در رثای مردان مرد موسیقی سیستان (به قلم غلامرضا عمرانی)

 

غلامرضا عمرانی

 

باید روزهای آخر بهار 42 باشد، پنجاه و دو سال پیش، که سیل آمده و پل نهراب کارایی‌اش را ازدست داده و مسافران را این سو و آن سوی رودخانه پیاده می‌کنند و با توتن از رودخانه می‌گذرانند. پدر- رحمه‌الله علیه- یکی از همین روزها از زاهدان برگشته‌است و دوستان و همسایگان برای دیدنش در خانه گرد آمده‌اند. شاید نخستین مطلبی که عنوان می‌کند، شرح دیدارش با نظر و مستیان باشد؛ برای من، دانش‌آموز کلاس چهارم ادبی، این قضیه تازگی دارد؛ گوش‌هایم را کاملا تیز می‌کنم؛ چون تا همین امروز ندیده‌ام که پدر از «عمله‌ی طرب!» جز به‌ضرورتی و آن هم کوتاه سخن بگوید. با این طبقه خصومتی ندارد؛ اما آنان را نمی‌بیند؛ فقط نمی‌بیند؛ به همین مایه بسنده می‌کند که نادیده‌شان بینگارد. هرگز هم ندیده‌ام در سوری و سروری که یکی از آنان حضور داشته‌باشد، شرکت کند. به دلیلی دیگر، ازجمله رسوم مردم‌داری، ممکن است حضور داشته‌باشد؛ اما گویا نیست؛ نه او هست و نه آنان.

گفته‌باشم که از سویی، به‌حکم sarra:-šnâsi – که بسیار رایج است در میان این طبقه از سرشناسان سیستان، پدر، این گروه را نیک می‌شناسد؛ اما گفتم که هرگز نمی‌بیندشان!
از همین روست که گفته‌های آن روزش برایم تازگی پیدا می‌کند و سراپا گوش می‌شوم؛ به‌ویژه آن که لحن سخنشان بسیار طرف‌دارانه است! درشگفتم از این که با لفظ (bečâra:-go«بیچاره‌ها») از آنان یاد می‌کند؛ نوعی طرف‌داری دل‌سوزانه را در کلامش احساس می‌کنم که برایم تازگی دارد. می‌گوید که آنان را ملاقات کرده‌است؛ روی توتنی که از رودخانه می‌گذراندشان؛ زانو به زانو نشسته بوده‌اند و مستیان برای پدر شرح واقعه کرده‌است و به‌تمامی، حق مطلب را ادا کرده که دست‌اندرکاران رادیو استان، از ایشان و سایر دوستان و هم‌کارانش دعوت به هم‌کاری در رادیو کرده‌اند.

پدر گفته‌است که امیدوار است این هم‌کاری تداوم داشته‌باشد و به برقراری حقوق و دستمزدی همیشگی بینجامد و مستیان در پاسخ پدر گفته‌است که فعلا از او و هم‌کارانش خواسته‌اند دست‌به‌نقد، آنچه از هنرها در چنته دارد، رو کند تا ارزیابی‌اش کنند.

پدر اظهار خوش‌حالی کرده‌است که چنین می‌باید؛ اما برای محکم‌کاری از ایشان پرسیده‌است که آیا او همه‌ی هنرهایش را بر سر دست گرفته و تقدیم کرده‌است؟

مستیان به‌سادگی تمام، پاسخ داده‌است که البته؛ و می‌بایست که چنین می‌کرده‌است تا متاعش به‌‌تمام و کمال عرضه شود.

پدر به او هشدار داده‌است که مبادا همه‌ی داشته‌هایش، حتی بند فاخر آخرین را، از سیصد و شصت بند، رو کرده باشد و بر سر دست گرفته و پیشکش کرده‌باشد که اگر چنین باشد و همه‌ی دار و ندارش ضبط شده‌باشد...!

می‌گفت بیچاره مستیان! اشاره‌ و هشدار آخرم را درنیافت و گفت به من گفته‌اند که حالا به خانه و زندگی‌ام برگردم و آن‌ها، بعدا به من اطلاع خواهند داد و به‌موقع، مرا برای هم‌کاری دایمی فراخواهندخواند.

پدر از آن بیم داشت که این قول از جنس «امروز برو فردا بیا» باشد و چنان بشود که دیگر نیازی به حضور خود ایشان حس نگردد و بر اینان نیز همان برود که بر بسیاری دیگر رفته‌است.

بعدها معلوم شد که هم‌چنان است که پدر پیش‌بینی کرده‌بود. هیچ کس سراغی از این مردان مرد موسیقی سیستان نگرفت؛ چشمشان در انتظار پیک و نامه و پیام، تا سال‌ها بر آستانه‌ی در ماند و خشکید که خبری بازنیامد! نوارهایشان گاه و بیگاه از رادیو زاهدان شنیده‌می‌شد؛ بی آن که حتی نامی از آنان به میان آید.
پدر اگر گاهی از این دست موسیقی چیزی به گوشش می‌خورد، باتأسف بسیار فقط می‌گفت:
هی؛ هی؛ بیچاره مستیان؛ بیچاره نظر.

چندی بر این سال‌ها نگذشت که شنیدم این بزرگواران در بحبوحه‌ی قحطابی فراگیر سال 1350 – سال و ماهش را از سر یقین نمی‌گویم؛ فقط شنیده‌ام- مثل هزاران سیستانی بی‌پناه دیگر آواره‌ی غربت دامن‌گیر دشت گرگان شدند.

 

چندی در باب منظومه «چکری پکری»؛ به قلم «غلامرضا عمرانی»



در اوج خستگي و بي‌رمقي‌ام؛ فردا هم شش بامداد عازمم؛ اما چكري‌پكري را چه كنم؟ نمي‌توانم بيش از اين برعهده‌ي تعويق بنهم و پشت گوش بيندازم؛ اين دگرگوني بايسته را؛ شايستگي در جاي ديگر نشيند؛ اكنون بايستگي‌اش مراد است.

مي‌بايست مي‌شد؛ و ... سرانجام با درنگي چند ساله شد. دست مريزاد!
شش هفت سالي هست كه با چكري پكري آشنايم؛ اگر زياده‌گويي نباشد، دست كم هر هفته آن را خوانده‌ام؛ با سازوكارش، با زير و بمش، با شكل هندسي‌اش حتي بارها و بارها كلنجار رفته‌ام و پس از هر كلنجار چيزي افزون بر نوبت پيش در آن يافته‌ام.
به پيام گفته‌ام؛ و البته اين را از سر ضرورت گفته‌ام و از ژرفاي دل گفته‌ام و با تمام وجود گفته‌ام و با همه‌ي باور گفته‌ام كه اگر ملك سليمان به دست داري يا نه، سر زلف يار- كه از ملك سليمان هم ارزنده‌تر است- بهل و بر سر اين زلف چنگ بزن كه چرخ از آن فسانه هزاران هزار دارد ياد؛ اما اين از كان جهاني ديگر است و تا اينك فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاده است و زهي تو كه مهار اين توسن سركش را در كف باكفايت تو هشته‌اند و اين بي‌ترديد دل و دين مي‌برد از دست بدان سان كه مپرس!

باقي بماناد تا وقت خوش شود؛ اگر بتواند شد!


از گرد راه نرسيده مي‌روم سراغ مشق‌هايم؛ امروز بايد چهار پنج بار از چكري‌پكري رونويسي كنم؛ براي اين، براي آن. دستم روان خواهدشد؛
خواب‌نامه‌هاي كودكي‌ها يادتان هست؟ كسي مي‌آمد؛ كاغذي در دستت مي‌هشت و مي‌رفت؛ وظيفه‌اش را انجام داده‌بود؛ تو چند سالت بود؟ چه‌قدر سواد داشتي؟ اين‌ها مهم نبود؛ كاغذ تاشده را باز مي‌كردي؛ از آسمان آمده يا از ...؛ مهم نبود؛ نامه نامه بود و ارجي داشت؛ مي‌گشودي؛ كسي خوابي چنين و چنان ديده‌بود؛ موبه‌مو نوشته‌بود و اخبار شگرف از كون و مكان در آن گنجانده‌بود؛ مو بر تن آدمي راست مي‌شد؛ و در انتها از قول فلان‌بن فلان‌بن فلان به روايت و سند صحيح از فلان‌بن فلان نوشته‌بود كه اگر اين خواب‌نامه به دست كسي برسد و به آن بي‌اعتنايي كند، به ازاي هر حرفش زبانه‌اي از آتش دوزخ او را در ميان خواهدگرفت و خانه‌اش بر دوش ... ! و ما ادريك ماالهاويه! و بيوتهم خاويه!
اما مژده هم داده بود كه مي‌تواني همه‌ي زبانه‌هاي آتش را به شاخه‌هاي گل و سنبل مبدل كني؛ باشد؛ هرچه باشد، مي‌پذيرم؛ مي‌پذيري؟! چهل بار بايد از روي آن بنويسي و به چهل نفر برساني تا ... اووه! چه مي‌شد!! با تصاعد هندسي پيش مي‌رفت.
مي‌گفت هنگام نوشتن آن چهل نسخه بايد با وضو رو به قبله هم بنشيني؛ و چه شگفتناك بود نگاه‌هاي تيزبين پدر و مادر كه تو را در حال وضو گرفتن مي‌ديدند و زيرجلكي مي‌خنديدند و ... !
مي‌خواستم همين بساط را پهن كنم؛ چكري‌پكري را داشتم؛ نسخه‌ي اصلش را؛ به سند معتبر كذا في‌الاصل! اما ... اما ...؛ از شما چه پنهان؛ بگذاريد يك داستان ديگر هم بگويم:
گاهي بيتي، دوبيتي‌اي چيزي در همين مايه‌ها كشف مي‌كنم؛ استخراج مي‌كنم؛ حاصل غواصي‌هاي دور و دراز در گنج‌نامه‌ي ادب پارسي؛ تا فرياد كشيدن و يافتم يافتم فاصله‌اي ندارم؛ دلم مي‌خواهد سر گذر بايستم در معبر باد و آن بيتك را جار بزنم؛ اما ناگهان نيروي ديگري با قدرت بيشتري از ژرفاي وجودم سر برمي‌دارد كه تو را چه مي‌شود آدم ساده!؟ مگر همين ديوان‌ها قرن‌ها گسترده نبوده است؟ مگر همين مردم ميهمان همين بساط‌ها نبوده‌اند؟ بوده‌اند كه! پس كجاست آن بيتك بر سر زبان‌ها؟! چرا نبايد باشد؟! اگر اين گنج است؛ اگر به‌رايگان همه جا پراكنده‌است، يك دو دمك «دغال‌گردي» كسي را نمي‌كشد! مي‌كشد؟! پس چرا اين ... بر سر بازار، بر سر زبان‌ها نيست؟
آن وقت پا پس مي‌كشم و باز هم از شما چه پنهان؛ آن گنجينه را در كف يك دستم مي‌گيرم؛ دستم را مشت مي‌كنم و دست ديگر را روي آن؛ كار تمام نشده‌است؛ بيرون مي‌روم اما محتاط؛ گنج بازيافته‌ام را، درست هم‌چنان كه مادر فرزندش را در شكم؛ در ميان مشت مي‌گيرم و ...؛ كجاست اهل دلي؟ كجاست؟ مگر مي‌تواني به هر كس هركسش بنمايي؟ نه؛ به كس كسونش نخواهم داد! چشم آلوده‌نظر از رخ جانان دور است»؛
مگر يادم رفته «آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود»، بر او چه‌ها رفت؟! نه؛ به اين زر ناسره نخواهمش فروخت؛ مي‌جويم عاقلي كه ديوانه كنم؛ حتي اگر پيرزالي باشد و est-o-bestش تنها يك كلاف نخ؛ مشتاقي شرط است؛ و ... سرانجام مي‌جويم و مي‌يابم و گنجم را، آن يك بيتك نغز را آهسته در كف نيم بسته‌اش خالي مي‌كنم و مي‌سپارمش كه هش‌دار!
براي چكري پكري اما كم‌تر يافتم؛ يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت! اگر صيرفي شهر هم قلاب باشد، عرضه‌ي اين نكته‌هاي چون زر سرخ بر او همان حكايت زردوز و بورياباف است!
آهاي ....! كس ندارد ذوق مستي؟ مي‌گساران را چه شد؟!
دير مي‌كشد؛ دير؛ اما تني چند سرانجام مي‌آيند و مخصوصا آن روز كه چندين دست فواره‌ي خواهش شده‌بود و نيز آن روز ديگر كه «رونده‌اي كه از كنار مجلس گذر مي‌كند و دور آخر در او اثر»... و سرخوشي‌اش و شادمانگي‌اش و برقي كه از چشمانش مي‌درخشد كه يافته است، به همه‌ي نيامده‌ها و نايافته‌ها و ناكام‌مانده‌ها مي‌چربد! از شافعي مپرسيد امثال اين مسايل!
ديگر ببخشيد؛ نمي‌توانم


يافتم؛ راستش سختم آمد كه چنين گوهري قدرنادانسته به سرنوشت بسياري از همانندان گرفتار آيد؛ تا آن روز كه اين گوهر يك‌دانه كه سال‌ها در كنج دفترهاي كهنه از توش و توان افتاده بود- و نزديك آمد كه طبع نازك شاعر، اين يك را نيز هم‌چون marq e čoppo: و ma:dia:li و «سكايي‌ها» به ورطه‌ي خاموشي و فراموشي افكند- به مشاطگي هنرمندانه‌ي مهرداد مهربان و معصومه‌ آتش‌فراز برقع برافكند و به ديد آمد؛ شادان و نازان و جلوه‌كنان؛ تازه آن روز بود كه بسياري از آنان كه گاهي نيش تيز قلم پيام به منظور پيش‌گيري از كژي و كژتابي‌اي نادرخور، جريحه‌شان را يا غرورشان را اندك خطي انداخته‌بود، پي بردند كه اين يكي پيام ديگري است و «ز كارستان او يك شمه اين است».
تازه آن روز بود كه من هم پي بردم كه چرا رونويسي‌هاي من از چكري‌پكري- چندان كه بايد- با آغوش باز مواجه نشد. تازه فهميدم! طفلك، خوانندگان آن‌ها؛ از كجا بايد آن همه واژه را رمزگشايي مي‌كردند؟ فهميدن معنا چه در واژگان و چه در متن چكري‌پكري يك سو و درست خواندن آن‌ها از سوي ديگر؛ خب؛ انصافا به آنان حق دادم؛ حق داشتند.
امروزه جستن و يافتن يك نفر- با صداي بلند مي‌گويم فقط يك نفر- كه تمام واژه‌هاي چكري ‌پكري را بخواند و بداند و رمزگشايي كند و به هر دو عالم قال و مقال آن - اين قال و اين مقال فعلا پاي من؛ طلب شما- وارد شود، ناممكن است؛ قطعا ناممكن است.
بر اين پاي مي‌افشارم با تأكيد دوباره!
نه؛ بلافاصله نگوييد و نتيجه نگيريد كه اين واژگان مرده‌اند؛ كه اين گويش مرده‌است و نيز براساس اين صغري به كبراي ناگزير محتوم منطقي دل‌خواه خودتان نرسيد؛ نه؛ خوانندگان و گويشورانش به دلايل ديگري حق دارند كه نتوانند بخوانند و از آن‌ها رمزگشايي كنند؛ اصلا منظورم اين نيست؛ چه اگر مرده بود، بر زبان پيام هم نمي‌رفت و از درون پيام هم چنين زنده و شاداب نمي‌جوشيد؛ زبان مرده ادبيات ندارد؛ شعري كه به زبان مرده بسرايند، اين مايه غوغا به‌پا نمي‌كند؛ اين روزها فضاي مجازي را در پيوند با اين شعر، با همين يك شعر ببينيد؛ اين خيزش و «اين هزاهز از لوني ديگر است». لابد داستان مرگ زبان‌هاي بلند‌آوازه‌ي دنيا همچو لاتين و سانسكريت را كه مي‌دانيد. شايد روزي، جايي، به آن بپردازم.
تنها اين جا، همين مقدار بگويم كه پيام تلنگري به كسي نواخت كه خود را بنابه مصلحتي، لختي به خفتن زده‌بود؛ و چه تلنگري! بازتابش را فردا يقينا خواهيم‌ديد؛ يقينا!
امشبك هم به همين بگذرد.



برای سیستان خشکیده ...



تشبيه كهنه‌ای است؛ اما چه بگويم كه مدادپاك كن برداشته‌اند و به جان نقشه‌ی جهان افتاده‌اند؛ ابتدا سابوری را پاك كردند و بعد هم به فاصله‌ی اندكی هلمند را؛ و اينك به جان تمامی ملك نيمروز افتاده‌اند!

غافل كه مدادهای سرخ و سبز و آبی هنوز نمرده‌اند؛

به دست‌های كودكان داده‌ايم؛ فراوان؛ و آن‌ها- مي‌دانيد كه- بلد نيستند مرزها را رعايت كنند؛ كودكند ديگر!



غلامرضا عمرانی؛

مؤلّف مجموعه کتب گویش سیستان.


عکس: همبستگی ملّی برای نجات دریاچه هامون


نگاهی به تألیفات ارزشمند غلامرضا عمرانی پیرامون سیستان + نحوه دریافت کتب


پایگاه رسمی نشر دریافت اخیراً در یک جستار مستقل، اقدام به ارائه توضیحاتی چند پیرامون آخرین تألیفات سیستان شناختی استاد غلامرضا عمرانی، پدر زبانشناسی مدرن سیستان، نموده است. در این جستار همچنین برای نخستین بار فایل مربوط به فهرست و پیشگفتار هر کتاب جهت دانلود قرار داده شده است. آنچه در زیر می خوانید عین مطالبی است که در پایگاه مزبور نشر یافته اند: 


مجموعه سیستان:

اين چهار جلد كتابِ بي‌مانند از مجموعه‌ي سيستان، كاري سترگ و ارزنده است از استاد غلام‌رضا عمراني كه به‌حق در گستره‌ي علوم انساني مي‌توان نام دانشمند را برازنده‌ي ايشان دانست. اين پژوهشگر نوآفرين و بي‌مدعا، حق بسياري به گردن همه‌ي ما دارد! ايشان در دگرگوني‌هاي بنيادين و به‌روزكردن و پربارنمودن مطالب كتاب‌هاي درسي از سال اول ابتدايي تا پايان دوره‌ي دبيرستان و پيش‌دانشگاهي نقش به‌سزايي داشته‌اند و حتي در دانشگاه‌ها نيز فرزندان ايران را به حال خود رها نكرده‌اند و با تلاش در تأليف كتاب ادبيات عمومي (نشر چشمه) يكي از بهترين مجموعه‌هاي گزينش و آموزش ادبي را پديد آورده‌اند و شايد پس از طي اين راه دور و دراز بود كه سرانجام اين فرصت فراهم شد كه به‌سراغ كودكي‌هاي خود بروند و همراه آن فرزند كنجكاو و تيزهوش كوچه‌پس‌كوچه‌هاي تفتيده‌ي زابل، زبان مادري را دوباره زمزمه كرده، در آن تنفسي دوباره كنند؛ بازبجويندش، ژرف بكاوندش و نكته‌ها و شگفتي‌هايي بسيار در آن بيابند؛ و اين مجموعه دست‌آورد اين سفر احساسي- عالمانه است كه افتخار نشر آن به ما رسيده‌است. گفتني‌ست كه جلد دوم اين مجموعه در تابستان 1389 به‌عنوان كتاب شايسته‌ي تقدير در هجدهمين جشنواره‌ي كتاب فصل برگزيده‌شد.


فهرست / پیشگفتار


فهرست / پیشگفتار


 

توجه: علاقه مندان به تألیفات استاد عمرانی در این خصوص می توانند در زاهدان از طریق ارتباط با شماره تلفن 09155410153 و در تهران با رجوع به روبه‌روي دانشگاه تهران، انتشارات طهوری (تلفن 66406330 و 66480018) نسبت به تهیه کتب مربوطه اقدام ورزند.

در گفتگو با غلامرضا عمرانی عنوان شد: آسوده بخوابيم كه ديگران بيدارند!


بخش دوم گفتگو با غلامرضا عمرانی؛ مؤلف مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان»


6. بی گمان تأثیر مجموعه کتب گویش سیستان در ضبط و ماندگاری علمی گویش سیستانیان بر کسی پوشیده نخواهد بود؛ با این حال تا چه اندازه به نفوذ و گسترش کتب خود در میان توده عامی و غیر زبانشناس سیستانی (که به حق میراث داران گویش سیستان می باشند) بذل توجه نشان داده اید؟

6- شما هم مثل بسياري از آدم‌هاي فهيم اين روزگار مي‌دانيد كه هر پديده‌ي واجد ارزش بايد با ابزارهاي علمي بررسي و سنجيده شود و باز هم مي‌دانيد كه در گويش سيستان و اصولا ساير رشته‌هاي علمي، دربست، بي‌ترديد ما كم‌تر از توان، ظرفيت و شايستگي و بايستگي خودمان كار علمي كرده‌ايم.

اين نقص حتما بايد روزي جبران شود؛ كم‌كاري ما صدمه‌اي جبران‌ناپذير بر پيكر فرهنگمان خواهدزد؛ منظورم تمام ايران است؛ در اين موضوع حتي زبان پارسي رسمي هم با اين پيشينه‌ي شريف و درازدامن، پژوهش‌هاي زبان‌شناسانه‌ي درخور كم دارد؛ چه رسد به گويش منطقه‌ي دورافتاده‌اي مثل سيستان. اخيرا به همت دوستان پژوهشگر جوانمان كارهاي ارزنده‌اي توليد شده يا در دست توليد است كه به آن‌ها سخت اميد بسته‌ام.

دغدغه‌ي شما را هم هميشه مي‌دانسته‌ام و مي‌دانم؛ شما مي‌گوييد توده‌ي مردم، يعني صاحبان آن ثروت ملي نمي‌توانند از بررسي‌هاي علمي مستقيما استفاده كنند و وقتي صاحب‌خانه نتواند، پس ما داريم براي كه مي‌نويسيم؟ نگراني به‌جايي است؛ اما حرف من اين است كه براي آن طبقه‌ي موردنظر كاركرد علمي گويش مطرح نيست و نبايد هم مطرح باشد؛ چون به كارش نمي‌آيد؛ براي او استفاده‌ي ابزاري از زبان به‌عنوان وسيله‌ي تبادل اطلاعات و افكار اهميت دارد؛ حق هم همين است؛ اما همين آدم دارد كساني را در خانه‌ي خودش پرورش مي‌دهد كه صاحبان بعدي اين گويشند؛ يعني فرزندانش. فرزندان امروز هم به حكم اجبار در نظام آموزشي ايران دارند زبان‌شناسي مقدماتي را در دوره‌ي متوسطه مي‌خوانند و به اندازه‌اي كه بتوانند بر چنين كتاب‌هايي اشراف پيداكنند، مي‌آموزند. پس مي‌توان اين نگراني را در ده‌ سال آينده- اگر گويشور سيستاني‌اي بماند؛ كه با آهنگ تندي داريم شهري (!) مي‌شويم- كاملا حل‌شده دانست.

در ادامه‌ي اين سؤال يادآوري كنم كه شما روزي روزگاري به من پيش‌نهاد تهيه‌ي خلاصه‌اي از اين مجموعه را در حدّ دو واحد درسي دانشگاهي داديد؛ به خاطر داريد؟ و به خاطر داريد كه من چه پاسخي دادم؟ يادم مي‌آيد گفتم هيچ نويسنده‌ي كتابي خودش نمي‌تواند كتابش را به‌نحو مطلوب خلاصه كند؛ چون در اين كه كدام بخش را حذف كند و كدام را لاغر نمايد، نمي‌تواند به‌درستي تصميم بگيرد؛ يعني دست و دلش مي‌لرزد؛ اگر به نظر او فلان مطلب مهم نبوده، اصلا در كتاب نمي‌آورده است. حالا توصيه‌اي به خود شما بكنم؛ هر دوي اين كارها از خود شما ساخته است؛ يكم فراهم آوردن خلاصه‌اي از اين كتاب براي مقاصد دانشگاهي- اگر... اگر ... باز هم اگر...؛ ولي كو فهم ضرورت و كو درد چنين كارها- دوم ساده سازي كتاب به قصد استفاده‌ي عموم كه باز هم من، خودم توانايي آن را ندارم. البته توانايي يك سر قضيه است و وقت هم مشكل ديگر؛ حكايت سعدي را يادت هست كه شبي در جزيره‌ي كيش، بازرگاني او را به حجره‌ي خويش ... و الخ؟


7. در جای جای مجموعه کتب گویش سیستان، اشارات متعدد به تاریخ، جامعه شناسی و مردم شناسی سیستان داشته اید؛ آیا در جهت بسط و نشر این مطالب در قالب یک نوشتار مستقل نیز اقدامی انجام داده اید؟

7- حقيقتش از خدا كه پنهان نيست؛ از شما چه پنهان؛ اين اشارات فقط تلنگرهايي است براي بيدار كردن ذهن بعضي‌ها؛ يعني به زبان ساده‌تر بگويم دارم آزموني از حساسيت‌ها، علايق و ... مي‌گيرم و در اين مجموعه‌ي حاضر، آن‌ها را در معرض افكار علاقه‌مند قرار مي‌دهم؛ يعني باز هم خودماني‌تر بگويم؛ دارم زير بيني بعضي‌ها مي‌گيرم تا بر خودم روشن شود كه هيچ بويي به مشامشان مي‌رسد. اين مرحله كه بگذرد، درصورت زنده‌بودن، بععععععله؛ براي آن‌ها، يعني براي هر كدامشان برنامه دارم؛ باز هم داستان شبي در جزيره‌ي كيش را بخوان.
ولي خودمانيم؛ تا همين جاش هم خيلي نتيجه گرفته‌ام؛ همين كه دست كم يك نفر مثل تو اين‌ها را ديده و جدي گرفته، مرا به نتايج آزمون اميدوار مي‌كند؛ باوجود اين دلم مي‌خواهد بدانم كدام بخش‌ها بيشتر به نظر مي‌آيند و برجسته‌تر ديده مي‌شوند.
راستي؛ قول داده‌بودي در اين مورد با من همراهي كني!


8. مجموعه کتب گویش سیستان از حیث وفور لغات و عبارات ریشه دار سیستانی بسیار قابل اتکاء می باشد؛ این مسئله که کتب شما منبع مغنی برای ادیبان و پژوهشگران حوزه ادبیات سیستان لحاظ گردد، تا چه اندازه مورد توجه شما بوده است؟

8- زبان و گويش فقط واژه نيست؛ واژه جاي اندكي دارد؛ چون معمولا ما زبان‌ها و گويش‌ها را با كتاب‌هاي لغت آن‌ها درنظر مي‌گيريم، تصور مي‌كنيم كه واژه بايد موضوع مهمي باشد؛ اما همين قدر بگويم كه واژه جز در متن- اشتتباه نشود، گفتم در متن، نه در جمله‌ها و نه حتي در آزادجمله‌ها- ارزش ندارد؛ اساس بررسي و شناخت زبان متن است و ويژگي‌هاي آن كه واژه هم بخش كوچكي از آن است؛ بنابر اين من اگرچه به اين بخش از پژوهش نظر دارم، آن را اصل و اساس تلقي نمي‌كنم؛ اين يكي هم مي‌تواند در همان چارچوبي كه شما گفتيد، بگنجد؛ اما در پاسخ پرسش شما گمان مي‌كنم اين بريده از مقدمه‌ي جلد چهارم گويش سيستان كافي باشد كه نوشته‌ام:

4-0-15- هركه ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
و ... اما از ديد من، اين كتاب هرگز پايان نمي‌يابد و اگر هنوز بيم ملال نبود- كه مي‌دانم برخي را مي‌ترساند- يكي دو بار ديگر تار و پود آن را از هم مي‌گسستم و از نو مي‌بافتم. حتي اگر مي‌توانستم، از نو مي‌رشتم و آن گاه مي‌بافتم. آخر، هنوز بر آنم كه دقيقا يك عمر مي‌توان سخن از زلف يار گفت؛ بنابراين به مباحثي كه مي‌بايست پرداخته مي‌شد ؛ اما به چندين دليل جزئي(!) ناگفته باقي ماند، اشاره مي‌كنم و مي‌گذرم:
مقايسه‌ي فعل‌هاي گويش سيستان با گويش‌هاي ديگر ايراني ازقبيل بيرجندي، مشهدي، گرگاني، قايني، تربتي، كرماني، اصفهاني، ... ؛
بررسي نظام فعلي گويش سيستان از ديدگاه ميزان طبيعي بودن براساس نظريه‌ي صرف طبيعي؛
بررسي روابط تصويري (iconic) يا نموداري (diagrmmatic) در ساختمان فعل‌هاي گويش سيستان و مقايسه‌ي آن با فعل در زبان پارسي رسمي؛
بررسي ميزان شفافيت (trasparency) و تيرگي (opacity)معنايي فعل‌ها در گويش سيستان و مقايسه‌ي آن با فعل در زبان پارسي رسمي؛
بررسي ميزان تداعي واژگاني فعل باتوجه به ميزان معاني ارجاعي و صريح هريك در برابر دامنه‌ي گسترده‌ي معاني هم‌خوان در زنجيره‌ي تداعي‌ها و چگونگي گزينش نزديك‌ترين معنا يا معناي صريح به‌‌وسيله‌ي گويشور؛
بررسي ميزان بسامد وقوع فعل و واژه‌هاي هم‌خوان آن در گفتار عادي يا بيان داستان و افسانه؛
بررسي ميزان و چگونگي فراخوان واژه‌هاي مرتبطي كه در حوزه‌ي نحو يك فعل (از لحاظ روابط دستوري حاكم بر جمله يا ظرفيت فعل) انجام مي‌شود تا از تجمع آن‌ها جمله پديد آيد.

خب؛ ملاحظه فرموديد؟ اين بخشي از پيش‌بيني من براي كار علمي دانشگاهي در حد رساله‌ي دكتري زبان‌شناسي در گويش سيستان است و آن هم فقط در جلد چهارم.
خودتان مي‌توانيد اولا جلدهاي ديگر را هم به آن بيفزاييد و ثانيا موضوعاتي را كه فراوان مي‌شود استخراج كرد، به اين فهرست بيفزاييد.


9. گویش سیستان از جهت آنکه هماره از گویشوران پایتخت های سیاسی ایران به دور بوده است، بسیاری از خصوصیات پارسی کهن را در خود حفظ کرده است؛ تا چه اندازه به برقراری تعامل میان فرهنگستان زبان فارسی و پژوهشگران گویش سیستان در جهت مدرنیزاسیون زبان فارسی و استخراج واژگان ریشه دار به جای واژگاه مصنوعی چشم دارید؟

9- هِچ! مطلقا هِچ!
ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش!
به قول ما مردم az go:r čeze m-nâli ke az xo:na tra nâ-šo: m-ba:re چرا توقع از فرهنگستان و ... ؟ در حالي كه خود استان ما را به رسميت نمي‌شناسد!
راستي، يواشكي بگويم؛ جات خالي بود در نمايشگاه هفته‌ي فرهنگي استان، فروردين امسال در مجموعه‌ي ميدان آزادي تهران كه حوزه‌ي هنري استان و اداره‌ي كل ارشاد اسلامي استان ترتيب داده‌بودند.
ميزان اميدواري را بايد در آن جا مي‌ديدي؛ اولا كتاب‌هاي مرا آن جا راه ندادند كه اين جا نمايشگاه كتاب نيست؛ هفته‌ي فرهنگي است؛ اما وقتي با حضور وزير ارشاد، كتاب‌هاي منتخب استان را پرده‌برداري كردند، در برابر پرسش من كه «پس كتاب‌هاي من- كه هم كتاب فصل شده و هم كتاب سال كو»؟ با پشت چشم نازك‌كردني از سر غمزه فرمودند كه ... اطلاعي ندارند!!!!!!!!!!
حالا اين در شرايطي است كه چند ماه قبلش ما را به هر ضرب و زوري بود، برده‌بودند زاهدان و فقط از يكي دو كتابمان، نه بيشتر- به بهانه‌ي كمبود جا- نمايشگاه ترتيب داده‌بودند.


10. زیباترین واژگان سیستانی از دید غلامرضا عمرانی؟

10- اگر ناگزيرم پاسخ بدهم، نام‌آواها و صوت‌ها


11. سخن واپسین شما برای نسل جوان سیستانی و مشتاق به فرهنگ مادری خود؟

11- آسوده بخوابيم كه ديگران بيدارند!


گفتگو با غلامرضا عمرانی؛ مؤلف مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان»  {بخش نخست}


  این گفتگو در شاخه فرهنگ سیستان از پایگاه انسانشناسی و فرهنگ انتشار یافته است


[تصویر: Sistan%209%20Mehr%2091.jpg]



نخست بار در زمره‌ی مؤلفان کتب درسی زبان فارسی دوره‌ی متوسطه بود که نامش را می‌شنیدم؛ با این حال تا پیش از انتشار جلد نخست از مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان» از اصالت سیستانی استاد خویش بی‌اطلاع بودم. غلامرضا عمرانی (زاده 1326 در زابل)، زبانشناس، مؤلف کتب درسی از دوره‌ی ابتدایی تا دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر حوزه‌ی گویش سیستان می‌باشد که افتخار آشنایی و شاگردی در محضر ایشان را از همان سال نخستین انتشار جلد اول از مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان» (1387) داشته‌ام. استاد فروتن و اندیشه‌ورزی که تألیفات وی در حوزه‌ی گویش مردم سیستان را نه تنها بایستی نقطه‌ی اوج پژوهش‌های زبانشناسانه در این خصوص دانست، بلکه می‌توان از این تألیفات به عنوان یکی از عظیم‌ترین و دقیق‌ترین پژوهش‌های زبانشناسی در خصوص گویش اقوام در ابعاد بین‌الملل نیز یاد کرد. گفتنی است مجموعه‌ی کتب «گویش سیستان» که تاکنون چهار مجلد از آن انتشار یافته است، موفق به دریافت جایزه‌ی کتاب فصل کشور نیز شده است. مصاحبه‌ای که در پیش رو خواهید داشت، با تمرکز ویژه بر گویش مردم سیستان و تألیفات غلامرضا عمرانی در این مورد انجام شده است.



1. «گویش سیستانی»، عبارت مستعملی است که توسط زبانشناسان در جهت اطلاق به گویش مردم سیستان به کار گرفته می شود. این در حالیست که شما عنوان «گویش سیستان» را برای مجموعه کتب خود برگزیده اید؛ چگونه می شود که از دید غلامرضا عمرانی واژه اسمی «سیستان» در کارکرد صفت مورد استفاده قرار می گیرد و آیا این مسئله نشان از یک تلاش مضاعف در جهت هویت بخشی به گویش مردم سیستان دارد؟

ذهن پوياي جناب صوفي براي طرح پرسش‌هاي كارآ و درخور توجه شايسته‌ي تمجيد است؛ هر كسي نمي‌تواند تا اين حد خوب بپرسد؛ گفته‌اند كه خوب سؤال كردن نيمي از علم است؛ كسي كه در يك حوزه‌ي خاص دانش سرشاري ندارد، طبيعي است كه نتواند خوب سؤال طرح كند.
اين نكته را از آن جهت گفتم كه ارزش كار ايشان مورد توجه قرار گيرد.

و اما بپردازيم در حدّ بضاعت به پاسخ پرسش‌هاي خوب ايشان:

1- نمي‌خواهم پاسخ پرسش نخستين را طولاني كنم؛ در پاسخ به شما و تعداد نسبتا قابل توجهي از دوستان و آشنايان- كه پيش از شما همين موضوع را مطرح كرده‌اند- فقط به دو نكته اشاره مي‌كنم:
1-1- تا نه تصور شود كه اين گزينش اتفاقي بوده است و بعد هم ... اي ؛ ادامه يافته است؛ نه؛ كاملا ارادي و حساب‌شده بوده است.
1-2- آن كه تفاوت از زمين تا آسمانِ «حافظ شيرازي» و «حافظ شيراز» را درك مي‌كند، در باب اين انتخاب مي‌تواند نظر بدهد.

بخش دوم اين پرسش ما را به جايي مي‌برد كه دوست ندارم وارد آن شوم؛ اما پاسخ آن را روزي، پيش از آن كه اين پرسش در ذهن بسياري شكل گيرد، داده‌ام؛ مي‌فرماييد كجا؟
اين جا :
3-0-2- در مقدمه‌ي جلد سوم، با اين پرسش:
«چرا اين همه وكّ سيستان را مي‌زنم»؟
كه بخش‌هايي از آن پاسخ براي اين پرسش مقدر را در اين جا ذكر مي‌كنم:

...

ابتدا بگويم كه به قول استاد بزرگوار، دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن «براي آن كه بتوان كشوري را دوست داشت و به آبادي و اعتلاي آن كوشيد، بايد نخست آن را شناخت». سخن شفاف است و روشن و سرراست و بي اما و اگر.

اگر قرار است اين سرزمين را، ايران را بايد دوست داشت، بايد پاره‌پاره‌ي آن را از نو شناخت؛ با نگاهي دقيق و ابزاري علمي و پيش‌رفته.

بارها گفته‌ام كه آدمي در هر دوره از حيات خويش صاحب جغرافيايي خاص است؛ تا كودك است، عرض و طول جغرافيايي چشم‌اندازش چارسوي خانه است و آن گاه كه از آب و گل كودكي برآمد، تا كوچه و خيابان و محله مي‌كشد و روزگاري برنمي‌آيد كه «هم‌شهري» مي‌شود. در اين جا بسياري از مردم توقف مي‌كنند؛ گويي تمام توش و توانشان براي پريدن همين بوده‌است و بس؛ اما اگر كسي بتواند ابعاد و اضلاع چشم‌اندازش را آن قدر وسعت بخشد كه «هم‌وطن» گردد، بايد كاري درخور وطن كرده‌باشد. معدود كساني هم در تمام جهان يافت مي‌شوند كه جغرافياي «بودن» خود را تا مرزهاي جهان مي‌گسترند.

هر يك از اين مراحل را بايسته‌هايي است كه بي آن نمي‌توان مرز را درنورديد و گذشت. كم‌ترين بايسته‌هاي «هم‌وطني» آن است كه وطن را بشناسي و اگر توفيق داشته‌باشي، درخورد معرفتت بدان، گوشه‌اي از آن را بشناساني. وطن- يعني آن چيزي كه مي‌توان بدان افتخار كرد- برآمده از همين شناخت‌ها و شناساندن‌هاست. گوهري گران‌مايه در كف طفلي بي‌تميز ارزش ندارد؛ بسا كه روز گرسنگي، آن را به تايي نان تاخت زند و روز سرمستي به لذتي عاجل؛ و خوش‌حال نيز باشد؛ اما قدرشناختن از «شناختنِ قدر» مايه مي‌گيرد و آن كه چيزي را- آن چنان كه بايد- مي‌شناسد، قدرشناس آن خواهد شد.

پس سخن را از خاك و آب و سنگ و كلوخ برتر و فراتر بكشانيم و بپذيريم كه مرزهاي فرهنگي يك سرزمين شايد ارزنده‌تر از مرزهاي آبي و خاكي آن باشد كه البته آن يك نيز، در وقت خود، ارزشمند است و شايسته‌ي پاس‌داشت؛ اما همه، تنها همين نيست؛ كه اگر بدين بسنده شود، تنگ‌چشمي مي‌آورد و آن كه ابزار سنجشش در همين حد رشد كرده و فقط «جا» را بشناسد، آن «جا» را براي ديگران تنگ مي‌گيرد تا خود به ‌فراخي برسد.

صحبت شيفتگي و سرسپردگي مطلق به نوع خاصي از رنگ و تيره و گونه نيز درميان نيست كه «خلق، همه، يك‌سره نهال خدايند» و از اين رو دوست‌داشتني و شايان تكريم از جنبه‌ي خليفه‌اللهي. اين قدر هست كه هركسي حوزه‌‌ي ويژه‌اي از اين كلّ وابسته به هم را اندكي بيشتر از حوزه‌ي ديگر مي‌شناسد و همين شناخت او را به شناساندن ملزم مي‌سازد. نگارنده اين گويش را از آن رو براي شرح و تفسير برمي‌گزيند كه تصور مي‌كند آن را اندكي بيش از گويش كلاردشت يا بزمان و قصران و خوراسگان و آق‌قلعه مي‌شناسد و از سوي ديگر بر اين باور است كه همه‌ي زبان‌ها و گويش‌ها از نظر اهميت، برابرند و هيچ گويش و زباني بر هيچ گويش و زباني برتري علمي ندارد و شناخت دستگاه زباني هر قوم و قبيله‌اي در جهان، ابزاري براي شناخت عظمت دستگاه آفرينش است؛ اما دانستن اين كه بر اين زبان و گويش در طول تاريخ چه رفته‌است يا از آن گويش ديگر، چه توليد و صادر شده است، جزئي از شناخت موجود ارزشمندي به نام وطن، يعني ايران است. زبان و گويشي كه در اين پهنه از جهان باليده، علاوه بر جنبه‌ي رمزينگي مشترك ميان همه‌ي زبان‌ها و گويش‌ها خوش‌بختانه توانسته است حامل بار فرهنگي بسيار عظيمي در طول تاريخ بشري باشد كه شناخت و شناساندن آن گنجينه جزئي از همان وظيفه است كه بر دوش ما نهاده‌اند و باز خوش‌بختانه اين گويش و اين سرزمين توانسته با پروراندن خيلي از نويسندگان و متفكران و سيلي از ميراث مكتوب بشري، بخش مهمي از وظيفه‌ي انساني خود را به نوع انسان هديه كند. افتخار اين يك نيز متعلق به همه‌ي مردم ايران است و اگر اثري نيز از اين ميان قابل آن باشد كه مرزهاي جغرافيايي سرزميني را درنوردد و «جهاني» نام گيرد، صدالبته كه ميراث كلّ بشريت است. يادآوري اين موضوع نيز بي‌مناسبت نيست كه آثار افتخارآفرين و انساني هميشه از نوع نوشته‌هاي روي سنگ و كاغذ و پاپيروس نيست؛ گاهي توليد يك فكر اساسي كه گرهي از زندگي بشر بگشايد يا راهي در دل تاريكي‌هاي كج‌انديشانه بنمايد، ممكن است با ده‌ها كتاب برابري كند.



2. در یک رویکرد جامعه شناختی زبان، کاربرد فراوان واکه های کشیده و هجاهای بلند در گویش مردم سیستان را به درازنای غم فزای تاریخ سیستان و افول سیستان کهن به وضعیت امروزی آن منتسب دانسته اید؛ با حفظ همین رویکرد در خصوص کاربرد فراوان «تشدید» در گویش سیستانیان چه دیدگاهی اتخاذ خواهید کرد؟

2- پاسخ اين پرسش را به‌اختصار داده‌ام، كجا؟
اين جا:
3-3-2-1-1- تشديد
...
ت: تشديد گاهي نقش عاطفي دارد:
و پاسخ مفصل‌تر آن را در چاپ دوم جلد 1- اگر موانع چاپ آن برطرف شود- خواهيم ديد.

اين قدر بگويم كه هر جا رنگ عاطفه، از هر نوع آن- تفاوتي نمي‌كند؛ خشم و مهر و قهر و كين و رحم و شفقت و نفرت- غلبه يافت، پاي تشديد به ميان مي‌آيد؛ مسلما هر كسي مي‌تواند تفاوت اين دو جمله را درك كند:

aga amey dinyâ ra b-ga:rdi, mesl e me va: di n-me-ni!
aga ammey dinyâ ra b-ga:rdi, mesl e me va: di n-me-ni!

يا در صوت‌ها:

babow→ babbow,



3. از منظر تبارشناسی واژگان، آیا می توان برای سه واژه «سیستانی وکّ (vakk)، فارسی واکه و انگلیسی voice»، تبار و ریشه مشترکی قائل شد؟

3- اين پرسش بسيار جزئي شد؛ اما مي‌توان آن را بخشي از يك كل بزرگ‌تر درنظر گرفت و گفت باتوجه به خانواده‌هاي زبان‌هاي جهان و اين كه فارسي و انگليسي از خانواده‌ي هندواروپايي‌اند و احتمالا داراي خاستگاه تمدني مشترك، و باز اين اصل مهم كه واژه‌هاي ابتدايي و اوليه‌ي زبان‌هاي هم‌خانواده يكي است، مي‌توان همين نتيجه را گرفت. البته واژه‌هاي فراواني هستند كه اين نظر را تأييد مي‌كنند.

مي‌دانيد كه در واژه‌نامه‌ي گويش سيستان كه شما از آن خوب اطلاع داريد، يكي از كارهايي كه، به خواست خدا، قرار است انجام بدهم، پيدا كردن همين سرنخ‌هاست. بخشي از اين كار را مي‌توانيد در جلد چهارم گويش سيستان، البته در اين مرحله فقط در فعل‌ها، ببينيد.



4. نظریه ساختگرایی، دیدگاه مسلط بر فضای مجموعه کتب گویش سیستان بوده است؛ با در نظر گرفتن انتقاداتی که بر رویکرد کلی این نظریه وارد شده است، آیا به کارگیری سایر نظریات و مکاتب زبانشناسی نیز در دستور کار شما بوده است؟

4- پاسخ اين پرسش را در فصل نخست جلد اول آورده‌ام؛ اما پيش از آن كه ارجاع بدهم، بهتر است اضافه كنم كه هيچ نظريه‌ي زباني‌اي در دنيا تاكنون ارائه نشده است كه بتواند كامل باشد يا بتواند تمامي زبان‌هاي بشري را پوشش دهد؛ اگر مي‌شنويم كه حتي چامسكي در ارائه‌ي نظرياتش گاهي تغييراتي را اعمال مي‌كند، يكي از دلايلش همين نارسايي نظريه‌هاست. سخن را كامل كنيد و بفرماييد كه بر همه‌ي نظريه‌هاي زبان‌شناسي انتقاداتي وارد است و به همين دليل است كه نمي‌توان به يك نظريه متكي بود. اصولا من سرسپردگي به نظريه‌اي خاص را جايز نمي‌دانم و اين موضوع را بارها تذكر داده‌ام و يك بار به‌تفصيل در مجله‌ي رشد آموزش زبان و ادبيات فارسي قيد كرده‌ام كه هيچ نظريه‌اي را دربست نمي‌پذيرم و سرسپرده‌ي صاحب نظريه‌اي نخواهم بود؛ تا آن جا كه بتوان از يك منظر علمي به زبان نگريست، نظريه‌هاي متفاوت، توانايي‌هاي متفاوت دارند. اين قدر هست كه ساخت‌گرايي كمك شاياني به اين بررسي كرده و من خود را تا حد بسيار زياد مديون آن مي‌دانم؛ اما برويم به سراغ فصل نخست از جلد اول اين مجموعه؛ در آن جا معرفي كرده‌ام كه كدام نظريه در كدام بخش توانايي و كارآيي بيشتري داشته و مورد استفاده‌ي اين بررسي قرار گرفته است:

... بهتر است در ابتداي كار نظريه‌هايي را كه بيشتر مورد استفاده‌ي اين پژوهش واقع شده، معرّفي نماييم.

◘ مهم‌ترين نظريه‌‌هاي زباني

مهم‌ترين نظريه‌‌هاي جهاني در‌باره‌‌ي زبان‌‌هاي بشر- به‌ترتيبي كه در اين كتاب مورد استفاده واقع شده- عبارتند از:

◘ الف: نظريه‌‌ي ساختاري/ ساخت‌گرايي
به توصيف زبان بر‌اساس روش زبان‌‌شناسي ساخت‌‌گرا «دستور زبان ساختاري» مي‌گويند. از ديدگاه دستور زبان ساختاري، به مجموع عناصر زبان و نيز روابط ميان آن‌ها «نظام» يا «ساخت» زبان مي‌گويند؛ درنتيجه دستور زبان به بررسي و مطالعه‌‌ي زبان از راه شناخت يا مطرح كردن روابط «جانشيني» و «هم‌نشيني» مي‌‌پردازد. در دستور زبان ساختاري به گروه‌بندي واحدهاي نحوي جمله و چگونگي تركيب واژه‌‌ها در گروه‌‌ها نيز توجه مي‌‌شود. در دستور ساختاري جمله‌‌هاي زبان به عناصر سازنده يا سازه‌‌هاي ريزتر تجزيه مي‌‌شود و در ارتباط با هم طبقه‌بندي مي‌‌گردد. بر اساس عقيده‌‌ي «فرديناند دو سوسور»، زبان، ساخته‌‌ي نقش تقابل‌‌هاي زباني است و اين تقابل‌‌ها برترين ويژگي واحد‌‌هاي يك زبان به‌شمار مي‌‌روند و شبكه‌‌ي منظمي از روابط را مي‌‌سازند كه علم زبان‌‌شناسي به بررسي اين شبكه‌‌ي منظم مي‌‌پردازد.

براساس اين نظريه «گفته‌ها و نگرش‌هاي انسان، ديگر پديده‌هايي منفرد و مجزا از هم تلقي نمي‌شوند؛ بلكه درچهارچوب كلّي شبكه‌اي از روابط مورد بررسي قرار مي‌گيرند؛ شبكه‌اي كه ساخت همه‌ي اين پديده‌ها را مشخص مي‌نمايد».

ازطرفي تقريبا تمام تقسيم‌بندي‌هايي كه از انواع كلمه در زبان‌ها شده، بر‌اساس زبان لاتين و يوناني است و به پيروي از اين روش سنّتي كلمه را هفت نوع دانسته‌‌اند: فعل،‌ اسم، ضمير، صفت، قيد، نقش‌‌نما، صوت.

اين تقسيم‌بندي هميشه نمي‌‌تواند ملاك مناسبي براي تعيين نوع قرار گيرد؛ زيرا واژه، تنها در كاربرد ارزش واقعي خود را پيدا مي‌‌كند؛ به‌همين دليل در دستور ساختاري، نوع واژه ازطريق تعريف سنّتي آن تعيين نمي‌شود؛ با‌توجه به كاربرد يا نقش تعيين مي‌‌شود؛ مثلا هر واحدي از زبان كه بتواند نقش بپذيرد و نهاد يا مفعول و متمم و... واقع شود، گروه اسمي است.
درست به همين دليل است كه در تمام اين كتاب، به‌ويژه در بخش واژگان آن مي‌بينيم كه در برابر برخي واژه‌ها گاهي دو و گاهي سه نوعِ دستوري آمده‌است؛ يعني واژه‌اي را يك بار اسم دانسته‌ايم، بار ديگر صفت و گاهي نيز مثلا قيد. تفاوت‌هاي اخير بر اساس اين نظريه است و بر آن است كه واژه بايد جايگاه خود را در متن يا جمله بيابد و آن گاه مشخص شود كه نوع دستوري آن چيست. ← اصول نظريه‌‌ي ساخت‌گرايي

◘ ب: نظريه‌‌ي زايا-‌ گشتاري:
«چامسكي»، زبان‌شناس معروف آمريكايي با استفاده از مفاهيم و روش‌‌هاي منطق و رياضيات جديد براي توصيف ساختمان زبان، نظامي به نام «زايا- گشتاري» ايجاد كرد. مفاهيم اصلي اين نظريه بر دو پايه‌‌ي زير استوار است:

اصل يكم: هر اهل زبان، مجموعه‌‌ي محدودي قاعده در ذهن خود اندوخته‌است كه به‌كمك آن‌‌ها مي‌‌تواند جمله‌‌هاي نامحدود زبان خود را بگويد و بفهمد و جمله‌‌هاي درست را از نادرست بازشناسد.

اصل دوّم: جملات زبان داراي دو نوع ساخت هستند؛ يكي ساخت سطحي يا روساخت و ديگري عمقي يا ژرف‌‌ساخت.

ژرف‌ساخت معنايي است در ذهن پيش از آن كه به صورت گفتار درآيد.
روساخت صورت كاربرديِ ژرف‌ساخت است.

ژرف‌ساخت مي‌‌تواند روساخت‌‌هاي متفاوت داشته باشد؛ مثل «βa me sey ko» يا «mna sey ko» كه دو روساخت متفاوت از يك «ژرف‌‌ساخت» هستند ولي از نظر دستوري با‌هم تفاوت دارند؛ يا مثال‌‌هاي زير، كه روساخت‌‌هاي مختلف يك ژرف‌‌ساختند:
mna morak me:na = mna xnakki me:na = me xnakki mxâro

◘ پ: نظريه‌‌ي مقوله و ميزان:
طبق اين نظريه همه‌‌ي زبان‌‌هاي جهان از امواج صوتي در گفتار و از نشانه‌‌هاي ديداري در نوشتار به‌عنوان مادّه‌‌ي اوليّه استفاده مي‌‌كنند. اين نظريه از چهار مقوله‌‌ي اساسي به نام‌‌هاي طبقه، دستگاه، واحد و ساختمان تشكيل شده‌است كه توصيف هر زباني بر اساس آن صورت مي‌‌گيرد.

◘ ت: نظريه‌‌ي نقش‌گرايي:
«آندره مارتينه» مباني و اصول «مكتب زبان‌‌شناسي پراگ» را در چارچوب نظريه‌‌ي تازه‌‌اي صورت‌‌بندي كرد و‌ آن را «نقش‌‌گرايي» ناميد. دو مورد از مفاهيم بسيار مهم در اين نظريه عبارت است از تجزيه‌‌ي دوگانه و مفهوم واج و واژه.

*****



5. آیا صدای زنگ خطر انقراض گویش سیستانیان به گوش غلامرضا عمرانی نیز رسیده است؟

5- اين موضوع دغدغه‌ي اساسي تمامي زبان‌ها و گويش‌هاي بشري است و امروزه در برابر زبان‌هاي مسلط از نظر فرهنگي و اقتصادي يا سياسي همه‌ي زبان‌ها و گويش‌هاي ديگر اين تزلزل را احساس مي‌كنند؛ اما علم زبان‌شناسي تا‌كنون توانسته پاسخ اين واهمه‌ي همه‌گير را به‌صورت منطقي بدهد. من در اين مقوله- با آن كه يكي از بزرگ‌ترين نگراني‌هاي من است- نمي‌خواهم زياده سخن بگويم؛ زيرا استاد بزرگ زبان‌شناسي، زنده‌ياد، علي محمد حق‌شناس پاسخي شايسته به اين دغدغه‌ي همه‌گير داده و حيف است كه با اين بضاعت اندك چيزي بدان بيفزايم. به شما و همه‌ي كساني كه بار اين نگراني را بر دوش و بر خاطر مي‌كشند، توصيه‌ي اكيد مي‌كنم كه مقاله‌ي راه‌گشاي «شعر و زاد و مرگ زبان» از مجموعه‌ي ارزنده‌ي «مقالات ادبي، زبان‌شناختي» از آن بزرگ‌مرد را بخوانيد و به‌عنوان يك وظيفه‌‌ي اساسي بدان عمل كنيد.

.

مطالب حاوی پانویس هایی نیز هستند که اصل آن را می توانید در اینجا مشاهده نمائید.

نوشتاری در ستايش کتاب گویش سیستان

 

گويش سيستان

ديباچه اي كه در پيش روي داريد در مقدمه جلد نخست كتاب گويش سيستان – تاليفي از غلامرضا عمراني – و به قلم پيام سيستاني به طبع رسيده است.

 

راست آن است که بر آن سر بودم تا ردای بزرگان بر دوش نهم و بی آن که از چند و چون کارهای بزرگان آگاهی داشته‌باشم، چونان بزرگان چيزدان درباره‌ی فرهنگ، زبان و بسياری دانش‌های ديگر قلم‌فرسايی کنم و دست آخر نيز نام کوچک خويش را در کنار نام بزرگانی فن‌دان بنگارم. از ياد برده بودم که اين نوشته‌ی ناچيز را می‌بايست برای آموزگار فروتن و چيزدانی بنويسم که ساليانی دراز بی هيچ هياهويی کتاب‌ها و جستارهای گران‌سنگی نوشته است و به هزاران تن چونان من فن سخنوری آموخته است؛ آموزگاری که هم سخندان و سخن‌سنجی چيره‌دست است و هم جان‌سوخته‌ای فروتن.

با خود انديشيدم که چنين کار بیهوده‌ای چنين باشد که باد به سيستان برم و زيره به کرمان؛ پس بر آن شدم که تنها به نامه‌ای دل خوش کنم؛ نامه‌ای که بی هيچ گزافه‌ای واگويه‌ی شاگردیست به آموزگاري جان‌سخت و فروتن و شايد نيز اعتراف تلخ نسل سرگردانی که من نيز يکی از آنانم؛ شاگردی که از آموزگار خويش آموخته است که نخستين بنياد فرهنگ‌پژوهی رهايی از بيماری‌های مسري «من منشی» و «خودبزرگ‌بينی» است؛ بيماری‌هايی که می‌توانند آسيب‌جاهای بی‌درمان فرهنگ‌پژوهی باشند؛ و نيز آموخته‌است که سرودن و نوشتن به زبان مادری و درباره‌ی زبان مادری نه تنها چيزی از جایگاه سراينده و نويسنده نمی‌کاهد، بلکه به جایگاه او نيز چيزی می‌افزايد و حتي او را در جايگاه رفيع‌تري مي‌نشاند؛ و آموخته‌ام که اين گونه نوشته‌ها و سروده‌ها پاسخی به نيازهای کهن و ديرينه‌ايست که همواره تا واپسين دمان زيستن در نهاد آدمی شعله‌ور است و دمی رهايش نمی‌کند؛ نيازی که گويی دمان به دمان شور و شعور آدمی را بيشتر به شورش وا می‌دارد و چونان بغضی فروخورده و ديرينه‌سال در جای جای جان آدمی چنبره زده است و هر دم چنگ بر جداره‌های دل می‌کشد و وجدان آدمی را می‌خراشد.


چنين بود که بر آن شدم تا به جای همه‌ی شوريدگان بی‌نام و نام‌دار سرزمين مادری‌ام زبان بگشايم و نامه‌ای از دورترين ايستگاه زمين بنويسم و به ياد همه‌ی فرهيختگان و خردمندان فروتن سرزمين مادری‌ام به نشانی يکی از آن چند تن پست کنم تا بدانند که نه تنها مردم جان‌سوخته، بل ريگستان‌های مويه‌گر، بادهای جنون‌گرفته، دشت‌های کپک‌زده، درختان پريشان‌گيس و خارستان‌های دهان‌وامانده نيز از آه گاه و بی‌گاه دل‌های تب‌دار شما آگاهند و خوب می‌دانند که ما ـ کوچکان بی سرنوشت ـ وام‌دار تلاش‌های شما فروتنان خردمندی هستيم که همواره در درازنای زيستن، جان و جوانی‌تان را با نوشته و سروده‌های برآمده از ژرفای وجدان تاريخی‌تان درهم تنيده‌ايد تا در تاريک‌ترين دمان زيستن، شور و شعورمان را به شورش واداريد تا بدانند که ما نيز سر بر سنگ می‌کوبيم که دريغا بر فرهنگ و مردمی که خردمندان سخن‌سنج و سخن‌دانش تنها به شمارگان انگشتان دستی بی شست باشند.

 


می‌دانيم و خوب می‌دانيم که اگر در اين زمانه‌ی پرآشوب، زبان و فرهنگ مادری‌مان هنوز کورسويی دارد و از دورها سوسو می‌زند و هنوز «مرده‌ريگ خورانی ياوه‌گو» بر پيکر نيمه‌جانش واپسين «سوگ‌سروده»ها و «مرگ‌واژه‌»ها را زمزمه نکرده‌اند، تنها و تنها به انگيزه‌ي در ميدان ماندن شما چند گرد «خردباور» بوده‌است؛ شمايانی که خواب از ديده ربوده، موی از رنج و يکگی سپيد کرده و نان از سفره‌ی خويش دريغ کرده‌ايد تا نگذاريد که واپسين نانبشته‌های فرهنگ مادری‌تان در زير هزاران خروار اندوه جوان‌مرگ شوند؛ شمايانی که نمی‌خواهيد آخرين فرزندانی باشيد که از خم‌خانه‌های زبان و فرهنگ مادری‌تان سرمست شويد و چونان بسياری از «بادسران» خواهش و آسايش اين مرده‌ريگ ديرينه‌سال را به بهای نانی نيم‌سوخته سودا کنيد.


بگذار بگويم و اعتراف کنم که شما چند تن به نسل من آموختيد که زبان مادری ارجمندترين مرده‌ريگ فرهنگ و تاريخ است و دشت پرپهنايی‌ست که امروزيان و نيامدگان، افزون بر آن که می‌توانند در اين بی‌کرانگیِ پهناور با سرخوشی‌ها و ناخوشی‌های خويش رؤياهای فردی و جمعی ببافند، اين فرصت را نيز دارند تا از طريق پل‌های زبان با گذشته‌ی تاريخی و فرهنگی خويش درپيوند باشند و اگر به هر انگيزه‌ای اين پل‌ها فروبريزند، بی‌گمان آن مردم دچار گسست‌ها و لجام‌گسيختگی‌های فرهنگی می‌شوند که فرجامِ آن ورشکستگی فرهنگی و آسيب‌پذيری در مقابل بيماری‌های اجتماعی است. از آن جا که زبان ساختمانی «ديرپا» و «ديرويرانی» دارد و به‌آسانی تن به فرسايش نمی‌دهد و بسياری از بنيادها و پی‌ريزی‌هايش در رويارويی با تندبادهای اجتماعی پایداری می‌کنند، می‌تواند بهترين و امن‌ترين جای برای واکاویِ گذشته‌ی فرهنگی و تاريخی هر قوم و سرزمينی باشد. از ياد نبريم که گاه هر هجايی از زبان پلی است که ما را با گذشته پيوند می‌دهد و هرآن گاه که هجايی يا واژه‌ای خواسته يا ناخواسته در هياهوی زيستن از ميان برود، پلی ديرينه‌سال ويران می‌شود؛ بخشی از حافظه‌ی فرهنگی ما از ياد می‌رود و دستگاه باروری و زايندگی فرهنگی ما آسيب می‌بيند.

 


نازايی، ناکارآيی و کم‌جانی و کم‌خونی هر فرهنگی پيوندی ژرف با ناتوانی، نازايی و کم‌خونی زبان آن فرهنگ می‌تواند داشته‌باشد. در راستای همين انديشه است که باورمندم هرآن گاه که زبان و گويشی از تپش وامی‌ماند و به «لال‌بندی» و سترونی دچار می‌شود، جان و جهان و شور و شعور گويشوران آن نيز کم‌تپش می‌شود و دستگاه شاعرانگی و رؤيابافی‌اش ناکار می‌شود و در کوتاه زمانی جان و جهان فرهنگی گويشوران آن نيز به ريگستانی بی گياه مبدل می‌شود. شايد بتوان آغاز سياه‌بختی فرهنگی را، آغاز سترونی و ازکارافتادگی دستگاه زبانی آن قوم ناميد؛ به ديگر سخن مرگ فرهنگی نخست با مرگ زبانی آغاز می‌شود؛ چرا که زبان «آغازگاه» شور و شعور فرهنگ و مردم است و هيچ فرهنگی نمی‌تواند بی سرزندگیِ زبانی برای زمانی دراز شاداب و سرزنده بماند. شايد برای همين است که «زبان‌کُشی» را بسی خطرناک‌تر از «نسل‌کشی» و «قوم‌کشی» دانسته‌اند؛ زيرا با مرگ هر زبان و گويشی بخشی بزرگ از فرهنگ بشری برای هميشه از حافظه‌ی تاريخ پاک می‌شود و پهنای زيستن به تلی از تلماسه‌ها چهره می‌گرداند. زبانی که فروريزد، جانی فرومی‌ريزد و جهانی. بر اين باور، باورمندم که زبان‌ها نيز چونان آدميان ـ خواسته و يا ناخواسته ـ به دردهای بی‌درمان و درمان‌پذيری دچار می‌شوند که اگر گويشورانشان درمان نكنند، در کوتاه زمانی از تب و تاب می‌افتند و زمين‌گير می‌شوند و توان بالندگی، زايش و باززايش خود را از دست می‌دهند و چونان کنده‌هايی، تنها به کار آتشدان تاريخ و کالبد‌شکافی‌های زبان‌شناسانه می‌آيند. دردناک‌تر آن که بيماری‌های زبانی به‌آسانی به کالبد و جان فرهنگیِ گويشورانش سرايت می‌کنند و مرگ زبانی، مرگ فرهنگی را در پی دارد. سترونیِ زبانی در فرجام به کرو لالی زبان و فرهنگ می‌انجامد و کرولالیِ زبانی و فرهنگی يعنی اين که فرهنگ و زبان، توان خواندن، گفتن و نوشتن را از دست بدهد.


اما شما چند تن به ما آموختيد که تا زمانی که دو نفر زير سقفی با هم به زبانی مشترک سخن می‌گويند، آن زبان و گويش نمرده‌است؛ به شرط آن که افزون بر گفت‌وگو- كه نازل‌ترين كاركرد زبان، يعني خودكاربودگي آن است- بتوانند آن زبان را به زايش و باز زايش وا دارند. هم چنين شما چند تن به ما آموختيد که گويش مادری‌مان هنوز زنده است؛ چرا که هيچ کسی برای مرده‌ای خوش‌باشانه شعر نمی‌سرايد و سرخوشانه گرداگردش شادخواری و ترانه‌سرايی نمی‌کند ونيز برای يافتن بيماری‌هايش، تن‌کاوی‌اش نمی‌کند؛ بل از ديرباز رسم است كه گرداگرد مرده سوگ‌سرودی زمزمه می‌کردند و سوگواری‌اي نوميدانه. از شما چند تن آموخته‌ام که در ميدان رزم، گاه سرداری يکه با لشکری همتايی می‌کند؛ چنان که آن بزرگ‌مرد نيز فرموده است که: يکی مرد جنگی به از صد هزار.


گويش سيستانی و نيز سرنوشت تاريخی و ساختمان پر راز و رمزش در نيم قرن اخير همواره يکی از دغدغه‌های بنيادين بيشتر پژوهشگران و شاعران سيستانی بوده است و در اين راستا جستارها و کتاب‌های ارزشمندی نيز نگاشته‌اند که هر کدام به گونه‌ای سهمی در غبارزدايی و ماندگاری آن داشته‌ است. کار دو تن از اين خيل کم‌شمار، اما تازگی و طراوتی دارد که بی هيچ گزافه‌ای در حافظه‌ی فرهنگی ما ثبت خواهد شد؛ يکی از اين دو غلام‌علی رييس‌الذاکرين است با کتاب‌های «کورنامه»، «پنج ارغن» و «خال کجک» و ديگری غلام‌رضا عمرانی با مجموعه‌ی چندجلدی «گويش سيستان».

 

گويش سيستان


اکنون پرسش بنيادين اين است که چرا اين دو برای گويش سيستانی غنيمتی مهمند. به باور من اين دو تن از بسياری سوها رخدادی ارجمند در تاريخ نانبشته‌ی گويش سيستانی‌اند؛ تاريخ بی سرنوشت و رازآلودی که رونمايی خود را پس از اين همه سال با «کورنامه» و «پنج ارغن» جشن می‌گيرد و نخستين برگ‌های شناس‌نامه‌ی خويش را در دفترخانه‌ی تاريخ به ثبت می‌رساند و برای نخستين بار نقاب از روی برمی‌دارد و از ما روی برنمی‌گرداند. هموست که برای نخستين بار، دستگاه ازکارافتاده و چرخه‌ی ناکار گويش سيستانی را که نشانه‌ای شوم از ناکاری و نازايی فرهنگی ما بود، باسماجت به چرخش و زايش وامی‌دارد و نخستين تکانه‌های فرهنگی را بر پيکره‌اش وارد می‌سازد و زبان فرهنگی ما را از «لال‌مرگی» می‌رهاند و شخصيتی تازه به او می‌بخشد.


غلام‌رضا عمرانی اما از جهاتی ديگر برای گويش سيستانی رخدادی مهم است؛ او نيز با نوشتن اين چند جلد کتاب و کالبدشکافی آن، افزون بر ساختارمند کردن چگونگی وارسی و واکاوی آن، اين گويش ناشناخته را در دفتر خانه‌ای بزرگ‌تر به ثبت رسانيد و با کالبدشکافی آن، برجستگی‌ها و کاستی‌هایش را برای بهتر شناختن، به ما و ديگران نشان داد و با اين کار مسئوليتی دشوار را بر دوش پژوهشگران و زبان‌شناسان سيستانی و غير سيستانی نهاد و سقف خواسته‌ی خوانندگان اين گونه نوشته‌های پژوهشی را بسی بالاتر از آن چيزهايی برد که تاكنون بود؛ و نيز هم‌زمان کوشيد تا به‌دور از هرگونه نگاهی شورمنشانه و شيفته‌گونه تنها با ديدی خردمندانه و ساختارمند، اين معماری شگفت‌انگيز را با زبانی علمی از مرزهای فرهنگی‌اش بيرون برد و ديگران را نيز در سرخوشی اين معماری سهيم کند و سهمی در حافظه‌ی فرهنگی و تاريخی بومی و ملی خويش داشته‌باشد. او با اين کار سترگ و از يادنرفتنی، به يکی از ارزنده‌ترين و بنيادی‌ترين نيازهای گويش مادری‌اش پاسخ داده‌است.

 


آگاهی و چيرگی او به شيوه‌ها و ابزار علمی زبان‌شناسی، حضور پررنگ او در ميدان‌های بزرگ، مراوده‌های او با بسياری از زبان‌شناسان نام‌دار زمانه، نوشتن ده‌ها جستار و کتاب در اين باره، آشنايی‌اش با دبستان‌های امروزين زبان‌شناسی، ذهن پويا، جويا و کوشای او در يافتن ريزترين زنجيره‌های زبانی و نيز فروتنی خردمندانه‌اش، می‌تواند کتاب‌هايش را به ماندگارترين و قابل اعتمادترين کتاب‌ها در زمينه‌ی بررسی دستگاه «گويش سيستانی» مبدل سازد و بی‌گمان اين سلسله كتاب‌ها، با نام «مجموعه‌ي سيستان» در آينده از پرآوازه‌ترين کتاب‌های تاريخ زبان‌شناسی اين ديار خواهند شد؛ کتاب‌هايی که به باور من می‌توانند حلقه‌های گم‌شده‌ی بسياری از بحث‌های زبان‌شناسانه در گستره‌ی زبان‌های ايرانی باشند.


از ديرباز در فرهنگ ما جای خالی چنين کتاب‌هايی آشکار بوده است. شايد بتوان دشواری‌ها و سختی‌های پژوهش‌های ژرف زبان‌شناسی، نبود اسناد ثبت‌شده، سودآور نبودن اين گونه کتاب‌ها برای ناشران، نبودن خواننده و زمان‌بر بودن و تاب‌ربايي و طاقت‌سوزي چنين پژوهش‌هايي را از دلايل بنيادين خالی ماندن جای اين گونه کتاب‌ها برشمرد.


پيام سيستانی / ناکجا آباد