" ماه جان " نام  ِ بی بی من بود !

شهریورِمان که آتش گرفته بود و دیگر دل نداشت رفتن ِ تو را هم در گوشه ی تقویم اش ، یاددادشت کند ، قلم به دست ِ  مرداد داد.

و مرداد ِ داغ ، گُر گرفت و داغ تر شد ، خیلی داغ . به داغی ِ همان روزگار ِ داغی که رفاه ِ شاد ِ نسل ِ تان را گرفت  و مسیر ِ کوچ را نشان ِ تان داد.

حالا که بانگ ِ رحیل را سر داده اند ، آرام و باصلابت برو بانو ... آنقدر آرام که بوی ِ آوارگی ندهد مَیار  ِ (1 )   چادر ات ...

 آنقدر آرام که خواب ِ سیدُک آزاد ( 2 )   ببینی که دوباره نشسته در جمع ِ تان و وسط باغ های انگور ِ بنجار  ( 3 )  ، جان ِ لیلی ( 4 )  می خواند و آتش می زند به جان ِ شب های ِ تار ِ عاشقان ِ جهان ...

برو بانو که امشب عاشقان جمع اند و شادمان ایستاده اند به تماشای ِ بپور ( 5 )  که جایی در امتداد ِ مسیر ِ ماهی که آسمان ِ امشب را قدم زنان جلا می دهد ، خوش می خواند :

" سلام علیک ُ ای یار ِ قدیمی .... ( 6 )  

تو که رَه ( راه ) مئروی، مِه ( من ) ، مونده مئشا

وَه ( به ) قربون ِ لب ِ پَر خِنده مئشا

اگه مِه مَردئه ( مُرده) صد ساله باش ُ

جمال ِ تره (تو را) که بینو ، زنده مئشا  ( 7)  

و تو خوش تر خواهی خواند :

نگار نازنين ساقم به ساقت

بريز دانه كه مرغ آمد به دامت

همه مرغان دامت مي گريزند

منِ مسكين گرفتارم به دامت

و گل از گل ِ گونه های ِ سرخ ِ بالای ِ بلند ِ بپور ، باز شود و همچنان بخواند :

بلند گپ زَ ( بزن) ، صدای ِ تو بیایه

قوت وَر دست و پای ِ من بیایه

قوت بر دست و پا ، اومد وَه زانو

قوت ِ دل نمی دانم کجایه؟! ( 8)  

و تو بگویی از غم هایی که گذشت :

بلند بالا وه بالات اومد ُ مِه

بغل وا کو که در رآ ( راه) موندئو مه

 بغل وا کو مرا زیر ِ بغل گیر

 که دیشنه در بیابو موندئو مِه   ( 9 )  

و  بپور چه نازانه تسلی دهد درد های تو را :

نبات ریزهَ داره دلبر مه

دلِ آزرده داره دلبر مه

سَر  ِ ش ُ ( شب) تا سحر دورش بگردو

اَنوز اَ (هم )گَلَه ( گلایه) دارَ دلبر مه ( 10 )  

.

.

آی بخوانی و بخواند ... بخوانی و بخواند الا کنجکه بنجاری ... ( 11 )   و این جا ، جایی روی ِ زمین ، اَردَه ها ( 12 )  ، امان ِ گریه های مان را بِبُرد.

تو همچنان با صلابت ِ همیشگی ات می روی و  تمام ِ طایفه ایستاده اند به احترام  ِ زن بودن ات و باز این جا منم و جاده ی تهران که تو را سوار بر قطار  ِ خاطرات  ِ شاد  ِ کودکی ام ، تا پیش  ِ بابا می برد .

فقط به سلامت که رسیدی ، به بابا سلام ِ زیاد  برسان و بگو ملالی نیست جز دوری شما .

 

--------------------------

1 ) مَیار : پناه ، سنتی هست در سیستان که اگر زنی چادر اش را میار کند در اختلاف یا جنگی ، به حرمت چادر ِ زن ، اختلاف پایان می پذیرد .

2 ) سیدک آزاد : سید خان نارویی متولد روستای آزاد  / معروف به سیدک آزاد  رباب نواز برجسته ی ایران /  از دوستان نزدیک پدربزرگ پدری ام که زمان سکونت پدربزرگم در بنجار سیستان ، همیشه در محفلی که در منزل پدربزرگم برپا می شد ایشان هم حضور داشتند و رباب نوازی می کردند. ( درباره سید خان نارویی در همین تارنما می توانید بیشتر بخوانید )

3 ) بنجار شهری فرهنگ پرور و ادیب پرور در سیستان ،که مردان و زنان آن پیشگام در مبارزه با استعمارگران انگلیسی بودند.

4 ) جان ِ لیلی : یکی از آوازهای عاشقانه مشهور سیستان

5 ) بپور : پدربزرگ

6 ) بخشی از دو بیتی  رسید ُ وَر لب ِ رود ِ ادیمی /  سلام علیک ُ ، ای یار ِ قدیمی .... رسیدم بر لب رودخانه ی ادیمی ( یکی از شعبه های رودخانه هیرمند ) / سلام بر تو ای یار ِ قدیمی ...

7 ) با هر گامی که بر می داری من  از پا می افتم / بی تاب می شوم 

به قربان لبان پرخنده ات می شوم

اگر من مرده ی صد ساله باشم ( اگر از مرگ ِ من صد سال گذشته باشد)

جمال ِ تو را که ببینم ، بی شک زنده می شوم !

8 ) با صدای بلند سخن بگو تا صدای تو را بشنوم

و  با شنیدن صدای ِ تو ، توان و قوت به دست و پاهای من بازگردد

توان به وجودم بازگشت

اما نمی دانم چرا دلم همچنان بی تاب است؟

9 ) یار بلند بالای من / به کنارت آمدم

آغوش خود را بگشا که در راه مانده بودم

آغوش بگشا و مرا در آغوش بگیر

که از  بیابان های تنهایی می ایم.

10 ) دلبر من با دلی آزده و خسته آمده است / امشب تا سحر پروانه وار ، به دورش خواهم گشت / اما همچنان دل ِ پر درد و گلایه ای دارد.

11 ) ترانه معروف ِ سیستانی در وصف ِ دخترکان بنجار / دختران بنجار به زیبایی و دلاوری در سیستان شهره اند.

12 ) ارده ( رُوایی / رباعی )  : رباعی های سوزناکی که زنان سیستان در عزداری  به صورت دسته جمعی و کُر می خوانند و مویه می کنند. آهنگ های حزن انگیز که در مرگ عزیزان،بی وفایی دنیا،نامهربانی و قهر و ناز محبوب ،هجران،آرزوی وصال و دیدار عزیزان گفت و گو دارد .

 

سیمین رفت ...



سیمین داشت مقدمات نمایش فیلم را در کلاس کوچکش آماده می کرد.

بچه ها را شوقی شیرین فرا گرفته بود و ما را شوق کودکانه ی ساختن خانه های ماسه ای بر خنکای ساحل دریا و مرا شوق شکیبانه ی رسیدن به واحه ای کوچک در دل کویر ؛

شازده کوچولوی من در سوسوی ستاره ها صدای زنگوله را می شنید و در برهوت به شوق صدای فرو رفتن دلوی در چاهی برای نوشیدن آبی به شیرینی عید شاد بود؛ و ما در برهوت دانشکده دل به چشمه ای خنک بسته بودیم به جلوداری ِ سیمین !

از اتاق بغلی فیلم و پروژکتور آوردند ، کلاس را تاریک کردند.

جلال بی صدا آمده بود؛ یک ردیف مانده به آخر ، تنها جای خالی ای که پیدا کرد ، نشست.

همهمه ای خفیف بین دخترها درگرفت. با حسرتی سیمین را می نگریستند که گویی تا به حال ندیده بودندش. پسرها اما با جلال قهر کرده بودند؛ به جز چند نفر که قبله ای نمی شناختند تا بتی را در آن بپرستند؛ آخر جلال بت هایی را شکسته بود که در صلابتشان سال ها بود شکی نمانده بود.

جلال مسلمان شده بود؛ بازگشت از شوروی آندره ژید طلیعه ای بود بر این نومسلمانی.

آدم و حوا به قلمش رفته بود . می گفت : « دوست دارم بچه ی آدم باشم.» آن شب هم همین را گفت و ناگهان همچون کودکی که فکر می کند آب نبات ها ته می کشد و به او نمی رسد ،سیمین گفت : « من چی ،جلال؟» و جلال گویا پاسخی را از حفظ می خواند ،گفت " « تو هم ، اما بچه ی حوا.»

هیچ کس آن ساعت از درس چیزی نفهمید و نه حتی از فیلم که درباره بودا ساخته بودند . پسرها از قهر و غضبشان و دختر ها هم ازغبطه ؛ بفهمی نفهمی نگاه ها همه پشت سر بود؛ نیم نگاه ها اقلا.

وقتی فیلم تمام شد با جا پاهای مانده بر ساحل تمام شد . سیمین هنوز چراغ ار روشن نکرده پرسیده :« پیام آخر فیلم ، پاهای برهنه بر ساحل چه میگفت و چرا این طور تمام شد؟ »

هیچ کس پاسخی نگفت . جلال اجازه خواست توضیح دهد که سیمین درآمد که : « نه؛ تو که نه » و در نگاهش همان برق بود توصیف نشدنی؛ و در بالا و پایین رفتن چین و شکن های صورتش همان مادرانگی ـ مادری کوچک است ؛ قالب تنگی دارد ؛ آنهمه احساس را در آن نمی توانم گنجاند ـ همان جمله بود :« مگر من می گذارم جلال این همه را ... » و این را بی بصیرت ها حتی می دیدند.

جلال سایه وار ، مثل سایه ، همانطور که آمده بود ، همانطور هم رفت... *

 * وصف رخساره ی خورشید – غلام رضا عِمرانی -  نشر لوح زرین – ص 243- 246

-----------------------------------------------------

 هفته فرهنگی سیستان و بلوچستان ، باغ هنرمندان تهران سرآغازی شد براشنایی با آدم های بزرگ .. تولدی دوباره در چشم هایم برای دیدنی از نو و دم زدن در فضایی که آدم هایی پُر از فرهیختگی در آن نفس کشیده اند ...

از همان جا بود دوباره سیمین سووشون یادم آمد و حس کردم چقدر می توانم این زن را دوست داشته باشم ... زنی که با سطر به سطری که استاد عِمرانی از عاشقانه های او و جلال نوشته بود ، بیشتر و بیشتر حس کردم دوستش دارم و غبطه خوردم به سیمینی که به چنین جلالی دست یافته بود  ....

سیمین ، جلال و عِمرانی در نقطه ای به نام زابل به هم می رسند و چقدر طعم عاشقی را مزمزه می کنند با هم ...

سیمین از آن روز به بعد شده بود آشنای ِ ولایت ِ ما .... شده بود ترسیمی از مادرانه های زابلی ...

تازه مزه سیمین رفته بود زیر ِ زبانم که ناگهان دیر شد .... خبر مرگ سیمین ، تقویم ِ جلالی ِ اتاق را انقدر شوکه کرده است که حاضر نیست حتی یک قدم جلوتر از هیجدهم را بردارد ...!

سیمین رفته است در حالی که  آواز ِ " آی نگار " * را شادمانه می خواند اما از آخرین پنجشنبه ای که سیمین رفته است به دیدار جلال ، یک دسته از زنان ِ سیاه پوش یک بند توی ِ سرم رباعی **        می کنند با صدای بلند ..

"در باغ رَوُ وَلکه تو در باغ آیی

  صیاد شَوُ وَلکه تو در دام آیی

 درویش شَئُو ، پای ِ مزار َ بگیرو

 شاید که تو در پای ِ مزارم آیی ...**


برگردان :

 

به باغ می روم ، شاید تو در باغ آیی

 صیاد شوم ، شاید تو در دام آیی

درویش شوم پای ِ مزار را گیرم

 شاید که تو در پای ِ مزارم آیی"


* بحث و بیتی سیستانی که شادمانی معشوق را از رفتن به دیدار ِ یار را روایت می کند :

" آی نگار ُ وای نگار     فردا می رَم دیدن ِ یار   /. پای ِ من در پای ِ تالار    / می خوره باد ِ شِمال "

**رباعی : زنان سیستانی در عزای عزیزانشان رباعی هایی را به صورت دسته جمعی و سوزناک می خوانند ...


زنان و کودکان سیستانی ...

مادران در همیشه ی تاریخ ، بار اصلی ِ انتقال ِ آداب و رسوم در همه ی فرهنگ ها رو به دوش کشیده اند ...

مادر  ِ فرهیخته، پیش از به دنیا آمدن ِ فرزند با ترانه ها و شعرهایی که زمزمه می کند ، کار آموزش به فرزند ِ دلبند را آغاز  و پا به پای ِ گهواره ، فرهنگ را می بالد و در روح ِ فرزند متبلور می کند ...

...

مادران سیستانی با بحث و بیت ها* ، آئیکه ها** و آسوکه هایی ***که پای ِ گازَک**** ها برای کودکان می خواندند ، شجاعانه در برابر  ِ شن باد های ِ وحشی ، ایستادند...

ایستادند و طلایه دار  ِ فرهنگی شدند که از تشنگی جان می داد...

مادران ِ این سرزمین ، سال هاست زیر ِ لب ، زمزمه کنان با صبر و حوصله ، گذشته را به آینده پُل می زنند ...

 


روایت آسوکه های سیستان برای بچه ها

  


آشنایی کودکان با صنایع دستی 



آموزش سوزن دوزی به کودکان 


آموزش حصیر بافی با برگ نخل



آموزش ساخت لَبَتک ( لعبتک ) به کودکان



شکل های هندسی به کار رفته در فرش و سوزن دوزی های سیستان



کودک - دیروز - امروز 


*بحث و بیت : نوعی مناظره و  دوبیتی هایی با مضمون عاشقانه و درون مایه های اجتماعی ،که سیستانی ها در جشن ها و محافل خانوادگی و دوستانه همزمان با نواختن دارِه ( داریه ) می خوانند.

**آئیکه : لالایی در گویش ِ سیستانی

***آسوکه : داستان ، افسانه در گویش سیستانی

****گازَک / گاز  ( gaz) : گهواره در گویش سیستانی


 پ . ن : عکس ها از  این جا  برداشته شده اند ...


سیستان و بلوچستان به روایت تصویر (از منظر مردم شناسی Anthropology)

 

کودکانه های بلوچ

کودکانه های بلوچ

 

بحث و بیت

بحث و بیت

 

شور پیری

شور پیری




در امتداد هامون


در امتداد هامون

 

جستجوی ابدی

جستجوی ابدی



شادمانه های سیستان

[تصویر: shademane-ha.jpg]

 

عشیره

عشیره



اوشیدر دخت
اوشیدر دخت

 

زن و زندگی

زن و زندگی

 

در اندیشه فردا

زن سیستانی در اندیشه فردا



ازدواج بلوچ

ازدواج بلوچ


برو کار می کن ...

برو کار می کن ...


نوستالژیا

نوستالژیا



اشتراک مساعی

اشتراک مساعی

 

 

فستیوال ِ بحث و بیت  

 بحث و بیت ها دیوار ِ خاطرات ِ فرزندانی از نسل ِ ما ، نسل ِ پیش تر از ما و اصلا بهتر است بگویم ریشه های ِ مان را بنا کرده اند .. بحث و بیت ها نجوای ِ مادر ِ سیستان است که در سایه ی کورگز های سبز *- ی که نگهبان ِ حرمت ِ دخترکان ِ سیاه چشم ِ این دیار شده اند- تا همیشه ی تاریخ در پهنایی به وسعت ِ این کره ی خاکی زمزمه می کند .. که فرزندانش مادر را از یاد نبرند ..

موکه* سیستان سال هاست دامن ِ پرچینش را شیت* کشیده است و شیتل* های ِ دراز ِ آن را با ترانه ی ِ بحث و بیت هایی که بوی ِ آرزوهای ِ طلوع ِ دوباره را می دهند به تک تک ِ کورگز های ِ سوز ِ دشت ِ پهناور ِ سیستان ، دخیل می بندد .. این مادر ِ پیر هنوز یادش هست که فرزندانش ریشه در خورشید دارند!!

شاید بیراه نباشد ، بحث و بیت ها را پرچمی بدانیم برافراشته بر تارک ِ تمدن ِ مردم ِ سیستان و فراتر از آن ایران ..... بحث و بیت هایی که روزگاری زبان ِ پارسی را از پستوی ِ فراموشی ِ چند قرن بیرون کشیدند و در لابلای ِ برگ های ِ تاریخ ، شادی ها ، اشک ها و عاشقانه های ِ اجدادمان را دهان به دهان و سینه به سینه در گوشمان زمزمه کردند تا یادمان باشد تنها نیستیم و نباید بشکنیم ... بحث و بیت ها سرود ِ ملی و ایستادگی ِ تمدن ِ مردمان ِ سیستان ست .

سرودی به رسمیت ِ ماندگاری ِ تمدنی که هنوز در بطن ِ ماسه های ِ روان، توان ِ خلق ِ حماسه را برای ِ آخرالزمان نگه داشته است !

در طوفان هایی که از یکصد و 20 روز هم گذشتند !، بحث و بیت ها دو دستی به کورگز های ِ سبز چنگ انداختند تا مبادا فرزندان ِ هامون بیش از این ها دور بیفتند .

از دشت های ِ وسیع ِ ترکمن صحرا بگیر تا کویرهای ِ مرکزی ِ ایران ..... از شرقی ترین نقاط ِ این شیر ِ پیر بگیر تا غربی ترین نقاط ..! از سواحل ِ ترک خورده ی ِ دریاچه ای به کوچکی و سِحرانگیزی ِ هامون تا سواحل دریاچه ای به بزرگی ِِ کاسپین .! از کوه ِ خدا بگیر تا غار ِ دیو ِ سپید در کوه ِ البرز ... ! بحث و بیت ها نجوا شدند در دست های ِ نسیم و در گوش ِ جان ِ فرزندان ِ سیستان ، عشق را زمزمه کردند !

بحث و بیت ها پر ِ سیمرغی است به یادگار از دیروزهایی دور اما نزدیک ،! برای ِ به آتش کشیدن تمام ِ دلتنگی هایمان در وقت هایی که " دلمان دود می کند ! " *

حالا به بهانه ی ِ سال ِ نو و به همت ِ بزرگ ِ گوچه مردها وِ زن های ِ این دیار ، گرد هم آمده ایم برای باز خوانی این ترانه ی ِ ملی مان ......

می خواهیم در کوچه پس کوچه های ِ این دهکده ی ِ جهانی ، عاشقانه ها ، آرزوها ، غم ها و شادی های ِ جوانی ِ مان را در لفافه ی بحث و بیت هایی که هنوز بوی ِ تازگی می دهند زمزمه کنیم ..

حضور ِ سبزتان را در " فستیوال ِ بحث و بیت " چشم به راهیم ...

 

 

کورگز : درخت ِ گز که در سیستان به آن کورگز می گویند .....و مردم محلی به دلیل همیشه سبز بودن ، آن را کورگز ِ سُز ( سبز ) می خوانند....

موکه ( moka ) : مادر در گویش سیستانی

شیت ( sheet ): پاره کردن ، دریدن ِ یکباره ِ پارچه یا کاغد یا ....

شیتل ( sheetal ) : نوار ِ باریک ِ بریده شده از پارچه

دل دود کردن : اصطلاح سیستانی به معنای به یاد آوردن، دلتنگی شدید آن قدر که از شدت اندوه دل آتش می گیرد و دود از آن بر می خیزد.....

گوچه (gocha) : به فرزند ِ پسر طلاق می شود.


شادی ِ اساطیر .....

زن ها داریه ها را بر می دارند..دست ها ضرب می گیرند... آرام آرام داریه ها روی ِ موج ِ هماهنگ ِ دست ها بالا  و پایین می روند......سماع اغاز می شود، داریه ها سر ِ دست ِ زنان روی ِ هوا می رقصند... هلهله بلند می شود .... انگشت ها به لب می روند و کِل می کشند........ زن ها یکصدا می خوانند.... 

مردها دایره می زنند... قاعده ی ریاضی ِ بازی تکمیل می شود مبادا یکی طاق بماند!..... آتش می شود مرکز ...... مردها یکدست سفید پوشند به نیایش ِ شادمانه ....  دست های ِ ساقی، آرام، مضراب را توی ِ هوا می چرخاند... اولین شادباش می ریزد ..... هنوز مضراب بازار گرمی می کند..... شادباش ِ بعدی التماس می کند..... جوان ترها بی قراری می کنند...... بالاخره مضراب کوتاه می آید ... توی ِ هوا چرخی می زند ، فرود می آید و با تمام ِ توانی که برای ِ این روزها نگه داشته است ، روی ِ طبل ِ  شادی ِ آدم ها می کوبد ...  آرام آرام اولین گام ها  دایره را خلاف  ِ جهت ِ عقربه های ِ نامراد حرکت می دهند....!

در سُرنا می دمند..... گویی محشر آغاز می شود.... چوب ها هماهنگ بالا می آیند و به هم می خورند..... مضراب از این همه نظم و سماع سرمست می شود ... ضربه ها تند تر می شود... تند تر و تندتر  ...... دست ها بالا می روند و چوب ها بالاتر......  چکاچک ِ چوب ها و رقص ِ مستانه ی ِ جوان های ِ اساطیری ِ این دیار، زبانه های ِ آتش را مست می کند... آتش به وجد می آید و سرخ تر می شود.... ریتم تند تر می شود .....  دُهُل چی مضراب را می گرداند توی ِ آسمان ، تو گویی انگار برای ِ همه ِ  تقدیرهای ِ بارانی  خط و نشان می کشد..!.. دایره می چرخد و می چرخد.... و چه زیبا می چرخند.... انگار دلم را  روی ِ دایره می گردانند... اسپند برای ِ  ناکامی ِ همه ی ِ شوربختی ها، در بطن ِ آتش دعا می خواند....... بوی ِ خوش ِ دودنی*، " شادی و اَل َ باش*" ِ مردم را کامل می کند...

جوان های ِ برومند چه دلی می برند از دختران ِ کویر..... دستمال های دستبافت، عرق های ِ مردانه را خشک می کنند.......  همه را بر می دارد این آهنگ ....   تریز* های لباس های ِ سفید بر قامت  ِ بلند ِ  جوانان ِ سیاه چشم می رقصند......

صدای ِ میانه مردی* از مرکز ِ این منظومه ی ِ دوار ، ضرب آهنگ ِ چوب ها را منظم می کند....   خوش می خواند... و  پای ِ لیلا را به مردانه ترین لحظات ِ شاد ِ یک اصالت باز می کند......از عشق ِ لیلا، جنون ِ چوب ها صدا می کند.....  در شعاع ِ این دایره، بخت ِ نیک ، پلاس * زده است......

نگاهم ذوق می کند و ناگزیرم به  کنار زدن ِ پرده ی ِ خیسی که دیدم را تار می کند ..!

بگذار اعتراف کنم بی هیچ شرمی از نگاه ِ محجوب ِ تو، که دخترانه ترین آرزوهای ِ زندگی ام را کنار ِ همین دایره مشق کرده ام......  می خواستم قسمتم را از دایره ی ِ تقدیر ِ این چوب ها بیرون بکشم...!!

و حالا چه آرزوی ِ محالی شده است آن رویاهای ِ دخترانه  .!

حالا سرا*(s.rA) ها  به اندازه ی ِ دایره ی ِ شادی ِ آدم ها بزرگ نیستند.. ... سماعی* گم شد .... تالارها برای ِ سه چاپی* نچسب شده اند.... چوکی*(chovaki) ها  بی آسمان ِ شب، بی حضور ِ آتش های ِ پاک، جایی برای رویا پردازی های ِ رومانتیک ِ آدم نمی گذارند.......

آن تمدنمان را گندم کُشت و شادی هایمان را این تمدن!

 دلم می سوزد برای کِنجَکَن ِ *(kenjako) از نسل ِ من که مجنون هایشان،از سِحر ِ جنون ِ آتش بی خبرند....

 بغض می کنم برای پسران ِ سیاه چشم ِ سرزمینم که دیگر راه های ِ اصیل ، برای ِ دلبری از نگاه ِ شب ِ دختران ِ کویر ندارند....

 نسل ما دارد غریب می شود...

دارند غریبمان می کنند....!

من ، دلم لک زده برای روزهایی که پلپلاسی * های ِ خوش یمن  و جیرجیرک ها برای شنیدن ِ صدای ِ سحرانگیز ِبحث  ُ بیت* های ِ مادران ِ خورشید به صف می شدند.....

دلم هلهله ی ِ تمدنی را می خواهد که آهوان ِ رمیده ی ِ دشت را پناه می داد...  دلم برای مردهایی از  تبار ِ اساطیر تنگ است که دست ِ کم بویی از مرام می بردند....

دلم تنگ است و تو نیستی تا ببینی چه طور شادی ِ  اساطیری مان را چشم زدند....!

نیستی ببینی بی پناهی ِ تمدنی به قدمت ِ عزت ِ یک ملت را......

 

 دودنی : اسپند

ال َ باش: شادی کردن و رقصیدن ، خوشحالی ِ زیاد

تریز (triz): چین های ِ لباس

میانه مرد: مرد ِ میانسال

پلاس (palAs) : چادر، خیمه

سرا(s.rA) : حیاط

سماع : نوعی رقص که در سیستان به صورت دوار و چرخشی

چوکی(chovaki) : چوب بازی، رقص محلی سیستان

کِنجَ *(kenja) : دختر

پلپلاسی : پرستو در گویش سیستانی

بحث ُبیت: نوعی مشاعره بین زنان و مردان ِ سیستانی به ویژه درجشن های ِ عروسی