگاه ونزدیک طلوع آفتاب روی "توتن" اش ۱ پیدا شده بود.هرچه پرس وجو کردند و به دنبال نشانه گشتند چیزی پیدا نشد.فقط به این دلیل که افرادی از طایفه ترمه در آن نزدیکی مشغول پهن کردن دام و بریدن "نی" بودند ، متهم شدند.

کار، بالا گرفته بود و خان طایفه ترمه برای اینکه درگیریها شدت پیدا نکندوباعث خونریزی های بیشتر نشود،در جلسه "ریش سفیدی "به درخواست خان ِ طایفه "جان محمد"،تن داد وقرار شد که "ترمه" به عقد یکی از افراد طایفه "جان محمد" در آید.

"جان محمد" را همه می شناختند .آدم روبه راهی نبود.بی قید ولا ابالی .

چند روز قبل از عروسی سر ِتندور(تنور) موقع پختن نان ترمه کلی با مادرش صحبت کرده وگفته بود که دلش به این وصلت رضا نیست.ودوست ندارد که زن ِ"جان محمد" شود.ولی مادر هیچ نداشت که برای قانع کردنش بگوید.

         ترمه دلش رضا نبود                   راضی به این جفا نبود

         سنگ صبور این دل                    کسی به جز خدا نبود....

 

        -----------------------------------------------------------------

از آن طرف "جان محمد" سرمست وخوشحال بود.دیگر "محمد امیر ِعیار"هم نبود که با این وصلت مخالفت کند.می دانست که اگر "محمد امیر" زنده بود به خاطر دوستی که با "شیرعلی" (پدر ترمه) داشت اجازه نمی داد کسی مثل او شوهر "ترمه" شود.

 تعداد عیاران کمتر وکمتر می شد و تعدادکسانی که با ظلم ونابرابری مبارزه می کردند نیز کمتر .

         -----------------------------------------------------------------

گذشت ... تا روز عروسی فرارسید.

 حوالی عصر بود و خانواده و طایفه داماد برای بردن عروس به ده، نزدیک می شدند.صدای دهل وسرنا ، نزدیکتر ونزدیکتر می شد. به در سرای(حیاط خانه) عروس که رسیدند ، صدای هلهله و شادی از میانشان بلند شد.مراسم سرتراشک(اصلاح سر وصورت داماد) بر گزار شد وبعد از آن هم داماد را به حمام بردند. در همین حین رقص "چوبازی " برقرار بود . صدای چکاچک چوبها که در هوا می رقصیدندوبر همدیگر فرود می آمدند، فضا را به تسخیر در آورده بود.

پیش می آمد که چوبی در حین  ِ بازی می شکست ولی سریع آنرا عوض می کردند. اما در بازیِ زندگی، که، دلِ شکسته ، قابل تعویض نیست.

داماد از حمام بیرون آمده ومشغول روبوسی با کسانی شد که برای تبریک گفتن جلو می آمدند.اسب عروس، تزئین شده و آماده بود.این آخرین لحظاتی بود که ترمه در خانه پدری اش به سر می برد.بابا نبود  تا بیاید وطبق رسم ، ناز دخترش را بخرد وبرای اینکه عروس آماده رفتن به خانه شوهرش شود چیزی (هدیه ای ) به او پیشکش کند.اصلا اگر بابا بود که ماجرا اینطوری رقم نمی خورد.

داماد در کنار عروس قرار گرفت . ترمه سرش را بالا گرفت .سفیدی چشمش دیگر به سرخی میزد. رو به مادرش کرد و با صدایی که بغض در آن نشسته بود گفت :

        موکه!

         مادر!

                موکه مه کنجکه تونو !

                مادر!این منم دخترک تو!

                                       منه نلی که بره ...

                                       مگذار که مرا ببرند...

سوزونِ دستکه تونو ....         منه نلی که بره...

من که مثل سوزنی در دست تو ام(گوش به حرف تو بوده ام)...         مگذار که مرا ببرند...

خه دول و سازک می بره       منه نلی که بره...

با دهل وسرنا مرا می برند(بااسباب شور وشادی می برند ولی من راضی نیستم)       مگذار که مرا ببرند...

 

و مادر که خیلی سعی داشت تا استوار ومحکم بماند جواب داد:

 

ننه و جون ننه       کنجه کلونه ننه 

ای جان مادر!          دختر عاقل من !

ننه و جون ننه       کار  کُن ِ دَر ِ خونه

ای جان مادر!          تو باعث آبادی این خانه بوده ای   

  آلا که می بره تره    آتش وجونو ننه

الان که تورا می برند   آتش به جانم افتاده!!

 آلا که می بره تره     اشتو گریونو ننه

الان که تورا می برند   ببین که چگونه گریانم!

 

 رو به خواهرش کرد وگفت :

        خه جفت جوری می بره                  منه نلی که بره ....

 با یک جفت جارو مرا می برند(برای بیگاری وکارکشیدن می برند)       

 مگذار که مرا ببرند...

وخواهر جواب داد :

دَدَه و جون دده           آلا که می بره ترَه

ای جان خواهر!          الان که تورا می برند  

از خونه نـِئکِ بابا        خونه تو می بره تره

ازخانه نیک پدری       به سر خانه وزندگی ات می برند

وباز رو به برادرش کرده و گفت :

از رائه خَمَک می بره                  منه نلی که بره.....

از راهی که به خمک می رود مرا می برند ،  مگذار که مرا ببرند...     

وبرادر:

       دده و جون دده                      آلا که می بره تره

       ای جان برادر!                       الان که تورا می برند      

       دَن سرا مه مستو دده             از زیر قرآن گرا بکنی

 من بر در سرای خانه با قرآن می ایستم تا تو از زیر آن رد شوی

 

 و مادر باز برای دلداری رو به دختر کرد و گفت:

 

 گریه مکو دخترک نازوک و بلگ چَغَک                               

 گریه نکن دخترکم!ای که مثل برگهای تازه بهاری نازک ولطیفی!

  اِمشو که می بره تره نمک مزه بر دلـَک 

  در این شبی که تورا می برند بر دل زخمدیده ام نمک مزن

  سبا موکه تو بیایه رازای دل بُـکنی تو          

صبح فردا مادرت به دیدارتو می آید تا سنگ صبور ت باشد

   خاکای زیر حجله را از گریه گل بُـکنی تو

  می دانم که از گریه زیاد خاکهای زیر حجله را گـِل خواهی کرد

 

عروس از زیر قرآنی که دست برادرش بود گذشت وبا گامهای نا مطمئن پای در رکاب اسب گذاشت. وخیلی آرام بر زین اسب نشست.در میان این همه آدم، خودش را تنها می دید. تنها در برابر خدای خود.

 

" خدایا خودم را به تو می سپارم"

 

ضرب دهل و آوای سرنا از سر گرفته شد و جمعیت به راه افتاد .چندنفر از اقوام داماد با طعنه ها ونیشخند هایی به نزدیکان عروس از اینکه دخترشان را می برند، نیش می زدند.

رفتند  ...  و رفتند تا از ده دور شدند..

ادامه نوشته

چهارمين هفته بهار به نام هفته « فرهنگي سيستان و بلوچستان » كليد خورد :

 

هفته فرهنگي سيستان و بلوچستان

 

هفته فرهنگی سیستان و بلوچستان در جهت آشنایی بیشتر عموم مردم از فرهنگ ، آداب و سنن این استان در خانه هنرمندان تهران در حال برگزاری است.

 

رقص شمشير هفته فرهنگي سيستان و بلوچستان

رقص شمشير هفته فرهنگي سيستان و بلوچستان

رقص سيستاني

رقص سيستاني

 

 

گروه رستاك + بلوچ

 اعضای گروه موسیقی رستاک در کنار استاد شیرمحمد اسپندار دونلی نواز شهیر بلوچ

 

 

به بهانه روز جهانی زن : « پيوند ميان زن، زمين و زندگی در سيستان »

 

روز جهاني زن

 حامد صوفی / اسفند 89

امروزه بر کسی پوشیده نیست که فرهنگ های بومی ایران چه ناگوارانه درگیر انزوا و انقراض می باشند و اگر ما همچنان نتوانیم در رویاروئی مدرنیسم غربی با سنت بومی ایران تلاش جدی از برای باز زنده نگاهداشت و ترمیم عناصر آن به خرج دهیم، پیشاپیش حکم زوال و نابودی فرهنگ های بومی و مادری مان را با دستان خویش امضاء کرده ایم . بی گمان در چنان عرصه ای که روشنفکری ایرانی بدون گذار از گفتمان انتقادی مدرنیسم، پا به برهوت پست مدرنیسم می گذارد (آن هم صرفا بر اساس یک مد گرائی فلسفی)، صحبت از سنت و فرهنگ بومی ایرانی دو چندان دشوار تر به نظر می رسد .

در آستانه روز جهانی زن (8 مارس مصادف با 18 ام اسفند) هستیم و تلاش دول غربی در این است که باری دیگر چهره دموکراتیک و لیبرال خود را به رخ جهانیان و بالاخص مردمان عزلت گرفته در کشورهای جهان سوم بکشانند . در این نوشتار بر آن نخواهیم بود تا رنگ و بوی مشمئز کننده ای از جنس نژاد پرستی و قوم سالاری را بر گفته هایمان چیره کنیم و در نهایت عقده ای از میان عقده های فروخورده جمعی مان را به ارضاء بنشینیم؛ کوشش راستین ما در این چند سطر بر آن خواهد بود که به هم راهان خویش در عرصه باز زنده نگاهداشت فرهنگ های ایرانی بگوئیم که به راستی ما باید به جای پس زدن فرهنگ مادری مان، به تاویل و کنکاش باز پسین آن بنشینیم و لایه های تاریخی – تبارشناسانه آن را دگرباره کشف و ضبط کنیم و نشان دهیم آن چه در رنگ و لعاب مدرنیسم در بوق و کرنا دمیده می شود، همینک نیز در سنت بومی ما قابل ردیابی هستند، بدون هیچ گونه شانتاژ و هیچ گونه ابزار تبلیغاتی .

 

روز جهاني زن - زن سيستان

 

جایگاه راستین زن در فرهنگ بومی سیستان، نه آن چنان است که از گوشه و کنار و در رسانه های خبر پراکنی می شنویم؛ آن چه از سیمای زن و خانواده سیستانی بر همگان اعلان می گردد در واقع زد و خورد سنتِ بی پشتیبان ما با خشونت های بی امان فرهنگ معیار و مدرن می باشد که گهگاه خبر ساز نیز می شده است . از همه این ها گذشته باید معترف شویم که موقعیت اجتماعی زن سیستانی در فرهنگ بومی این دیار، بسی تامل بر انگیز تر از آن چیزی است که در نگاه نخستین بر ما هویدا می شده است، این مهم وقتی قابل ردیابی و کنکاش می باشد که نگاه ساختگرایانه ای باز پسین بر آداب و رسوم مردم این دیار داشته باشیم .

 

در ناخوداگاه جمعی سیستانیان، دو واژه زن و زمین هر دو در واقع مفهوم یکسانی را در ذهن تبادر می کنند، چه آنکه هر دو توان زایش و آفرینش را در سرشت خود نهفته دارند؛ به گونه ای که در سیستان رسم بر این می بوده است که بر گور زنانشان درختی می کاشته اند تا سرشت آفرینندگار و زایای زن همچنان پا بر جا و استوار باقی بر بماند، جالب تر آنکه چنانچه دختری دوشیزه از دنیا رخت بر می بست پیش از مراسم خاکسپاری اش وی را با درختی عقد بر بسته و سپس در کنار همان درخت به خاک می سپردندش .

البته این طرز نگرش به ماهیت زن، ریشه در فرهنگ کهن و بومی ایرانیان دارد، آن جا که در تقویم باستانی ایرانیان روز مشترکی را با نام « سپندارمذگان » یا « اسفندگان » از برای زن و زمین، جشن می گرفتند (در روز پنجم ماه پایانی سال، چیزی نزدیک به روز ولنتاین در فرهنگ مغرب زمین) .

 

اسفندار مذگان - اسفندگان

 

در وندیداد اشو زرتشت نیز این چنین آمده است که :  « با ... برآوردن گل و گیاه و درخت ... چنین زمین‌هایی مانند زن زیبا و خوش اندامی است که شوی او در بستر او را شادمان می‌سازد و آن زن برای وی فرزندان برومند می‌آورد ... »

 

در این راستا رسم دیگری نیز در سیستان قابل ردیابی می باشد و آن سنت بی بی نوروز سیستان است؛ بی بی نوروز به واقع یاد آور خجسته بهاران زمین می باشد و سیستانیان به موجب قدوم او است که زمین را در گذار از زمستان به بهاران می دانند، چه آنکه اگر بارانی هر چند نم نم بارش بگیرد، اینگونه می پندارند که بی بی در حال شستن سر خویش و آماده شدن از برای تحویل سال می باشد .

در نظر بگیرید که در فرهنگ ایرانی (پس از استیلای اعراب) شخصیت هم ارز بی بی نوروز، به گونه ای برعکس شده و جنسیتی مردانه به خود می گیرد، شخصیتی که از آن با نام حاجی فیروز و یا عمو نوروز یاد می کنند؛ چیزی هم تراز با بابانوئل در فرهنگ مغرب زمین .

 

نگرش دیگری که از برای زنان سیستان زمین می توان خاطر نشان ساخت، ماهیت اسطوره ای و رمز آلود ایشان توام با مقام تکریم و ارج نهادن از سوی مردان شان می باشد؛ در این بین می توان از محافل زنانه ای یاد کرد که در آن هیچ مردی (چه خردسال و چه بزرگسال) اجازه ورود به آن را ندارد .  نمونه نخستین آن مراسم سفره بی بی سه شنبه می باشد از برای روایت پردازی پیرامون دخترک ستمدیده ای که نهایتا در پایان ماجرا حق خود را باز پس می گیرد . بی بی سه شنبه، بی بی نور و بی بی حور سه منجی از برای بانوان سیستان می باشند که در مواقع سختی به یاری شان بر می خیزند .

 

از نمونه دیگر این محافل می توان به محفل های زنانه در آرامگاه بی بی دوست سیستان یاد کرد که مردان در پشت در به انتظار نشسته و حاجت خود را با واسطه زنان شان تقدیم بی بی می کنند .

 

بي بي دوست سيستان

 

در هر دوی این مراسم درخت کورگز سیستان نقشی اساسی و اسطوره ای را بازی می کند، تقدس این درخت ما را بیش از هر چیزی به سرو زرتشتیان و کاج عیسویان رهنمون می سازد . در سفره بی بی سه شنبه از شاخه های کورگز برای بر پا ساختن آتش مقدس استفاده می گردد و در نمونه دوم، آرامگاه بی بی دوست را درختان کورگز کهنسالی در بر گرفته است که آکنده از پارچه هائی از برای دخیل می باشد . این گونه است که باری دیگر در فرهنگ بومی سیستان، پیوند اساسی میان زن و زمین، خود می نمایاند .

 

 

معرفی کتابهای سیستانی

[تصویر: MoArefi.jpg]

در فایل PDF زیر ، لیستی از اکثر کتبی که پیرامون سیستان نوشته شده است و یا کتبی که نویسندگان آنها سیستانی بوده اند برای معرفی به شما سیستانیان و دیگر افراد علاقه مند به سیستان و تاریخ و فرهنگ آن وجود دارد ، همچنین علاوه بر معرفی نام وعنوان کتاب تصویری از برخی کتب نیز قرار داده شده است.
تعداد کتب معرفی شده بیش از 50 شماره است.
در صورتی که علاقه مند به تهیه کتب هستید ، میتوانید به محل پخش اکثر کتب معرفی شده به نشانی
زابل – میدان انقلاب – کتابفروشی جلال شیبانی مراجعه نمایید.

[تصویر: images?q=tbn:ANd9GcTb1dvjjLyryfAesoWdpLF...Y4UW-nB_NI]

آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب 3

 

تحقیق و تالیف : سارا سالاری

 

بخش چهار :

گاو ، مادر ، تاملی کوتاه

خروس ، پدر ، راز

 

از جارانه های مادران سرزمین آفتاب :

ای دختر گو* دار منه پند بده / از موی دراز خه کمربند بده

مو را چه کنو ، کمر مه باریکه / یک بوسه بده ، درون دل تاریکه

* گو ( gow ) : گاو

در آسوکه ی بی بی سه شنبه ، فاطمه ؛ "گاوچران" است ! از دید روانکاوان ، فاطمه ی گاوچران ، نگهدارنده و محافظ اصل و تخمه و نژاد است .

روزی که گله ی گاو را گم می کند ، به شدت می هراسد و آن سه بانوی پاک نهاد به کمک وی می شتابند و فاطمه ، رشته ی ادامه ی زندگی _ رشته ی نخ _ را از دهان "گاو سور" می گیرد .

در داستان ماه پیشانی ؛ مادر شهربانو به مکر ملاباجی مکتب دار ، توسط شهربانو به داخل خمره ی سرکه انداخته می شود و هنگامی که شهربانو در ِ خمره را از سرِ عذاب وجدان می گشاید، " گاو زرد " ی از داخل اش به بیرون می آید که این گاو زرد ، در دشت و صحرا برای شهربانو ، نخ می ریسد _ به بخش دو مراجعه کنید ! _

گاو در میترایی ترین وجه خود ، رخ می نماید ، گاوی که زرد است و ریسمان الفت و مهربانی را می بافد ... خورشیدی است از جهان ِ حیوانی ... چونان نوری در ژرفای محنت . گاو در رستاخیز ِ اقبال دخترک ؛ استخوان هایش را هیزم ِ بستر زایشی نو برای دخترش می کند . گاو ، در تراژدی مادرانه اش حتی از استخوان هایش نیز دریغ ندارد .

در هرم خدایان مصر ، تصویر "حاتحور" نشانه ی وجوه مختلف نماد های ماده گاو بود ، از جمله : حاصلخیزی ، ثروت ، بهار ، مادر ، گوساله ی زرد با دهانی پاک و زن ِ خورشید .

در میان اقوام هند و اروپایی ، گاو به عنوان الگوی ازلی مادر ِ بارور معرفی می شود و نقشی کیهانی بدو محول شده و قربانی کردن وی باعث ارتقای ارزش او می شود . در تمامی داستان های ایرانی مذکور ، به حیله ی نامادری ؛ گاو را می کشند . در نماد شناسی ِ تحلیلی "یونگ" ، قربانی کردن گاو ؛ نشانه ی میل به زندگی معنوی است . استادی در " ذن " ؛ شش پرده از مراحل رسیدن به کمال معنوی را از مرد و گاوی ترسیم کرده است که به تدریج می بایست گاو ، محو شود ... گاو ، زنانگی است و محکوم به پاک شدن ... ! در ستیز ی نا برابر ... تا مردانگی ، قدم به اوج کمال معنوی بنهد .

کمی موشکافانه تر می نگریم ... به آغاز عصر تمدن بر می گردیم ، آنجایی که نظام "پدرسالاری" پررنگ تر می شود . پس از رواج فدیه دهی خون انسان ها به خدایان و بعد از آن پسر کشی و سپس دختر کشی ، با پدید آمدن حق مالکیت خصوصی برای مردان ، زن نیز در زمره ی کالاها و دارایی های یک مرد در آمد . "رمّه" اولین ارزشی بود که در شمول تحویل ، پیشکش ازدواج به " زن بها " قرار گرفت .

پدر شهربانو ، پس از مرگ همسرش ، عزاداری نکرد و بلافاصله با ملاباجی مکتب دار ازدواج کرد ! و برای بهبود نامادری ، "گاو سور" را قربانی کرد ... "گاو سور" را به عنوان زن بها پرداخت . لیپرت _ انسان شناس _ در میان شرح دلایل " زن بها " و طمع پدران ، از مردی روایت می کند که اهل شرق افغانستان بوده است و خواهان " زن بها " .

ته نیره چئل بخته ره / مه نمه دَیو کینجه ره / کینجه پکو پمّه ره ... !!!

چئل :40  / بخته : گوسفند نر  / پک و پمّه : اطلاقی به دختر سپید و زیبا

این پدر ها بودند که عنان اموال و املاک را در دست داشتند . به خاطر دارید که فاطمه ی آسوکه ی سیستان ؛ هنگامی که گله ی گاو را گم کرد ، به شدت هراسید و حتی روی بازگشت به کانون خانواده را نداشت ؟!

منفور ترین بازیگر داستان های عامیانه ی ایران زمین _ و دیگر نقاط جهان با مرزهای ادبیاتی نزدیک _ نامادری می باشد ؛ حال آنکه مالک اصلی ، پدر است ! حلقه ی مفقوده ی هراس ِ دخترک از گم شدن گله ی گاو ؛ آز و طمع و هوسبازی پدری است که هیچ باری بر دوشش نیست و هیچ خطی به طور مستقیم به او ختم نمی شود ... چون اوست که کاتب ِ داستان است _ از قرن ها پیش تا دهه های گذشته ، فقط مردان کاتبان ِ روایات بوده اند و زنان اند که راوی سینه به سینه ی داستان هایند _ و چهره و نقش اش را پاک نموده است .

به ناگه در پایان دوران تلخ کامی ِ فاطمه ، خروسی وارد صحنه می شود ! درست در لحظه ای که موضوع ازدواج دخترک به میان می آید و ... !

 

خروسی ، بر بالای  تنور بانگ می زد : "فاطمه ی خوب در تنور است . "

خروس در سراسر جهان ، نمادی خورشیدی است زیرا که بشارت دهنده ی نور و تولد و خورشید است . چنان که گفته شد ؛ "تندور ، خاکستر و دخترک " عناصر باز زایی اند و خروس در این روایت نقش بشارت دهنده ی برآمدن ِ طالع ِ سعد و اقبال ِ دخترک است .

در کنار این نمادگرایی ، خروس حامل خطی از "پدر" است ، برای ایفای نقش پدرانه در اصلی ترین قسمت زندگی دخترک ... او حامی خانواده است و گویی با ندای فراخوان اش برای باز کردن در تنور ، به جبران ِ بی مهری اش به دخترک ، در لحظات پایانی ِ زندگی فاطمه در خانه ی پدری ؛ نقش نمادین ِ پدرانه اش را تکمیل می کند !

دراسلام ، خروس در مقایسه با دیگر حیوانات ، از احترامی بی بدیل برخوردار است ؛ چون اوست که بانگ نماز سر می دهد و همانند یونانیان ، به عنوان نمادی از زمان تفسیر می شود ... زمان طلوعی دوباره .  

در افریقا ، بنا به افسانه ای ؛ خروسی در حیاط به معنای  رازی است که بر نزدیکان و یاران فاش شده است . در آسوکه ی بی بی سه شنبه نیز هنگامی که نامادری و دخترش از راز ِ فاطمه آگه می شوند و وی را از دسترس گماشتگان شاه ، پنهان می کنند ؛ "خروس" بر بالای تنور راز حضور فاطمه را فاش می سازد !

..........

ادامه دارد ...

آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب 2

 

تحقیق و تالیف : سارا سالاری

 

بخش سه :

فاطمه ، سیندرلا ، خاکستر ، خاکستری ، تنور

سیندرلا ، رودوپیس ، کفش ، آب

 

فاطمه ای که به پاک ِ خاکستر ِ تنور پنهانش کرده بودند ، در آیین های باران خواهی ؛ در آخرین نسل نگارین باقی مانده از خاطرات متبلور ایران کهن ، با اقوامی مواجه می شویم که به هنگامه ی خشکسالی ، دو بانو ی " فاطمه " نام ؛ یوغ بر گردن می نهدند و زمین ِ خشک را شخم می زنند ... !! حضور نام فاطمه ، نشانی از ارادت و مقام والای آن بانوان است ... بانوانی که با انداختن یوغ بر گردن ، مقام و حرمت خویش را می شکنند و طلب باران دارند _ به بخش یک مراجعه کنید _

در سیستان نیز ، علت نام گذاری دخترک چیزی شبیه به کهن ترین باور های این مرز و بوم است ... در فرهنگ ایران ، " فاطمه " نامی بسیار مقدس است که جلوه گر تقدس آیین های کهن ِ زنانه است .

 

سیندرلا ... دختر ِ خاکستر ... ( Cinderella )

 "شارل پرو" وجه تسمیه ی سیندرلا را در داستانش ، به خاطر زندگی در کنار خاکستر (Cendres) اجاق ، خاکسترنشین (Cendrillon) نامیده شد ...

و شاید به رنگ ِ پیروزی کودک ِ خاکستری ِ داستان ِ  "شنگول و منگول و خاکستریکه" ... خاکستری مقدس که در روایات آرمانی ِ مردمان عامی ، نشان پیروزی نیکی بر بدی ست .

در تبارشناسی رنگ ها در مرکز کره ی رنگ های انسان ، ظاهرا در مرحله ی اول ، خاکستری درک می شود و باقی می ماند . کودک در طول سه سال اول عمر خود ، از جهان رنگ ها آگاه می شود . او به دلیل  عادت به خاکستری ، خود را خاکستری می انگارد .

انسان در همه ی ایام ، به دنبال عینی کردن رنگ های کاملی بوده که در خیال و رویایش می بیند . او پیرامون خود ، حتی بدن خود را رنگ می کند . انسان به رنگ و ضد رنگ نیاز دارد و این دو در خاکستری نمود می یابند ؛ چرا که در تمامی رنگ های مخالف ، چون زرد و آبی ، قرمز و سبز ، سفید و سیاه ، و در گذر از این رنگ به رنگ دیگری ، بی شمار رنگ و ضد رنگ وجود دارد که همواره در وسط آن رنگ خاکستری است .

فاطمه را در "تندور" _ کوره _ پنهان می کنند ؛ در جایگاهی که نمادی تام از زهدان مادر است و از آنجاست که "باز زایی" آغاز می شود تا از نو متولد شود ، چونان ققنوسی برخاسته از خاکستر ...

دخترک ، استخوان های گاو را در خاکستر "دُمُل تندور" پنهان کرده است . بنا به روایت داستان های کهن ایرانی همچون ماه پیشانی و گل خندان ، "مادر" بعد از مرگ جسمانی در تعبیری اساطیری به "گاو" بدل می گردد .

تمامی عناصر "باز زایش" فراهم شده اند که "تندور" نقطه ی عطف نمودار زندگی دخترک شود . زایشی نو از خاکستری که نشان جمع اضداد است .

در اصطلاحات عامیانه ی امروز امریکا ، "سیندرلا" به کسی اطلاق می شود که پس از دورانی گمنامی و بی خبری ناعادلانه ، به کامیابی و سرشناسی می رسد .

 

اولین روایت "سیندرلا" به ایلیانوس ، خطیب و نویسنده ی رومی قرن سوم منسوب است که در این داستان بر همذات پنداری میان انسان و کفش تاکید می کند .

در داستانی مصری ، "رودوپیس" که زنی جوان و زیبا بود در نیل استحمام می کرده است و عقابی سندل هایش را می رباید و آنرا پیش فرعون می برد . فرعون که از ظرافت سندل به شگفت آمده ، خدمه را به جستجوی دختر می فرستد و همانند دیگر داستان ها ، رودوپیس با فرعون ازدواج می کند.

شگفتی هنگامی به اوج می رسد که سیندرلا از جیب خود علامت باز شناسی را بیرون می آورد . با پوشیدن لنگه ی دیگر کفش ، همذات بودن کفش و انسان اثبات می شود .

در آسوکه ی بی بی سه شنبه ، داستان نمادین تر از دو داستان پیشین است . تایی از "کفش" ِ فاطمه در درون "آب" می افتد ! از منظر نماد گرایی جنسی به بررسی می پردازیم .

"پا" را به عنوان نمادی فالوسی می انگاریم و "کفش" نمادی فرجی است به زعم فرویدی ها ! و " آب" که نشان زندگی و ادامه ی بقاست . ساختگرایی کفش و آب و جستجوی شاهزاده به دنبال پایی برای آن کفش چیزی جز جستجوی شریک جنسی برای ادامه ی بقا _ نسل _ نیست !

شاهزاده برای تکمیل نقش کفش نیازمند پا است و این کفش کوچک ، نماد کل بشریت است ... نماد زن و بشریت .

..........

 

ادامه دارد ...

چرا سیستان ؟

 

پیام سیستانی / نروژ

 

چرا سیستان ؟

راست آن است که پاسخ گفتن به اين پرسش چنان است که بپرسيم : چرا عشق ؟

راست آن است که زاده ی دورترين روستای جهانم . روستايی چسبيده بر کمرگه هامون . روستايی به نام لورگ باغ . لورگ يعنی بلندی ، بلندی در کنار آب و شايد بتوان به جزيره و يا چنين چيزی معنايش کرد . امروز هم همدم جزيره ای در دوردست ترين نقطه ی جهانم . دور تا دورم گستردگی آب است ، درست چونان لورگ باغ که در کناره هامون بود . با رنج های سرزمين مادری ام بزرگ شده ام و انگار لورگ باغ برايم پشت قطب رنج و گرسنگی بود . بر عکس امروز که چسبيده به قطب شمال هستم اما نه قطب رنج و گرسنگی بلکه قطبی که مردمش نه رنج را می شناسند و نه گرسنگی را . من آمدم ، لورگ باغ اما هم چنان بين ماندن و مردن دست و پا می زند . لورگ باغ همه چيز داشت . رنج ، شادی ، اشک ، ربايی ، سيتک ، دايره ، نيزار ، پرنده ، توتن ، گاو ، پاليز ، گز ، کودی ، چوک بازی ، ساعت ها دم گاو را گرفتن ودر هامون سفر کردن، ريگ و حتا عشقی کودکانه که در نخستين روزهای مدرسه در جان کوچکم جوانه زد و در پنج سالگی به من آموخت که تکه ای آيينه پيدا کنم و از ميز جلويی بی آن که برگردم " فاطمه " را که پشت سرم نشسته بود تماشا کنم . هنوز عطر گيسوان ژوليده و شايد هم شپش زده ی فاطمه در جان و جهان من و شعرم جاری ست . سه دهه بعد که از زندگی ، سراغ نخستين گيسوان عشق را گرفتم با تمامی بی رحمی در گوشم نجوا کرد که او را بايد " در نشئه خانه ها و ر.و.س.پ.ی خانه های جهان بيابم " ... .

هميشه فکر می کردم لورگ باغ پايان جهان است و هيچ دريايی در جهان به گستردگی هامون نيست . بارها از دايی ام می پرسيدم براستی آيا تا اکنون کسی آن سوی آب ها را ديده است ؟ ... . از لورگ باغ می توانستيم کوه خواجه را هر دم تماشا کنيم و حتا دو بار با توتون به کوه خواجه رفتيم .از تختک ها و صيد ماهی و برداشتن تخم پرندگان و خوشه چينی و تولک جمع کردن ها به همراه دخترانی که هنوز بيادشان دارم داستان ها دارم .....اصلن در پنج سالگی لورباغ برايم مرکز جهان بود . همه چيز داشت . حتا اگر هم نمی داشت برای جهان کوچکم بس بود . بيرون از لورگ باغ درخت " کرگزی بود که هنوز هم هست " ، در باور کوچکم اين درخت مرکز جن های عالم بود و مرموز ترين چيزی بود که می شناختم و هنوز هم برايم سرشار از راز و رمز است . شگفت انگيز تر اين که اين درخت درست مثل خود لورگ باغ در من ماندگار شدند و قهرمانان اصلی شعرهايم ماندند .

کورگز دختر سیستان


همه ی اين ها را گفتم تا بگويم لورگ باغ کوچک من هميشه در من زنده ماند و بزرگ تر که شدم لورگ باغ هم بزرگ تر شد و انگار شکلی ديگر از سيستان شد . برای همين سيستانی که در من زندگی می کند به رنگ سيستان هيچ کس نيست و حتا با سيستان بسياری از دوستان تاريخ دانم تفاوت دارد . نه آن ها سيستان مرا می شناسند و نه من سيستان آنان را . اصلن دلم نمی خواهد سيستان بسياری از دوستان تاريخ دانم را باور کند . راستش سيستانی را که دوستان تاريخ دانم به من می شناسانند انگار از جنس من نيست . چهره ندارد ، معلق است در هستی و تاريخ ، بوی زندگی مرا ندارد . انگار ما در تاريخ به دنبال آرزوهای فروخورده ی مان هستيم و شايد برای همين است که لای متون تاريخی به دنبال هرچيزی که پسوند سگزی / سکايی / سجزی / زاولی / سيستانی و ... داشته باشد می گرديم حتا اگر آن صاحب اين پسوند و پيشوند در تمام عمرش هم نداند که سيستان کجاست .

سيستان من اما به دنبال زندگی ست و پيش از آن که عطش نداشته هايش را داشته باشد با داشته هايش ـ هرچند اندک ـ زندگی می کند . سيستان برای من مثل مادر بی سواد ، پير و کمی عصبی ام است که نمی توانم به دليل فقير بودن يا عصبی بودن تردش کنم هم چنان که او مرا نمی تواند به دليل باورنداشتن بسياری از باورهايش از خود براند . من پذيرفته ام که جهان او کوچک است و او پذيرفته است که من ياغی و ويران گرم . من می دانم که او اگر ادبيات ، موسيقی و بسياری چيزها را ندارد مقصر نيست و او هم فهميده است که من اگر جهانش را ويران می کنم و همه چيزش را به نقد می کشم و بی جهت و کورکورانه از زشتی هايش تمجيد نمی کنم به خاطر ساختن جهانی تازه برای اوست . شايد به روايت تاريخ و تاريخ نگار من فرزند ناخلف او باشم چرا که درست روبه روی بخشی از ذهن فسيل شده و ناکارايش ايستاده ام و چشم در چشمش دوخته ام با چشم سفيدی تمام می گويم : بسياری از بخش های ذهنی ات را نه تنها باور ندارم بلکه در پی ويران کردنشان نيز هستم . سيستان من درست مثل مادرم نياز به خانه تکانی و کمی شهامت دارد . او اينقدر ابزار و وسايل غير ضروری در درازنای زمان در خانه ی کوچکش جمع کرده است که ديگر جايی برای نفس کشيدن و تماشا کردن خورشيد و ماه نيست و من که فرزند ناخلف او باشم تصميم دارم بخشی از اين وسايل غير ضروری را دور بريزم تا هوايی تازه در خون خانه ی ما جاری شود . سيستان من خوب می داند که من سر جنگ با او ندارم اما اگر نياز باشد از معالجه ی تن بيمارش حتا به زور هم درنمی گذرم .


 

چرا سیستان ؟


در اواخر دهه ی شصت بود ، دهه ی هياهوهای روشنفکری در ايران ، خانواده ام سال ها پيش به دليل همان خشک سالی ها چونان بسياری از هم شهريان ديگر به ترکمن صحرا کوچ کرده بودند و آنجا بود که با دوستانی با افکار چپ همدم شدم و کتاب خواندن و انديشيدنم آغاز شد . پيوند خوردن با افکار چپ خيلی چيزها به من آموخت و زندگی را عريان عريان جلوی ديدگانم گذاشت و آرام آرام پرسش هايی تازه در من قد کشيد . در درازنای آن سال ها رنج ها و شادی های مردمی فقير اما صبور و زحمت کش مرا واداشت تا بيشتر در چند و چون زندگی شان دقيق شوم . در همان سال ها بود که احساس کردم چيزهايی در من می جوشد . چيزهايی می رويد و چيزهايی ويران می شود . بيشتر شعر فارسی می سرودم تا اين که با شعرهای استاد ذاکرين آشنا شدم و دلبسته ی شعر سيستانی شدم .

چند سال بعد که دانشجوی دانشگاه ادبيات علامه ی تهران شدم زخم هايی کهنه در من سر باز کرد . چرا که می ديدم چگونه و با چه اشتياقی دوستان کرد ، ترکمن ، لر ، ترک ، گيلک ، بلوچ و مازنی ام از ادبيات و موسيقی سرزمين مادری شان می گفتند و من هرچه لابلای ذهن فرهنگی و جمعی خودمان را می کاويدم چيزی برای ارائه و باليدن به آن نمی يافتم جز چند استوره ی بسيار دور . انگار هزاره ها بود که ذهن فرهنگی ما سنگ شده بود و توان زايش را در گستره های ادبی و هنری از دست داده بود . تنها چيزی که دم دستم بود و يادگار اين همه هزاره ها که هنوز رگه هايی از نژادگی ی را در خود نگه داشته بود گويش سيستانی بود . گويشی شگفت و راز آلودی که چندين دهه مرا در خودش غرق کرد .

 

ادبیات

 

با خودم هميشه می گفتم براستی چگونه می شود باور کرد که قومی بتواند بدون ادبياتی پرمايه و موسيقی ای زندگی بخش ، زندگی کند . و چنين بود که تمام ذهنم را آفرينش ادبياتی در خور نام سرزمين مادری ام پر کرد ، ادبياتی که به رنگ دردها ، شادی ها ، تند بادها ، ريگستان ها ، عاشقی ها ی مردم ديارم باشد و بتواند نزديک ترين پيوند را با ساختمان زبانی و حسی شان داشته باشد . ادبياتی که به هر تعريف مدرنی که از ادبيات امروز جهان داشته باشيم ، ادبيات باشد و قابليت هديه دادن و ترجمه کردن به زبان های ديگر را نيز داشته باشد ، نه اين که به صرف بکار بردن چهار واژه ی سيستانی تنها از سر باورهای قوم پرستی و ناسيوناليستی بتوان آن را پذيرفت ، چه آن که هرگز نه قوم پرست بودم و نه خون پرست و نه هرگز برتری هيچ آدمی را بر آدم ديگر پذيرفته و می پذيرم .

امروز گنجايش ها ، توان ها و جهان هايی را در اين گويش کشف کرده ام که ناخواسته از شعر پارسی ام پيشی گرفته و شعر پارسی ام را به شعری درجه ی دو تبديل کرده است .

آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب

 

تحقیق و تالیف : سارا سالاری

 

داستانی از زنانه ترین محفل بانوان سیستانی ... داستانی که شرط بیان اش ، " ورود آقایان ممنوع " است .

جستار زیر _ به زعم استروسی ها _ بارقه ای است در ساختگرایی " آسوکه ی بی بی سه شنبه " و بررسی نماد ها و داستان های مشابه ذکر شده در فرهنگ های مختلف ... .


بخش یک :

مقدمه ی آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب

بررسی آیین سفره

داستان بی بی سه شنبه


بخش دو :

بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه

زیبای خفته ، نخ ، سه فرشته ی نگهبان


بخش سه :

فاطمه ، سیندرلا ، خاکستر ، خاکستری ، تنور

سیندرلا ، رودوپیس ، کفش ، آب


بخش چهار :

گاو ، مادر ، تاملی کوتاه

خروس ، پدر ، راز


بخش پنج :

باد ، طوفان ، هندوانه ، مدئا

گریزی به مادر تباری در عصر پدر سالاری

 

 

 

بخش یک :

مقدمه ی آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب

بررسی آیین سفره

داستان بی بی سه شنبه

 

بررسی قصه های عامیانه ، همیشه موضوع اصلی پژوهش های مردم شناسی است . مردم شناسان ، موضوع داستان عامیانه را تحلیل می کردند تا عناصر فرهنگی از بین رفته ی یک جامعه ، یا اهمیت عناصر دیگر در زندگی مردم را شناسایی کنند . " پراپ " _ نویسنده و داستان نویس روسی _ برای قصه ها مدلی ارائه داد که براساس آن ، عناصر و واحدهای قصه ها رده بندی می شوند که بی شباهت به کار ساختار گرایان نیست .

" پراپ " می گوید :

   " اگر ما بتوانیم الگو های ساختاری موجود در یک موضوع ، یا یک نوع فولکلوریک را جدا و توصیف کنیم ، ممکن است بتوانیم راهی به شناخت ماهیت فرهنگی مربوط به آن به طور کلی ، و هم چنین به مقولات شناسایی ، تعهدات آرمانی و رفتار واقعی مردمانی که در آن فرهنگ شریکند ؛ باز کنیم "

 

نخست به آیین سفره می پردازیم  ؛

سفره ی بی بی سه شنبه ، یکی از سفره های معروف نذری در میان سیستان بانوان و دیگر بانوان اقصی نقاط ایران است . در باور ها ، " بی بی حور ، بی بی نور و بی بی سه شنبه " ؛ سه زن پاک نهادند که واسطه ی بر آورده شدن حاجات نیازمندان می باشند .

" دکتر همایون سپهر " _ جامعه شناس ، ادیب و مردم شناس _ در بیان نقش زنان برای سفره های نذری می گوید :

   " در ایران باستان ، زنان به دلیل حس نگهبانی و محافظت و نگرانی نسبت به خانواده ؛ سفره را نذر ایزدبانوان می کردند و از آنان می خواستند تا حافظ و نگهبان خانواده هایشان باشند .

زنان به عنوان نخستین انسان هایی که کشت را بر عهده گرفتند ، دانه را شناختند و مسئولیت غذای خانواده را عهده دار شدند ، توانستند پایه و اساس سفره های نذری و غذا را بنیان گذارند . در حقیقت با سیری در تاریخ ایران باستان می توان دریافت که سفره عامل طلب باران برای زمین خشک و برهوت _ گریستن _ و نماد باغ و مزرعه است . "

از همین رو می توان گریستن بر سفره های نذری را ، نشانی کهن از طلب باران برای برکت دانست !

در شرق ، شمال و مرکز ایران ؛ بر سر سفره ی بی بی سه شنبه نماز می گزارند و قرآن می خوانند و دعا می گویند و حاجت می طلبند . در سیستان ، " لیتّی " می پزند و به خراسان شمالی ، " آش بی بی سه شنبه " و در دیگر نقاط ، " کاچی " بر سر سفره آوردند . این سفره ها تجلی دورانی است که زندگی کشاورزی و باغداری توسط زنان و با استمداد از نیرو های فرا طبیعی ایزدان و ایزدبانوان وجود داشته است . سفره های نذری ، تمثیل و نمادی از بهشت اند که از جهان معنوی بر سطح زمین آمده اند .

 

داستانی که بر سر سفره ی " بی بی سه شنبه " بیان می شود ، به گویش ها و شیوه های متفاوتی نقل شده است . " آسوکه ی بی بی سه شنبه " در سیستان ، داستان دختری است " فاطمه " نام که به ظلم نامادری گرفتار آمده ، صبر پیشه کرده و در مقابل ظلم و جور نامادری ، از سه بانو مدد می طلبد .

در تهران ، ری ، ورامین ، مشهد و ... ؛ داستان اندکی تفاوت دارد و همانند تمامی داستان های مشابه در جهان که اصلی تفاوتشان در نام ِ قهرمان داستان است ، فاطمه ی سیستانی را " شهربانو " و " ماه پیشانی " می نامند . در اشتهارد و جهرم نیز داستان " گل خندان " و " گل قهقهه " را آورده اند .

در ادبیات داستانی افغانستان ، این داستان را " زیبا و تاجور " می خوانند و در اروپا ، " سیندرلا " است ... !

احمد شاملو ، در کتاب کوچه _ قصه های عامیانه _ داستان " بی بی حور و بی بی نور " را مجزا از داستان " بی بی سه شنبه " تعریف می کند .

 

..........

 

بخش دو :

بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه

زیبای خفته ، نخ ، سه فرشته ی نگهبان

 

در ریخت شناسی قصه های عامیانه ، با نقش ِ "خویش کاری* بخشنده" مواجه می شویم . مرحله ای که قهرمان داستان ، پس از ترک خانه _ عزیمت _ مورد آزمایش قرار می گیرد و در برابر کارهای آینده واکنش نشان می دهد و این جاست که "جادو" ، قدم به صحنه می گذارد ... !

"ماتیکان سیستان" ، بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه را در لفافه ی مادران ِ سه منجی بشارت داده شده در آیین زرتشت می پیچاند و هویتی ملموس و قابل درک به این سه بانو می بخشد .

"کندو" ، خواننده را درگیر شناخت این سه بانوی پاک سرشت نمی کند ، قضاوت را به خواننده می سپارد .

بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه ، در خراسان شمالی ، دختران پیغمبر می شوند و مقدس ، و در جای جای ایران ، دارای مقبره های متعددند .


مقبره ی بی بی سه شنبه در 15 کیلومتری جهرم


"زیبای خفته" _ داستان کودکانه نوشته ی شارل پرو نویسنده ی فرانسوی _ داستان شاهدختی است که در روز تولد طلسم می شود و در سن 16 سالگی ، با فرو رفتن سوزن ِ دوک ِ نخریسی در انگشت اش ؛ طلسم کارگر می افتد و شاهدخت به خواب می رود .

 

نقاشی زیبای خفته اثر بورنه جونز

 

یکی از عناصر در ظاهر مشترک داستان زیبای خفته و آسوکه ی بی بی سه شنبه ، "نخ" است . نخ نماد ادامه ی زندگی است و فقط توسط حاملان ِ ابدی زندگی یعنی زنان ؛ ریسیده می شود . "گاو سور" در آسوکه ی سیستانی نمادی مطلق از "مادر" است که به یاری دخترش می شتابد و پنبه ها را می ریسد و نخ می کند و جان دخترک را از گزند ِ اهالی خانه حفظ می کند ، اما در زیبای خفته ؛ دوک نخریسی باعث نیمه جان شدن ِ شاهدخت می شود !!!

دومین و مهم ترین عنصر در این دو داستان ، حضور سه بانو است که قدرتی ماورایی دارند . سه فرشته ی همراه شاهدخت آرورا در داستان زیبای خفته ، از بدو تولد همراه وی بوده اند اما در داستان سیستانی ، این سه بانو به هنگامه ی بروز حاد ترین مشکل دخترک ، به داستان وارد می شوند !


 

سه فرشته ی نگهبان در انیمیشن زیبای خفته اثر کمپانی والت دیسنی

 

شباهت ها فقط استفاده از عناصر هم ریخت است که در هردو داستان ، کاربردی متفاوت دارد . "پراپ" در فصل چهارم ریخت شناسی قصه های عامیانه ، خویشکاری هایی که در داستان ها یافت می شود و ظاهری یکسان ولی کاربردی متفاوت دارند را توضیح می دهد و این گونه استفاده از عناصر و نماد ها را "همسانگردی" می خواند .

در "هرات" ، ساختن پلی را برای سهولت رفت و آمد به دو بانوی نیکوکار و پاکدامن نسبت می دهند ، به بی بی حور و خواهرش بی بی نور .

نگرانی های مادرانه ، دلواپسی ها و گره گشایی های فرشتگان داستان زیبای خفته ، به سان ِ مهر و عطوفت و کارگشایی ِ بی بی حور ، بی بی نور و بی بی سه شنبه است .

این ها عناصر یکتای داستان های شرق و غرب اند ...

 

خویشکاری : عمل شخصیتی از اشخاص داستان که از نقطه نظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد ، تعریف می شود .

..........

 

ادامه دارد ...

گپی کوتاه در باره ی « بحث و بيت »


پيام سيستانی /  نروژ


بحث و بيت را بايستی يکی از زيباترين فرم های موسيقيايی سيستانی ناميد که قالب شعری آن سيتک (دوبيتی) و ساز همراه آن دايره است . سيتک و ساز دو همراه ديرين دلتنگی ها و شادباشی های سيستانيان بوده و هستند . سيتک را بايستی بنيادی ترين قالب شعری سيستانيان و دايره را اصلی ترين ساز مردمی ی آنان ناميد . بر هيچ کس پوشيده نيست که ساز مردمی ، در هر دياری با ديار ديگر تفاوت دارد و نيز قالب های شعری . يعنی اين که هر مردمی نسبت به شيوه ی زندگی ، بافت جغرافيايی ، بافت فرهنگی ، شيوه ی کشت و برداشت و اقتصاد خانواده و سرزمينش ، نوع ساز ، قالب شعری و حتا دستگاه موسيقيايی خويش را بر می گزيند .


با نگاهی به پيشينه فرهنگی مردم اين ديار و ميزان بهره گيری ی آنان از سازهای مختلف به نتايج جالبی می توانيم برسيم . اگر فرض کنيم که قرار است از ميان سازه های گوناگونی چونان ، قيچک ، رباب ، دهل ، سرنا و دايره ، يکی را که تمامی ويژگی های همه گيری را داشته باشد و روزانه همدم شادی و دلتنگی های آنان نيز باشد ، کدام را می توانيم برگزينيم . انتخاب کردن زياد دشوار هم نيست . سرنا ، دهل ، رباب و قيچک ، سازهايی حرفه ای و تخصصی هستند و تنها در دست عده ای خاصی ست که آن ها هم تنها در مراسم خاصی می نوازند نه هميشه و همه جا . امروز را نبينيد که شما می توانيد هر روز آهنگی را با استفاده ها از اين سازها در تلويزيون ببينيد و از راديو گوش کنيد . آخرين سازی که می ماند دايره است .



دايره را می توان جزيی از زندگی ی بيشتر سيستانيان بر شمرد . در بيشتر خانه ها با نقش های گوناگونی يافت و در هر سنی هم با آن همدل شد . کم تر دخترکی ست که تا همين پيش تر ها دايره نمی نواخت و به بهانه ی دايره نوازی ، در خيال خويش سر بر شانه های دلبند خيالی خود نمی نهاد ، يا کمتر زنی را می توان يافت که رنج ها ، تلخکامی ها و نيز شادباشی های خود را بی هيچ گونه هراسی در گوش دايره نجوا نمی کرد . حتا مردها نيز دايره را يار خويش می پنداشتند و پس از برگشتن از نيزار ، شکار ، گندم درو ، کشت و پاليز و.. تا نيمه های شب با زنان بحث و بيت می کردند .



جالب تر اين که سيستانيان همين فرهنگ بحث و بيت را حتا با خويش به ترکمن صحرا نيز بردند تا آن جا نيز شب های دور و د راز غربت و زندگی را تاب آورند . انگار دايره و تيشه ياران ديرين او و تنهايی اش در درازنای تاريخ زيستن بوده اند . تيشه اگر برايش ابزاری برای گذران زندگی و معيشت بوده است ، دايره ، همدمی برای نپوسيدن و نمردن لای چرخ دنده های بی رحم زندگی و خشونت لجام گسيخته ی طبيعت . چنين است که می پندارم عمر تيشه و دايره در سيستان به بلندی عمر زندگی ، دلتنگی ها و شادمانی های اوست . شايد در کم تر جايی و کم تر قومی از اقوام ايرانی ، دايره چنين جايگاه و کارکردی داشته باشد .


بحث و بيت هميشه در سيستان با مصدر " کردن " و فعل " بکن " ، همراه است . فعلی که پيش از آنی که امری باشد ، خواهشی دوستانه و همدلانه است که سرشار از صميميت و شور است . حتا دايره و سازهای ديگر نيز بيشتر با اين فعل همراهند ، هرچند اين روزها با مصدر زدن نيز می آيند . بحث و بيت ، شيوه ای خاص ، با لحن هاي خاصی ست که معمولن نيز با واگفت های آشنا و قابل تکراری همرا هستند که گاه خود فرد و گاه جمع آن را تکرار می کنند . به گمان بنده ، بحث و بيت رجز خوانی های عاشقانه ای ست که گاه دو دلداده به بهانه ی بحث و بيت ، رازهای ناگفته ی خويش را وا گو می کردند تا از اين طريق به گوش يار او برسد . يا رجزی ست که سرگشته ای گمنام برای رويارويی با زندگی ، طبيعت و سنت می خوانده است . اين رجزخوانی ها در گذشته به چند طريق اجرا می شده است . برای بررسی ی آسان تر ، بحث و بيت را به دو بخش کلی تقسيم می کنيم . بحث و بيت های که بدون دايره اند و بحث بيت هايی که با همراهی دايره اجرا می شوند .


دنباله نوشتار را در ادامه مطلب دنبال کنبد =>


ادامه نوشته

بحث و بيت در سيستان : « مشاعره بانوان سيستاني »

 

شادی و پایکوبی از وجوه بارز فرهنگ سیستانی می باشد که نمونه اش را در جای جای زندگی روزمره سیستانیان می توانیم بیابیم؛ اگرچه بسیاری از این رسوم فرخنده و جانفزار رو به افول و زوال نهاده اما همچنان نمونه های زنده این مراسم اصیل سیستانی به طور جسته و گریخته مشاهده می شوند .

شادی و پایکوبی به خصوص در میان زنان سیستانی از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده به طوری که در مناسبت های گوناگون، انواع مختلفی از مراسم شادی بخش به نمایش گذاشته می شدند؛

[تصویر: bahs.jpg]


یکی از فعال ترین این مراسم، صورت خاصی از مشاعره های ادبی با نام « بحث و بیت » می بوده است؛ بدین گونه که زنان در زمان خاصی گرد هم می آمده (معمولا نیمه شب) و به همراه آلات موسیقائی (معمولا دایره) با دو بیتی هائی که خوانده می شد به بحث می پرداختند و به اصطلاح بحث و بیت می کردند (این کار گهگاه تا بامدادان ادامه می داشته است) .

در این نوع خاص از مشاعره ادبی، جواب های طرفین بر اساس ارتباط مضمونی می بوده است؛ و در واقع یکی از دلایل پر بار بودن چهار پاره های سیستانی در همین زنده نگه داشتن ایشان به وسیله بانوان بوده است (و چه نیروئی موثر تر از زنان و مادران برای زنده نگاه داشتن زبان یک قوم و ملیت) به طوری که تاکنون چندین کتاب در گرداوری این اشعار به رشته تحریر در آمده است .


البته این اشعار به  « گویش مکتبی سیستانی » بوده اند و روبنای کلی آنان بر اساس زبان پارسی می باشد که با گویش سیستانی در آمیخته شده اند و نمونه های مشابه آنها را در ادبیات محلی سایر مناطق ایران زمین نیز می توان دریافت .

بحث و بیت در انواع گوناگونی از مراسم سیستانی جاری می باشد و یکی از ویژه ترین آنها، همانا مراسم « حنابندان » و یا همان « سر شوئی » در شب پیش از عروسی می باشد (البته سبک بحث و بیت در اینجا بیت به بیت می باشد نه به صورت معمول تر دوبیتی آن) .


زنان خانواده داماد : الف
زنان خانواده عروس : ب

الف : در واکنه در واکنه، حنا می آره بر شما
ب : حنای شما مال شما، ما زن نداره بر شما

الف : در واکنه در واکنه، چادر می آره بر شما
ب : چادر شما مال شما، ما زن نداره بر شما

الف : در واکنه در واکنه، پئنر (پیرهن) می آره بر شما
ب : پئنر شما مال شما، ما زن نداره بر شما

الف : در واکنه در واکنه، داماد می آره بر شما
ب : داماد شما مال شما، ما زن نداره بر شما



و یک نمونه دیگر از بحث و بیت :


رسیدو ور سر رود ادیمی
سلام علیکو ای یار قدیمی
بگوفتو دخترک بوسه وه مه ده
مگه کوری که بابایوم ندیدی


(می بینیم که این اشعار لزوما از زبان حال زنان نمی باشد! و در واقع برای برداشته شدن سد جنسیت در فرهنگ سیستان نمونه های مشهود دیگری نیز می توان یافت که پرداختن به آن، خود مجال و مقال دیگری را می طلبد) . 

* نمونه این نوع مشاعره های ادبی را در ادبیات محلی سایر مناطق ایران مثلا در استان فارس تحت عنوان « واسونک » نیز می توانیم ردیابی کنیم .

 

نمونه يك بحث و بيت مجازي را كه در تالار گفتمان سيستانيان در حال انجام است مي توانيد از اینجا مشاهده كنيد؛

اشعار آغازین اين بحث و بيت را در ادامه مطلب دنبال كنيد !

ادامه نوشته

باور های پیشین

داستان ها ، افسانه ها و اساطیر در سرتاسر جهان ، از باستان تا امروز ؛ سینه به سینه گشته و نقل شده و یکی از نکات قابل توجه در تمامی این داستان ها ، یکتایی اصل موضوع و بعضا برخی از عناصر در آنهاست که بسته به شرایط اقلیمی و فرهنگی هر منطقه رنگ و بوی خاصی به خود گرفته است ...

در کتاب اساطیر مصر در بیان ِ افسانه ی آغازین جهان چنین آمده است :

" کیهان شناخت های مصر ، همه با طبیعت پیوند داشتند : با آسمان ، زمین ، باد ، خورشید ، ماه و ستارگان . دیگر خدایان این کیهان شناخت که با روایات افسانه ای آفرینش پیوند نداشتند ؛ شاید به دلایل اخلاقی یا سیاسی بدین نظام راه یافته بودند . در این کیهان شناخت ها ، کهانت با شهریاری ِ خورشید پیوند داشت و این نظام بر اساس ِ یگانگی ِ خورشید و همه ی نیرو های دیگر و پیوند آنان با نظام کیش همگانی متکی بر خدایان محلی و باروری طراحی شده بود . "

کافیست به جایگاه میترا و خورشید در ایران باستان نگاهی بیافکنیم ... قدمت کیهان شناخت ِ مصر ، هم دوران و یا شاید جوان تر از ایران است ... ۴۰۰۰سال قبل از میلاد مسیح .

" در پاپیروس انحای از سلسله ی بیستم 1100 ق.م تصویری است از شو _ خدای سپهر _ که زورق ِ زمان را در دست دارد ... در تصویر وسط یک مومیایی در انتظار چرخه ی زایش بر روی تابوت نهاده شده و هیات تابوت و مرده ، یادآور تپه ی آغازین در میانه ی اقیانوس آغازین است .

مصریان باستان می پنداشتند نخست ، جهان از اقیانوس آغازین پر بوده است و این اقیانوس ، نون نام داشت _ nun _ نون را آغاز و انجامی نبود . از این دیدگاه نون همه جاگیر و همانند تخم کیهانی بود ، راکد و بی جنبش . " اگر مصریان باستان می پنداشتند آفرینش از نون آغاز شده ، چرا نون را ازلی می دانستند ؟ آیا می پنداشتند آفرینش در لحظه ای خاص از زمان ازلی به وقوع پیوسته است ؟

"مهم ترین اسناد دینی بازمانده از هلیوپولیس ، هرم نوشته ی سلسله ی پنجم ، اشاره ای گذرا به آفرینش دارد و دانش کنونی ما برگرفته از این نوشته هاست .

بدین روایت در فرآیند آفرینش نخستین ، اتوم _ یگانه ی کامل _ خدای هلیوپولیس از آب های آشفته ی اقیانوس نون سر برآورد . اتوم خواست باشد و خود را آفرید . _ یا او خود ، فرزند نون بود . _

اتوم جایی برای ایستادن نیافت و در مکانی که خود را آفرید تپه ای پدید آورد ، تپه ای که بعد ها برفراز آن معبد هلیوپولیس بنا شد . پس اتوم تپه را هستی بخشید و آب های نیل را پس کشید .

اتوم ، پسر و دختر خود ، شو و نفتوت را بر تپه ی آغازین هستی بخشید . در اسطوره ای شو و نفتوت در آبهای تاریک نون ، دور شدند و اتوم ؛ چشم خود اوجا را به دنبال آنان فرستاد ، ...

وقتی اوجا فرزندان ِ اتوم را به کنار او بازگردانید ، اتوم از شادی گریست و از اشک ِ شادمانی ِ او انسان ها پدید آمدند و بعد از آن اتوم جهان را آفرید . "

با نگاهی به جغرافیای محلی کوه خواجه و واقع شدن آن در میان دریاچه ی هامون ؛ یکتایی ریشه ها و پیوند های اساطیر باستانی ، رخ می نماید .

سابقه ی تاریخی هامون نشان می دهد که این دریاچه در ایران قدیم ؛ از لحاظ مذهبی دارای تقدس بوده چنانچه به تفصیل در کتب تاریخی بیان شده است که فروهر ها برای نگهداری نسل آینده ی زرتشت به دریاچه ی کیانسی _ هامون _ گماشته شده اند و سوشیانت آخرین آفریده ی اهورامزدا ، از این جاری ِ مقدس ؛ به جهان روی خواهد نمود .

عناصر ، هم جنس اند ... دریاچه ، اقیانوس ، کوه ، تپه ... همگی وجودی نمادین اند از جهان ِ دیروز و امروز و فردا ی بشر ... جهانی که در آن زندگی می کنیم ... نون ؛ فقط نیل نیست و آب ِ کیانسه ، هامون ... !

به ادبیات ، صنعتِ ادغام است و به معماری ، ماکت ...

در ادبیات باستان ؛ اساطیر یا مکان های خاص دارای مشخصه های متمایز کننده ای هستند که با اندک کندکاوی ، شاهد ِ کلی گویی و جهان شمولی ِ این عناصر خواهیم بود .

در مصر ، اولین بشر پا بر خاک ِ تپه ی آغازین می گذارد و در سیستان ، آخرین آفریده ی هورمَزد ... !

باز هم انسان است

راوی ِ باستان ِ نادیده و فرداهای نا آمده ...

منابع :

" اساطیر مصر ، نوشته ی ورونیکا ایونس "

دریاچه هامون ، به سفارش دانشگاه زابل