عکس نوشته به زبان سیستانی (5)

وه درنگک شته غصّه، بگک پوز پوزک مکو...
(اندوه به سر رسیده، پیغامش دهید بغض فرو دهد...)
پیام سیستانی/ منظومه غنایی «چکری پکری»

حامد صوفی / اسفند 89
امروزه بر کسی پوشیده نیست که فرهنگ های بومی ایران چه ناگوارانه درگیر انزوا و انقراض می باشند و اگر ما همچنان نتوانیم در رویاروئی مدرنیسم غربی با سنت بومی ایران تلاش جدی از برای باز زنده نگاهداشت و ترمیم عناصر آن به خرج دهیم، پیشاپیش حکم زوال و نابودی فرهنگ های بومی و مادری مان را با دستان خویش امضاء کرده ایم . بی گمان در چنان عرصه ای که روشنفکری ایرانی بدون گذار از گفتمان انتقادی مدرنیسم، پا به برهوت پست مدرنیسم می گذارد (آن هم صرفا بر اساس یک مد گرائی فلسفی)، صحبت از سنت و فرهنگ بومی ایرانی دو چندان دشوار تر به نظر می رسد .
در آستانه روز جهانی زن (8 مارس مصادف با 18 ام اسفند) هستیم و تلاش دول غربی در این است که باری دیگر چهره دموکراتیک و لیبرال خود را به رخ جهانیان و بالاخص مردمان عزلت گرفته در کشورهای جهان سوم بکشانند . در این نوشتار بر آن نخواهیم بود تا رنگ و بوی مشمئز کننده ای از جنس نژاد پرستی و قوم سالاری را بر گفته هایمان چیره کنیم و در نهایت عقده ای از میان عقده های فروخورده جمعی مان را به ارضاء بنشینیم؛ کوشش راستین ما در این چند سطر بر آن خواهد بود که به هم راهان خویش در عرصه باز زنده نگاهداشت فرهنگ های ایرانی بگوئیم که به راستی ما باید به جای پس زدن فرهنگ مادری مان، به تاویل و کنکاش باز پسین آن بنشینیم و لایه های تاریخی – تبارشناسانه آن را دگرباره کشف و ضبط کنیم و نشان دهیم آن چه در رنگ و لعاب مدرنیسم در بوق و کرنا دمیده می شود، همینک نیز در سنت بومی ما قابل ردیابی هستند، بدون هیچ گونه شانتاژ و هیچ گونه ابزار تبلیغاتی .

جایگاه راستین زن در فرهنگ بومی سیستان، نه آن چنان است که از گوشه و کنار و در رسانه های خبر پراکنی می شنویم؛ آن چه از سیمای زن و خانواده سیستانی بر همگان اعلان می گردد در واقع زد و خورد سنتِ بی پشتیبان ما با خشونت های بی امان فرهنگ معیار و مدرن می باشد که گهگاه خبر ساز نیز می شده است . از همه این ها گذشته باید معترف شویم که موقعیت اجتماعی زن سیستانی در فرهنگ بومی این دیار، بسی تامل بر انگیز تر از آن چیزی است که در نگاه نخستین بر ما هویدا می شده است، این مهم وقتی قابل ردیابی و کنکاش می باشد که نگاه ساختگرایانه ای باز پسین بر آداب و رسوم مردم این دیار داشته باشیم .
در ناخوداگاه جمعی سیستانیان، دو واژه زن و زمین هر دو در واقع مفهوم یکسانی را در ذهن تبادر می کنند، چه آنکه هر دو توان زایش و آفرینش را در سرشت خود نهفته دارند؛ به گونه ای که در سیستان رسم بر این می بوده است که بر گور زنانشان درختی می کاشته اند تا سرشت آفرینندگار و زایای زن همچنان پا بر جا و استوار باقی بر بماند، جالب تر آنکه چنانچه دختری دوشیزه از دنیا رخت بر می بست پیش از مراسم خاکسپاری اش وی را با درختی عقد بر بسته و سپس در کنار همان درخت به خاک می سپردندش .
البته این طرز نگرش به ماهیت زن، ریشه در فرهنگ کهن و بومی ایرانیان دارد، آن جا که در تقویم باستانی ایرانیان روز مشترکی را با نام « سپندارمذگان » یا « اسفندگان » از برای زن و زمین، جشن می گرفتند (در روز پنجم ماه پایانی سال، چیزی نزدیک به روز ولنتاین در فرهنگ مغرب زمین) .
در وندیداد اشو زرتشت نیز این چنین آمده است که : « با ... برآوردن گل و گیاه و درخت ... چنین زمینهایی مانند زن زیبا و خوش اندامی است که شوی او در بستر او را شادمان میسازد و آن زن برای وی فرزندان برومند میآورد ... »
در این راستا رسم دیگری نیز در سیستان قابل ردیابی می باشد و آن سنت بی بی نوروز سیستان است؛ بی بی نوروز به واقع یاد آور خجسته بهاران زمین می باشد و سیستانیان به موجب قدوم او است که زمین را در گذار از زمستان به بهاران می دانند، چه آنکه اگر بارانی هر چند نم نم بارش بگیرد، اینگونه می پندارند که بی بی در حال شستن سر خویش و آماده شدن از برای تحویل سال می باشد .
در نظر بگیرید که در فرهنگ ایرانی (پس از استیلای اعراب) شخصیت هم ارز بی بی نوروز، به گونه ای برعکس شده و جنسیتی مردانه به خود می گیرد، شخصیتی که از آن با نام حاجی فیروز و یا عمو نوروز یاد می کنند؛ چیزی هم تراز با بابانوئل در فرهنگ مغرب زمین .
نگرش دیگری که از برای زنان سیستان زمین می توان خاطر نشان ساخت، ماهیت اسطوره ای و رمز آلود ایشان توام با مقام تکریم و ارج نهادن از سوی مردان شان می باشد؛ در این بین می توان از محافل زنانه ای یاد کرد که در آن هیچ مردی (چه خردسال و چه بزرگسال) اجازه ورود به آن را ندارد . نمونه نخستین آن مراسم سفره بی بی سه شنبه می باشد از برای روایت پردازی پیرامون دخترک ستمدیده ای که نهایتا در پایان ماجرا حق خود را باز پس می گیرد . بی بی سه شنبه، بی بی نور و بی بی حور سه منجی از برای بانوان سیستان می باشند که در مواقع سختی به یاری شان بر می خیزند .
از نمونه دیگر این محافل می توان به محفل های زنانه در آرامگاه بی بی دوست سیستان یاد کرد که مردان در پشت در به انتظار نشسته و حاجت خود را با واسطه زنان شان تقدیم بی بی می کنند .
در هر دوی این مراسم درخت کورگز سیستان نقشی اساسی و اسطوره ای را بازی می کند، تقدس این درخت ما را بیش از هر چیزی به سرو زرتشتیان و کاج عیسویان رهنمون می سازد . در سفره بی بی سه شنبه از شاخه های کورگز برای بر پا ساختن آتش مقدس استفاده می گردد و در نمونه دوم، آرامگاه بی بی دوست را درختان کورگز کهنسالی در بر گرفته است که آکنده از پارچه هائی از برای دخیل می باشد . این گونه است که باری دیگر در فرهنگ بومی سیستان، پیوند اساسی میان زن و زمین، خود می نمایاند .
تحقیق و تالیف : سارا سالاری
بخش چهار :
گاو ، مادر ، تاملی کوتاه
خروس ، پدر ، راز
از جارانه های مادران سرزمین آفتاب :
ای دختر گو* دار منه پند بده / از موی دراز خه کمربند بده
مو را چه کنو ، کمر مه باریکه / یک بوسه بده ، درون دل تاریکه
* گو ( gow ) : گاو

در آسوکه ی بی بی سه شنبه ، فاطمه ؛ "گاوچران" است ! از دید روانکاوان ، فاطمه ی گاوچران ، نگهدارنده و محافظ اصل و تخمه و نژاد است .
روزی که گله ی گاو را گم می کند ، به شدت می هراسد و آن سه بانوی پاک نهاد به کمک وی می شتابند و فاطمه ، رشته ی ادامه ی زندگی _ رشته ی نخ _ را از دهان "گاو سور" می گیرد .
در داستان ماه پیشانی ؛ مادر شهربانو به مکر ملاباجی مکتب دار ، توسط شهربانو به داخل خمره ی سرکه انداخته می شود و هنگامی که شهربانو در ِ خمره را از سرِ عذاب وجدان می گشاید، " گاو زرد " ی از داخل اش به بیرون می آید که این گاو زرد ، در دشت و صحرا برای شهربانو ، نخ می ریسد _ به بخش دو مراجعه کنید ! _
گاو در میترایی ترین وجه خود ، رخ می نماید ، گاوی که زرد است و ریسمان الفت و مهربانی را می بافد ... خورشیدی است از جهان ِ حیوانی ... چونان نوری در ژرفای محنت . گاو در رستاخیز ِ اقبال دخترک ؛ استخوان هایش را هیزم ِ بستر زایشی نو برای دخترش می کند . گاو ، در تراژدی مادرانه اش حتی از استخوان هایش نیز دریغ ندارد .
در هرم خدایان مصر ، تصویر "حاتحور" نشانه ی وجوه مختلف نماد های ماده گاو بود ، از جمله : حاصلخیزی ، ثروت ، بهار ، مادر ، گوساله ی زرد با دهانی پاک و زن ِ خورشید .
در میان اقوام هند و اروپایی ، گاو به عنوان الگوی ازلی مادر ِ بارور معرفی می شود و نقشی کیهانی بدو محول شده و قربانی کردن وی باعث ارتقای ارزش او می شود . در تمامی داستان های ایرانی مذکور ، به حیله ی نامادری ؛ گاو را می کشند . در نماد شناسی ِ تحلیلی "یونگ" ، قربانی کردن گاو ؛ نشانه ی میل به زندگی معنوی است . استادی در " ذن " ؛ شش پرده از مراحل رسیدن به کمال معنوی را از مرد و گاوی ترسیم کرده است که به تدریج می بایست گاو ، محو شود ... گاو ، زنانگی است و محکوم به پاک شدن ... ! در ستیز ی نا برابر ... تا مردانگی ، قدم به اوج کمال معنوی بنهد .
کمی موشکافانه تر می نگریم ... به آغاز عصر تمدن بر می گردیم ، آنجایی که نظام "پدرسالاری" پررنگ تر می شود . پس از رواج فدیه دهی خون انسان ها به خدایان و بعد از آن پسر کشی و سپس دختر کشی ، با پدید آمدن حق مالکیت خصوصی برای مردان ، زن نیز در زمره ی کالاها و دارایی های یک مرد در آمد . "رمّه" اولین ارزشی بود که در شمول تحویل ، پیشکش ازدواج به " زن بها " قرار گرفت .
پدر شهربانو ، پس از مرگ همسرش ، عزاداری نکرد و بلافاصله با ملاباجی مکتب دار ازدواج کرد ! و برای بهبود نامادری ، "گاو سور" را قربانی کرد ... "گاو سور" را به عنوان زن بها پرداخت . لیپرت _ انسان شناس _ در میان شرح دلایل " زن بها " و طمع پدران ، از مردی روایت می کند که اهل شرق افغانستان بوده است و خواهان " زن بها " .
ته نیره چئل بخته ره / مه نمه دَیو کینجه ره / کینجه پکو پمّه ره ... !!!
چئل :40 / بخته : گوسفند نر / پک و پمّه : اطلاقی به دختر سپید و زیبا

این پدر ها بودند که عنان اموال و املاک را در دست داشتند . به خاطر دارید که فاطمه ی آسوکه ی سیستان ؛ هنگامی که گله ی گاو را گم کرد ، به شدت هراسید و حتی روی بازگشت به کانون خانواده را نداشت ؟!
منفور ترین بازیگر داستان های عامیانه ی ایران زمین _ و دیگر نقاط جهان با مرزهای ادبیاتی نزدیک _ نامادری می باشد ؛ حال آنکه مالک اصلی ، پدر است ! حلقه ی مفقوده ی هراس ِ دخترک از گم شدن گله ی گاو ؛ آز و طمع و هوسبازی پدری است که هیچ باری بر دوشش نیست و هیچ خطی به طور مستقیم به او ختم نمی شود ... چون اوست که کاتب ِ داستان است _ از قرن ها پیش تا دهه های گذشته ، فقط مردان کاتبان ِ روایات بوده اند و زنان اند که راوی سینه به سینه ی داستان هایند _ و چهره و نقش اش را پاک نموده است .
به ناگه در پایان دوران تلخ کامی ِ فاطمه ، خروسی وارد صحنه می شود ! درست در لحظه ای که موضوع ازدواج دخترک به میان می آید و ... !
خروسی ، بر بالای تنور بانگ می زد : "فاطمه ی خوب در تنور است . "
خروس در سراسر جهان ، نمادی خورشیدی است زیرا که بشارت دهنده ی نور و تولد و خورشید است . چنان که گفته شد ؛ "تندور ، خاکستر و دخترک " عناصر باز زایی اند و خروس در این روایت نقش بشارت دهنده ی برآمدن ِ طالع ِ سعد و اقبال ِ دخترک است .
در کنار این نمادگرایی ، خروس حامل خطی از "پدر" است ، برای ایفای نقش پدرانه در اصلی ترین قسمت زندگی دخترک ... او حامی خانواده است و گویی با ندای فراخوان اش برای باز کردن در تنور ، به جبران ِ بی مهری اش به دخترک ، در لحظات پایانی ِ زندگی فاطمه در خانه ی پدری ؛ نقش نمادین ِ پدرانه اش را تکمیل می کند !
دراسلام ، خروس در مقایسه با دیگر حیوانات ، از احترامی بی بدیل برخوردار است ؛ چون اوست که بانگ نماز سر می دهد و همانند یونانیان ، به عنوان نمادی از زمان تفسیر می شود ... زمان طلوعی دوباره .
در افریقا ، بنا به افسانه ای ؛ خروسی در حیاط به معنای رازی است که بر نزدیکان و یاران فاش شده است . در آسوکه ی بی بی سه شنبه نیز هنگامی که نامادری و دخترش از راز ِ فاطمه آگه می شوند و وی را از دسترس گماشتگان شاه ، پنهان می کنند ؛ "خروس" بر بالای تنور راز حضور فاطمه را فاش می سازد !
..........
ادامه دارد ...
تحقیق و تالیف : سارا سالاری
بخش سه :
فاطمه ، سیندرلا ، خاکستر ، خاکستری ، تنور
سیندرلا ، رودوپیس ، کفش ، آب
فاطمه ای که به پاک ِ خاکستر ِ تنور پنهانش کرده بودند ، در آیین های باران خواهی ؛ در آخرین نسل نگارین باقی مانده از خاطرات متبلور ایران کهن ، با اقوامی مواجه می شویم که به هنگامه ی خشکسالی ، دو بانو ی " فاطمه " نام ؛ یوغ بر گردن می نهدند و زمین ِ خشک را شخم می زنند ... !! حضور نام فاطمه ، نشانی از ارادت و مقام والای آن بانوان است ... بانوانی که با انداختن یوغ بر گردن ، مقام و حرمت خویش را می شکنند و طلب باران دارند _ به بخش یک مراجعه کنید _
در سیستان نیز ، علت نام گذاری دخترک چیزی شبیه به کهن ترین باور های این مرز و بوم است ... در فرهنگ ایران ، " فاطمه " نامی بسیار مقدس است که جلوه گر تقدس آیین های کهن ِ زنانه است .
سیندرلا ... دختر ِ خاکستر ... ( Cinderella )
"شارل پرو" وجه تسمیه ی سیندرلا را در داستانش ، به خاطر زندگی در کنار خاکستر (Cendres) اجاق ، خاکسترنشین (Cendrillon) نامیده شد ...
و شاید به رنگ ِ پیروزی کودک ِ خاکستری ِ داستان ِ "شنگول و منگول و خاکستریکه" ... خاکستری مقدس که در روایات آرمانی ِ مردمان عامی ، نشان پیروزی نیکی بر بدی ست .
در تبارشناسی رنگ ها در مرکز کره ی رنگ های انسان ، ظاهرا در مرحله ی اول ، خاکستری درک می شود و باقی می ماند . کودک در طول سه سال اول عمر خود ، از جهان رنگ ها آگاه می شود . او به دلیل عادت به خاکستری ، خود را خاکستری می انگارد .
انسان در همه ی ایام ، به دنبال عینی کردن رنگ های کاملی بوده که در خیال و رویایش می بیند . او پیرامون خود ، حتی بدن خود را رنگ می کند . انسان به رنگ و ضد رنگ نیاز دارد و این دو در خاکستری نمود می یابند ؛ چرا که در تمامی رنگ های مخالف ، چون زرد و آبی ، قرمز و سبز ، سفید و سیاه ، و در گذر از این رنگ به رنگ دیگری ، بی شمار رنگ و ضد رنگ وجود دارد که همواره در وسط آن رنگ خاکستری است .
فاطمه را در "تندور" _ کوره _ پنهان می کنند ؛ در جایگاهی که نمادی تام از زهدان مادر است و از آنجاست که "باز زایی" آغاز می شود تا از نو متولد شود ، چونان ققنوسی برخاسته از خاکستر ...
دخترک ، استخوان های گاو را در خاکستر "دُمُل تندور" پنهان کرده است . بنا به روایت داستان های کهن ایرانی همچون ماه پیشانی و گل خندان ، "مادر" بعد از مرگ جسمانی در تعبیری اساطیری به "گاو" بدل می گردد .
تمامی عناصر "باز زایش" فراهم شده اند که "تندور" نقطه ی عطف نمودار زندگی دخترک شود . زایشی نو از خاکستری که نشان جمع اضداد است .
در اصطلاحات عامیانه ی امروز امریکا ، "سیندرلا" به کسی اطلاق می شود که پس از دورانی گمنامی و بی خبری ناعادلانه ، به کامیابی و سرشناسی می رسد .
اولین روایت "سیندرلا" به ایلیانوس ، خطیب و نویسنده ی رومی قرن سوم منسوب است که در این داستان بر همذات پنداری میان انسان و کفش تاکید می کند .
در داستانی مصری ، "رودوپیس" که زنی جوان و زیبا بود در نیل استحمام می کرده است و عقابی سندل هایش را می رباید و آنرا پیش فرعون می برد . فرعون که از ظرافت سندل به شگفت آمده ، خدمه را به جستجوی دختر می فرستد و همانند دیگر داستان ها ، رودوپیس با فرعون ازدواج می کند.
شگفتی هنگامی به اوج می رسد که سیندرلا از جیب خود علامت باز شناسی را بیرون می آورد . با پوشیدن لنگه ی دیگر کفش ، همذات بودن کفش و انسان اثبات می شود .
در آسوکه ی بی بی سه شنبه ، داستان نمادین تر از دو داستان پیشین است . تایی از "کفش" ِ فاطمه در درون "آب" می افتد ! از منظر نماد گرایی جنسی به بررسی می پردازیم .
"پا" را به عنوان نمادی فالوسی می انگاریم و "کفش" نمادی فرجی است به زعم فرویدی ها ! و " آب" که نشان زندگی و ادامه ی بقاست . ساختگرایی کفش و آب و جستجوی شاهزاده به دنبال پایی برای آن کفش چیزی جز جستجوی شریک جنسی برای ادامه ی بقا _ نسل _ نیست !
شاهزاده برای تکمیل نقش کفش نیازمند پا است و این کفش کوچک ، نماد کل بشریت است ... نماد زن و بشریت .
..........
ادامه دارد ...
تحقیق و تالیف : سارا سالاری
داستانی از زنانه ترین محفل بانوان سیستانی ... داستانی که شرط بیان اش ، " ورود آقایان ممنوع " است .
جستار زیر _ به زعم استروسی ها _ بارقه ای است در ساختگرایی " آسوکه ی بی بی سه شنبه " و بررسی نماد ها و داستان های مشابه ذکر شده در فرهنگ های مختلف ... .
بخش یک :
مقدمه ی آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب
بررسی آیین سفره
داستان بی بی سه شنبه
بخش دو :
بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه
زیبای خفته ، نخ ، سه فرشته ی نگهبان
بخش سه :
فاطمه ، سیندرلا ، خاکستر ، خاکستری ، تنور
سیندرلا ، رودوپیس ، کفش ، آب
بخش چهار :
گاو ، مادر ، تاملی کوتاه
خروس ، پدر ، راز
بخش پنج :
باد ، طوفان ، هندوانه ، مدئا
گریزی به مادر تباری در عصر پدر سالاری
بخش یک :
مقدمه ی آسوکه ی مادران سرزمین آفتاب
بررسی آیین سفره
داستان بی بی سه شنبه
بررسی قصه های عامیانه ، همیشه موضوع اصلی پژوهش های مردم شناسی است . مردم شناسان ، موضوع داستان عامیانه را تحلیل می کردند تا عناصر فرهنگی از بین رفته ی یک جامعه ، یا اهمیت عناصر دیگر در زندگی مردم را شناسایی کنند . " پراپ " _ نویسنده و داستان نویس روسی _ برای قصه ها مدلی ارائه داد که براساس آن ، عناصر و واحدهای قصه ها رده بندی می شوند که بی شباهت به کار ساختار گرایان نیست .
" پراپ " می گوید :
" اگر ما بتوانیم الگو های ساختاری موجود در یک موضوع ، یا یک نوع فولکلوریک را جدا و توصیف کنیم ، ممکن است بتوانیم راهی به شناخت ماهیت فرهنگی مربوط به آن به طور کلی ، و هم چنین به مقولات شناسایی ، تعهدات آرمانی و رفتار واقعی مردمانی که در آن فرهنگ شریکند ؛ باز کنیم "
نخست به آیین سفره می پردازیم ؛
سفره ی بی بی سه شنبه ، یکی از سفره های معروف نذری در میان سیستان بانوان و دیگر بانوان اقصی نقاط ایران است . در باور ها ، " بی بی حور ، بی بی نور و بی بی سه شنبه " ؛ سه زن پاک نهادند که واسطه ی بر آورده شدن حاجات نیازمندان می باشند .
" دکتر همایون سپهر " _ جامعه شناس ، ادیب و مردم شناس _ در بیان نقش زنان برای سفره های نذری می گوید :
" در ایران باستان ، زنان به دلیل حس نگهبانی و محافظت و نگرانی نسبت به خانواده ؛ سفره را نذر ایزدبانوان می کردند و از آنان می خواستند تا حافظ و نگهبان خانواده هایشان باشند .
زنان به عنوان نخستین انسان هایی که کشت را بر عهده گرفتند ، دانه را شناختند و مسئولیت غذای خانواده را عهده دار شدند ، توانستند پایه و اساس سفره های نذری و غذا را بنیان گذارند . در حقیقت با سیری در تاریخ ایران باستان می توان دریافت که سفره عامل طلب باران برای زمین خشک و برهوت _ گریستن _ و نماد باغ و مزرعه است . "
از همین رو می توان گریستن بر سفره های نذری را ، نشانی کهن از طلب باران برای برکت دانست !
در شرق ، شمال و مرکز ایران ؛ بر سر سفره ی بی بی سه شنبه نماز می گزارند و قرآن می خوانند و دعا می گویند و حاجت می طلبند . در سیستان ، " لیتّی " می پزند و به خراسان شمالی ، " آش بی بی سه شنبه " و در دیگر نقاط ، " کاچی " بر سر سفره آوردند . این سفره ها تجلی دورانی است که زندگی کشاورزی و باغداری توسط زنان و با استمداد از نیرو های فرا طبیعی ایزدان و ایزدبانوان وجود داشته است . سفره های نذری ، تمثیل و نمادی از بهشت اند که از جهان معنوی بر سطح زمین آمده اند .
داستانی که بر سر سفره ی " بی بی سه شنبه " بیان می شود ، به گویش ها و شیوه های متفاوتی نقل شده است . " آسوکه ی بی بی سه شنبه " در سیستان ، داستان دختری است " فاطمه " نام که به ظلم نامادری گرفتار آمده ، صبر پیشه کرده و در مقابل ظلم و جور نامادری ، از سه بانو مدد می طلبد .
در تهران ، ری ، ورامین ، مشهد و ... ؛ داستان اندکی تفاوت دارد و همانند تمامی داستان های مشابه در جهان که اصلی تفاوتشان در نام ِ قهرمان داستان است ، فاطمه ی سیستانی را " شهربانو " و " ماه پیشانی " می نامند . در اشتهارد و جهرم نیز داستان " گل خندان " و " گل قهقهه " را آورده اند .
در ادبیات داستانی افغانستان ، این داستان را " زیبا و تاجور " می خوانند و در اروپا ، " سیندرلا " است ... !
احمد شاملو ، در کتاب کوچه _ قصه های عامیانه _ داستان " بی بی حور و بی بی نور " را مجزا از داستان " بی بی سه شنبه " تعریف می کند .
..........
بخش دو :
بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه
زیبای خفته ، نخ ، سه فرشته ی نگهبان
در ریخت شناسی قصه های عامیانه ، با نقش ِ "خویش کاری* بخشنده" مواجه می شویم . مرحله ای که قهرمان داستان ، پس از ترک خانه _ عزیمت _ مورد آزمایش قرار می گیرد و در برابر کارهای آینده واکنش نشان می دهد و این جاست که "جادو" ، قدم به صحنه می گذارد ... !
"ماتیکان سیستان" ، بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه را در لفافه ی مادران ِ سه منجی بشارت داده شده در آیین زرتشت می پیچاند و هویتی ملموس و قابل درک به این سه بانو می بخشد .
"کندو" ، خواننده را درگیر شناخت این سه بانوی پاک سرشت نمی کند ، قضاوت را به خواننده می سپارد .
بی بی حور و بی بی نور و بی بی سه شنبه ، در خراسان شمالی ، دختران پیغمبر می شوند و مقدس ، و در جای جای ایران ، دارای مقبره های متعددند .

مقبره ی بی بی سه شنبه در 15 کیلومتری جهرم
"زیبای خفته" _ داستان کودکانه نوشته ی شارل پرو نویسنده ی فرانسوی _ داستان شاهدختی است که در روز تولد طلسم می شود و در سن 16 سالگی ، با فرو رفتن سوزن ِ دوک ِ نخریسی در انگشت اش ؛ طلسم کارگر می افتد و شاهدخت به خواب می رود .

نقاشی زیبای خفته اثر بورنه جونز
یکی از عناصر در ظاهر مشترک داستان زیبای خفته و آسوکه ی بی بی سه شنبه ، "نخ" است . نخ نماد ادامه ی زندگی است و فقط توسط حاملان ِ ابدی زندگی یعنی زنان ؛ ریسیده می شود . "گاو سور" در آسوکه ی سیستانی نمادی مطلق از "مادر" است که به یاری دخترش می شتابد و پنبه ها را می ریسد و نخ می کند و جان دخترک را از گزند ِ اهالی خانه حفظ می کند ، اما در زیبای خفته ؛ دوک نخریسی باعث نیمه جان شدن ِ شاهدخت می شود !!!
دومین و مهم ترین عنصر در این دو داستان ، حضور سه بانو است که قدرتی ماورایی دارند . سه فرشته ی همراه شاهدخت آرورا در داستان زیبای خفته ، از بدو تولد همراه وی بوده اند اما در داستان سیستانی ، این سه بانو به هنگامه ی بروز حاد ترین مشکل دخترک ، به داستان وارد می شوند !

سه فرشته ی نگهبان در انیمیشن زیبای خفته اثر کمپانی والت دیسنی
شباهت ها فقط استفاده از عناصر هم ریخت است که در هردو داستان ، کاربردی متفاوت دارد . "پراپ" در فصل چهارم ریخت شناسی قصه های عامیانه ، خویشکاری هایی که در داستان ها یافت می شود و ظاهری یکسان ولی کاربردی متفاوت دارند را توضیح می دهد و این گونه استفاده از عناصر و نماد ها را "همسانگردی" می خواند .
در "هرات" ، ساختن پلی را برای سهولت رفت و آمد به دو بانوی نیکوکار و پاکدامن نسبت می دهند ، به بی بی حور و خواهرش بی بی نور .
نگرانی های مادرانه ، دلواپسی ها و گره گشایی های فرشتگان داستان زیبای خفته ، به سان ِ مهر و عطوفت و کارگشایی ِ بی بی حور ، بی بی نور و بی بی سه شنبه است .
این ها عناصر یکتای داستان های شرق و غرب اند ...
خویشکاری : عمل شخصیتی از اشخاص داستان که از نقطه نظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد ، تعریف می شود .
..........