لُبَت *ِ ماه پری


مادر گفت : ماه پری ، دختر ِ ساده دل ِ لُبَت به دستی  بود که می خواست مادری کند ...

اما چشم ِ هر کسی به دیدن ِ ماه پری ِ ساده دل ، باز نمی شد ... الا پیرمردهای ِ فرتوتی که کلَت کلَت ِ ** مرگشان بلند شده بود ...

بالاخره یکی از همین پیرمردها ، ماه پری ِ جوان ِ ساده دل را ، عروس ِ خانه ی سوت و کورش کرد ..

ماه پری ، می خواست مادری کند ...

فقط مادری ...

همه می دانستند پیرمرد آنقدر فرتوت هست که پای ِ هیچ بچه ای به دامن ِ ماه پری باز نمی شود ...

ماه پری ،  با تکه پارچه هایی که زن های همسایه برایش می آوردند  لُبَت می ساخت ...

 لُبت ِ ماه پری همیشه زیر ِ بغلش بود ...  چند سالی گذشت ...

خدا دلش نیامد ، آرزوی ِ ساده ی ماه پری را بین ِ آرزوهای پر زرق و برق ِ آدم های ِ دور و نزدیک، نشنیده بگیرد ..

 ماه پری ، باردار شد ...! همه گفتند دل ِ خدا برای ِ سادگی و پاکی ِ ماه پری به رحم آمد ...

 ماه پری دیگر  لُبَت نساخت ...!

 حالا لُبت ِ ماه پری گریه می کرد ، دست و پا می زد و مادری می خواست که برایش مادری کند ... فقط مادری ...

 پیرمرد مُرد ، ماه پری ماند و  لُبت ِ شیرین و دوست داشتنی اش ...

ماه پری ِ تنها و بی کس با همان دل ِ صاف و ساده اش ، لُبت ِ جاندارش را بزرگ کرد ...

 آنقدر بزرگ که لباس ِ دامادی تنش کند و  با ذوق توی ِ کوچه ها به همه نوید ِ بی بی شدنش را بدهد ...!

 بی بی ماه پری با لُبت و بچه ی ِ لُبَتش رفت سفر ... همین چند شب ِ پیش ... بعد از شام ِ غریبان ...

زن ِ همسایه می گفت ،  نرسیده به صبح ، چشم های ِ راننده  ، خمار ِ خواب شده انگار  ...

گفت : کنار ِ یک پل ، توی ِ یک جاده ، نزدیکی های ِ پایتخت ، ماشین از راه ِ راست منحرف می شود  و

هوس می کند ، پایین ِ پل را نگاهی بیاندازد ... زن همسایه خیلی گفت ... خیلی گریه کرد ...

 چشم هایم سیاهی رفت ، به دیوار تکیه دادم ...

 ماه پری ، لُبَت ِ ماه پری و نی نی ِ لُبَت ِ ماه پری ، رفتند  توی ِ دنیای ِ ساده و قشنگ ِ پری ها ...

 لابد ماه پری ، بی لُبت اش  دق می کرد که باز هم خدا، حرف  اش را زمین نزد !

 حالا ماه پری دوباره لُبتش را محکم توی ِ بغل گرفته و زیر لب لالایی می خوانَد ...

 اَلَّک َ کُن ُ ، گَل ِ یَکَگ دون ِ خ َ مِه ....

 ( allaka kono ,gole yakag done kha me )

 می خوابانم گل ِ یکی یکدانه ام را  ....

 .

 .

مامان گفت : " آسوکه *** ی ماه پری و لُبت ِش به آخر رسید.... "


 

لُبَت ( lobat): عروسک در گویش سیستانی

 

  * لُبَت ( lobat) : عروسک در گویش ِ سیستانی ...  لبتک از فعل لعب به معنی "بازی کردن" و لعبت به معنای "عروسک" می آید که در گویش سیستانی به صورت لبتک بیان می شود یعنی "عروسک کوچک".

 تنه ی عروسک را از شاخه ی گز، جان می بخشیدند؛ از شاخه ی درخت مقدس سیستانی که حتی به هنگام فوت دوشیزگان  سیستان، آنان را با درخت گز عقد و سپس دفن می کردند.درخت گز ریشه ای اساطیری در باورها و فرهنگ زرتشتیان و سیستانیان دارد و نماد دختران و زایش است.

 ** کلَت کلَت ( klat klat ) : تق و توق و صدای زدن روی ِ ظزوف ، وقتی غذا یا محتویات ِ ظرف تمام می شه و قاشق به ته ظرف می خوره سر و صدا ایجاد می کنه که نشانه ی تمام شدن ِ محتویات ِ داخل  ِ ظرفه / اصطلاحا یعنی آخر ِ عمر ِ کسی بودن معادل ِ آفتاب ِ لب ِ بوم بودن

 ***  آسوکه (( âsoka : افسانه ، داستان در گویش سیستانی

 

  پ.ن: این پست خیلی واقعی بود.



از هامون تا ارومیه؛ جوان سیستانی، به خودت بیای!

 

با تو ام، جوان سیستانی!

ناله های کورگزان کهن را می شنوی؟ درختان پیری که روزی استراحتگاه پدران غیور ات بودند، همان آزادگانی که تن به زبان بیگانه ندادند و هویت میهن ات را احیاء کردند ... ؟

سیستان تو را می خواند، فریاد بر می آورد، گرد و خاک به راه می اندازد، آخرین زبانه های سرکش اش را نیز سر می دهد، از تمامی هستی اش می گذرد، شاید تو به خودت بیائی!

هامون که خشک شد، تو چه کردی؟ جز آنکه امید به پیگیری های فلان مسئول داشتی؟ این است آن خون عیاری که در تو بر جای مانده؟

اشتباه نکن، نمی گویم شورش کن، نمی گویم گلوله بر آر، می گویم به خودت بیای! به حرمت تمامی این هزاره ها که پدران ات کوشیدند، به حرمت تمامی این صده ها که با دشواری ها جنگیدند، به حرمت همه این تلاش ها، تو هم کاری بکن!

 

شنیده ای دریاچه ارومیه به خشکی گرائیده است؟ هم میهنان آذربایجانی ات ساکت ننشسته اند، به پا خواسته اند تا این دریاچه را نیز به خشکی ننشانند؛ ارومیه و هامونی که روزی و روزگاری هر دو در فرهنگ زرتشت مقدس بر شمرده می شدند .

به خودت بیای، جوان سیستانی!

 

فستیوال ِ بحث و بیت  

 بحث و بیت ها دیوار ِ خاطرات ِ فرزندانی از نسل ِ ما ، نسل ِ پیش تر از ما و اصلا بهتر است بگویم ریشه های ِ مان را بنا کرده اند .. بحث و بیت ها نجوای ِ مادر ِ سیستان است که در سایه ی کورگز های سبز *- ی که نگهبان ِ حرمت ِ دخترکان ِ سیاه چشم ِ این دیار شده اند- تا همیشه ی تاریخ در پهنایی به وسعت ِ این کره ی خاکی زمزمه می کند .. که فرزندانش مادر را از یاد نبرند ..

موکه* سیستان سال هاست دامن ِ پرچینش را شیت* کشیده است و شیتل* های ِ دراز ِ آن را با ترانه ی ِ بحث و بیت هایی که بوی ِ آرزوهای ِ طلوع ِ دوباره را می دهند به تک تک ِ کورگز های ِ سوز ِ دشت ِ پهناور ِ سیستان ، دخیل می بندد .. این مادر ِ پیر هنوز یادش هست که فرزندانش ریشه در خورشید دارند!!

شاید بیراه نباشد ، بحث و بیت ها را پرچمی بدانیم برافراشته بر تارک ِ تمدن ِ مردم ِ سیستان و فراتر از آن ایران ..... بحث و بیت هایی که روزگاری زبان ِ پارسی را از پستوی ِ فراموشی ِ چند قرن بیرون کشیدند و در لابلای ِ برگ های ِ تاریخ ، شادی ها ، اشک ها و عاشقانه های ِ اجدادمان را دهان به دهان و سینه به سینه در گوشمان زمزمه کردند تا یادمان باشد تنها نیستیم و نباید بشکنیم ... بحث و بیت ها سرود ِ ملی و ایستادگی ِ تمدن ِ مردمان ِ سیستان ست .

سرودی به رسمیت ِ ماندگاری ِ تمدنی که هنوز در بطن ِ ماسه های ِ روان، توان ِ خلق ِ حماسه را برای ِ آخرالزمان نگه داشته است !

در طوفان هایی که از یکصد و 20 روز هم گذشتند !، بحث و بیت ها دو دستی به کورگز های ِ سبز چنگ انداختند تا مبادا فرزندان ِ هامون بیش از این ها دور بیفتند .

از دشت های ِ وسیع ِ ترکمن صحرا بگیر تا کویرهای ِ مرکزی ِ ایران ..... از شرقی ترین نقاط ِ این شیر ِ پیر بگیر تا غربی ترین نقاط ..! از سواحل ِ ترک خورده ی ِ دریاچه ای به کوچکی و سِحرانگیزی ِ هامون تا سواحل دریاچه ای به بزرگی ِِ کاسپین .! از کوه ِ خدا بگیر تا غار ِ دیو ِ سپید در کوه ِ البرز ... ! بحث و بیت ها نجوا شدند در دست های ِ نسیم و در گوش ِ جان ِ فرزندان ِ سیستان ، عشق را زمزمه کردند !

بحث و بیت ها پر ِ سیمرغی است به یادگار از دیروزهایی دور اما نزدیک ،! برای ِ به آتش کشیدن تمام ِ دلتنگی هایمان در وقت هایی که " دلمان دود می کند ! " *

حالا به بهانه ی ِ سال ِ نو و به همت ِ بزرگ ِ گوچه مردها وِ زن های ِ این دیار ، گرد هم آمده ایم برای باز خوانی این ترانه ی ِ ملی مان ......

می خواهیم در کوچه پس کوچه های ِ این دهکده ی ِ جهانی ، عاشقانه ها ، آرزوها ، غم ها و شادی های ِ جوانی ِ مان را در لفافه ی بحث و بیت هایی که هنوز بوی ِ تازگی می دهند زمزمه کنیم ..

حضور ِ سبزتان را در " فستیوال ِ بحث و بیت " چشم به راهیم ...

 

 

کورگز : درخت ِ گز که در سیستان به آن کورگز می گویند .....و مردم محلی به دلیل همیشه سبز بودن ، آن را کورگز ِ سُز ( سبز ) می خوانند....

موکه ( moka ) : مادر در گویش سیستانی

شیت ( sheet ): پاره کردن ، دریدن ِ یکباره ِ پارچه یا کاغد یا ....

شیتل ( sheetal ) : نوار ِ باریک ِ بریده شده از پارچه

دل دود کردن : اصطلاح سیستانی به معنای به یاد آوردن، دلتنگی شدید آن قدر که از شدت اندوه دل آتش می گیرد و دود از آن بر می خیزد.....

گوچه (gocha) : به فرزند ِ پسر طلاق می شود.


مطلع قصیده ی همراهی

 نمی دونم می فهمی احساس آدمی رو که در کنار یه دشت متولد می شه به امید یه رود مقدس. آدمی که به دنیا می آد در حالیکه نمی دونه ریشه هاش جایی در شرق روحانی در کنار شکوه ِ اجدادش آرام در خاکی که بوی اساطیر می ده  از قبل جا خوش کرده. این که با شعرهایی بزرگ بشی که می دونی در گذشته های نه چندان دور با زیبا ترین لبخند ها در گوشه ای دوردست می خوندن و آدماش از جنسی بودن که می فهمیدنت. یا با خاطرات مردا و زنایی بزرگ بشی که یه روزی تاریخ رو می نوشتن برای آخرین روزی که قراره یکی بیاد و به دعوای همیشگی خیر و شر خاتمه بده. جایی که هر چند ندیدیش اما بوی خاکش رو حس می کنی و خوابش رو بار ها دیدی . جایی که قصش رو لابلای لالایی های بچگی ، مادر برات زمزمه کرده که ریشه یادت نره. که یادت نره بی ریشه، درخت ِ معرفتت راه به جایی نمی بره. که اگه از اسب افتادی از اصل نیفتی...

جایی که غرور ِ اجدادت هنوز در کنار ِ عطش ِ هامونش جولان می ده. جایی که مرداش ایستاده می میرند که مبادا عزتی پامال بشه. دلم پر می زنه برای تمدنی که هنوز  کنار ِ  کَُرگزا ایستاده ، جلوی کسایی که خواسته یا ناخواسته  می خوان روی دستای ِ بی مهری ، لابلای  برگ های تاریخ مدفونش می کنند. 

و بیشتر دلم برای غربت آدمای این دشت می گیره . زیاد هم می گیره. که همیشه یادمه این غربت جایی تو بحث بیت های بچه گی ها دامن گیر بود.  دلم پر می زنه برای بچه هایی از جنس ِ خودم که در زادگاه غریبن و در سرزمین ِ ریشه غریب تر.  غریبیم جایی که محکومیم به غصب و غریب تر در جایی که محکومیم به جلای وطن.

اما خرسندم  لااقل در غربت ِ دامن گیر  ِ سرزمینی زاده شده ام  که اولین گذرگاه و اقامت گاه اجدادم تا رسیدن به زادگاه خورشید بوده. به جایی که اگر در غربتش گرفتاریم ، در فرهنگمان هنوز شریکیم و دیگران را شریک می کنیم.

مطلع قصیده ی همراهی بود خوب و بدش رو ببخشید... .........

 

پ.ن:حرفایی که مدت ها مانده بود کنج ِ دلم.....