یادداشت تکان دهنده گری لوئیس (نماینده سازمان‌ملل) در مرگ دریاچه‌ هامون


ما نمی خواهیم آخرین نسلی باشیم که در اینجا زندگی می کنیم...


گری لوئیس، هماهنگ کننده مقیم سازمان ملل متحد در ایران


مرد سیستانی می گفت: "فرشتگان بر دستان کسانی که به ما کمک کنند، بوسه خواهند زد."

چهره رنگ پریده این ماهیگیر حکایت از روزگار و احوال ناخوش او می کند، پوست آفتاب سوخته و چرم مانندش گویای سال ها سختی و ناملایمات است و چشمانش نشانی از اشک های فروخورده اش دارد. حسرت زمانی را می خورد که روزگار تاحدی به کامش بود و از ایامی می گفت که دریاچه ها پر از آب و ماهی بودند، فرزندانش شاد و زندگی بر وفق مراد بود.

گفته هایش به قدری تکان دهنده بود که فراموش کردم نامش را بپرسم. می خواست حرف هایش را بشنوم و بعد دنیا را در جریان شرایط ناگوار فقیرترین و نامساعدترین منطقه ایران یعنی تالاب های هامون سیستان قرار دهم.

امروز "تالاب" دیگر واژه ای درست برای هامون نیست. زیرا اینجا حالا زمینی خشک و تفتیده است. اشتغال سودآور اندک است و بیش از نیمی از ساکنان با کمک های کمیته امداد امام خمینی زندگی می کنند.

کار بیشتر آنان ماهیگیری است - یا بود. حالا تقریبا همگی بی کارند و در ویرانه های روستاهای متروکی زندگی می کنند که در حاشیه رودخانه هایی ساخته شده بودند که روزگاری پرآب و شکوفا بودند. باد در اسکله های پرسروصدا، بازارهای خالی از ماهی و قایق های شکسته ای می پیچد، که همه جا پخش شده است.

هامون ها از سه ناحیه تالابی بزرگ به وسعت 5 هزار و 660 کیلومتر مربع تشکیل شده اند. دوسوم این تالاب ها در ایران قرار دارند و آب رودخانه هلمند افغانستان آن ها را به هم ربط داده و تغذیه می کند. بیشتر این ناحیه تا بیست سال پیش سرسبز و گونه های گیاهی و جانوری در آنجا فراوان و دریاچه پر از ماهی بود. مجموع صید سالانه از 12هزار تن فراتر می رفت و ماهیگیران ماهی هایی بیست کیلوگرمی صید می کردند. تالاب ها آب کشاورزان و رمه های گاومیش و امکانات معاش هزاران خانواده را تامین می کردند.

اما ایجاد سدها و کانال ها در افغانستان آب رودخانه را برای کشاورزی در استان های فقیرنشین قندهار، هلمند و نیمروز منحرف کرد و میزان آب دریاچه ها کاهش یافت. و بعد ایجاد چهار مخزن در داخل خود ایران به انحراف بیشتر آب از مسیر طبیعی آن منجر شد.

من از سه روستای؛ تخت دولت، ادیمی و کوه خواجه دیدن و با بسیاری از ساکنان آن ها صحبت کردم. مردم از بی آبی ناراحت بودند و از دولت و سازمان ملل کمک می خواستند. مردم سیستان احساس می کنند برای کمک به آنان هیچ کاری - جز پرداخت کمک های نقدی - انجام نمی شود. آنان می خواهند کار کنند.

خانم سالمندی که دست دو نوه خردسالش را گرفته بود، می گفت "ما برای بقای خود مبارزه می کنیم." و در حالی که به چهره محزون و موهای خاک آلود یکی از نوه های پنج ساله اش اشاره می کرد، گفت "دخترک دارد می میرد. ما نمی خواهیم آخرین نسلی باشیم که در اینجا زندگی می کنیم."

حدود 400 هزار نفر در ناحیه سیستان زندگی می کنند که تعداد زیادی از آنان در زیر خط فقر قرار دارند. کمک نقدی که از دولت یا کمیته امداد امام خمینی دریافت می کنند به زحمت از 20 دلار در ماه فراتر می رود. مردی می گفت: "ما صیادیم و زمین برای کشاورزی نداریم. یعنی اگر ماهی نباشد زندگی هم نیست."

این فاجعه زیست محیطی هزاران نفر را وادار به ترک منطقه کرده است. به گفته منابع دولتی تنها در 2012 حدود 5 هزار خانواده منطقه را ترک کرده اند. در مجموع 600 هزار نفر از اینجا بیرون رفته اند. بیشتر آنان با طی مسیری دوهزار کیلومتری به استان گلستان در شمال ایران رفته اند تا زندگی تازه ای آغاز کنند، دیگران درهمه جای ایران پراکنده شده اند. آنان که مانده اند هرسال فقیرتر می شوند.

آنچه حیرت آور است سرعت پیشرفت این فاجعه ساخته دست انسان است. طی تنها 20 سال امکانات معاش مردم نابود شده است. بادهای شرقی که زمانی با وزیدن روی دریاچه عامل تهویه طبیعی هوا بودند حالا فقط توفان های شن به بار می آورند و روزهای متوالی باعث تیرگی هوا می شوند و توفان شن را به افغانستان و حتی دورتر یعنی تا پاکستان می برند.

به نظر می رسد بیشتر ایرانیان اطلاع چندانی از رنج مردمی ندارند که در هامون های سیستان زندگی می کنند. در مقایسه، فاجعه زیست محیطی نمادین تری در ایران یعنی مرگ آرام دریاچه ارومیه از توجه شدید رسانه ای و سیاسی برخوردار است. اما وقتی اخیرا به دریاچه ارومیه سفر کردم، با نا امیدی شدید و یاس و درماندگی فراوانی مواجه نشدم که در هامون های سیستان شاهد بودم.

این مشکل احتمالا تنها در صورت تحقق دو رویداد کلیدی حل خواهد شد؛نخست، افغانستان و ایران باید مشترکا درباره مسیر اقدام برای تقسیم عادلانه آبی که قرن ها بین خود تقسیم می کرده اند به توافق برسند. دویست سال پیش مرزی در کار نبود. آنچه در آن زمان اهمیت داشت جامعه ها و خانواده ها بود که فرهنگ و زبانی مشترک داشتند و یافتن راه حل آسان تر بود.

دوم، لازم است خود ایرانیان آب اندکی را که به ایران می رسد بهتر تقسیم کنند. درحال حاضر بیشتر آب برای تامین آب آشامیدنی و کشاورزی به شبکه مخزن چاه نیمه عمیق منحرف می شود. در حالی که هنوز می توان اجازه داد بیشتر این آب به طور طبیعی به هامون ها جریان یابد و باعث احیای آن ها و ادامه زندگی جوامع محلی شود.

ایرانیان و جامعه بین المللی باید نسبت به این فاجعه واکنش نشان دهند. و باید هم اکنون چنین کنند. حامیان لازم است کار با ساکنان هامون ها را شروع کنند و به احیای روش زندگی آنان یاری رسانند.

اجازه دهید در آن هنگام فرشتگان تصمیم بگیرند مرحمت خود را چگونه و در کجا ارزانی دارند.


منبع


مذاکره با همسایگان برای نجات هامون




به گزارش خبرنگار مهر، رحیم میدانی با اعلام اینکه طبق دستور رئیس جمهور کارگروه نجات دریاچه ارومیه درباره دریاچه هامون نیز چاره اندیشی خواهد کرد گفت: دریاچه هامون جزو ذخایر زیست کره ای کشور محسوب می شود.

معاون وزیر نیرو در امور آب و آبفا با تاکید بر لزوم پیگیری حقابه ایران از رودخانه مرزی هیرمند برای نجات دریاچه هامون از خشکی همیشگی اظهارداشت: در حوضه هیرمند بحث حقابه ها مطرح است و هم اکنون در حال پیگیری حقابه هیرمند از همسایگان کشور هستیم تا به تعهدات خود در این زمینه پایبند باشند.



هامون من مرکز شادی های جهان بود: شرحی بر «نماهنگ عطش» به قلم «پیام سیستانی»



عکس: سیستان آنلاین

دانلود نماهنگ عطش از اینجا

(کاری از تالار گفتمان سیستانیان؛ آبادگران فرهنگ و خاک سیستان)


نماهنگ ارزشمند عطش را دیدم و شنیدم . راستش باور کردن این که روزی می بایست در سوگ دریاچه ای که کودکی و خاطراتم در آن زاده شدند و هنوز عطر گیسوانش در من است، گریست و آه کشید نه برایم پذیرفتنی ست و نه باور کردنی . چگونه می توان مرگ یکی از کهن ترین بستر های اسطوره های شرق را باور کرد ؟ چگونه می توان باور کرد که آن همه رویا و خاطره یکجا دفن شود .. نه . دستکم باورش برای من دشوار است .

برای من که در جای جای آن خاطره دارم و هر شب در جای جای آن می نشینم و رویا می بافم و شعر می گویم و بعد هم دلم می خواهد آن ها را به دست باد بدهم تا در ریگستان ها بپاشند . اصلا خیال همه را آسوده کنم من هیچ مرگی را باور ندارم برای همین است که رویاهایم تلخ و سوگی نیست . برای همین است که شعرهایم کسی را به گریه نمی اندازند . برای همین است لباس تمامی درختان گزی که در شعرهایم می رقصند یا سبز است یا قرمز .

من بسیار کم آبی هامون را دیده و شنیده ام اما مرگش را نه از کسی شنیده ام و نه حتی اگر بشنوم باور خواهم کرد . چگونه می توان تا زمانی که نام فرزندم هامون است من از سوگ هامون سخن بگویم و در سوگش شعر بسرایم و سیاه بپوشم ؟ مرگ هامون را باور ندارم همچنان که مرگ زبان سیستانی را .

سال هاست می گویند که زبان سیستانی مرده است اما تا زمانی یک تن در گوشه ای از این جهان با این زبان رویا می بافد و شعر می سراید این زبان زنده است . داستان من و هامون هم اینچنین است . هامون کم جان، کم تپش و ناخوش می شود اما هرگز نمی میرد چون اگر بمیرد پس تکلیف شعرها و رویاهای من چه می شود؟ جواب این همه خاطره ی زنده ی مرا چه کسی می دهد ؟ جواب کوه خواجه، گزها ، ریگ ها و بادهای صد و بیست روزه ای که هر روزه به دیدارش می آیندد را چه کسی می دهد ؟ اصلا مگر می توان به لورگ باغ از مرگ هامون چیزی گفت .

لورگ باغ هنوز در کنار هامون پهلو زده است و برای روز مبادا شعر می گوید . نه... باور کنید که حتی اگر تمامی مردم جهان هم از مرگ هامون سخن بگویند، من نه مرگ هامون را باور می کنم و نه حاضرم سوگ سرودی بسرایم . هامون من مرکز شادی های جهان بود .

منبع


گزارش فیس بوکی معصومه ابتکار در خصوص بازدید از سیستان (ششم دی)


الان از فرودگاه رسيدم منزل ساعت ١/٣٠ بامداد است. ديدم يك تكه از نان و نمك سيستان كه در فرودگاه زابل صبح به رسم مهمان نوازي مردم سرافراز آنجا تعارف كرده بودند، در جيبم جا مانده.

مردم رنج كشيده ولي صبور سيستان الان سال هاست كه خشكسالي و فقدان مديريت جامع آب و زيست بوم آنها را دچار سختي فراوان كرده. علاوه بر بازديد هوايي به اتفاق وزير نيرو جلسه اي در زابل براي احياي تالاب بين المللي هامون برگزار كرديم كه در ٤ سطح محلي، ملي، منطقه اي و بين المللي برنامه ريزي مي شود.

جلسه بزرگي با مردم و دانشگاهيان زابل داشتيم... مردم سيستان بسيار زيبا شعر مي گويند.

خلاصه مطلب اینکه از سفر ما كه حدود ٢٠ ساعت به طول انجاميد زياد است، ولي مردم خوب سيستان با ذكاوت مثال زدني خود، امروز ما را نمك گير كردند...
92/10/6

گزارش فیس بوکی معصومه ابتکار در خصوص هامون (چهارم دی)


از موضوعات مهم مورد بحث در جلسات بلند پايه دیروز آقاي كرزاي در تهران تامين حق آبه تالاب بين المللي هامون و احياي هيرمند بود. اين موضوع مورد توجه آقاي رئیس جمهور قرار داشت و احياي هيرمند و تامين حق آبه تالاب هامون از طرف آقاي كرزي نيز مورد تاييد قرار گرفت. اميدوارم شاهد بازگشت آب و احياي هامون باشيم.

92/10/4



نامه سرگشاده یک سیستانی به رئیس مجلس ورئیس جمهور در خصوص لغو مصوبه دولت دهم و میراث فرهنگی

پس از ان که خبر لغو مصوبه دولت دهم درباره تاسیس اداره کل میراث فرهنگی وصنایع دستی وگردشگری سیستان به مرکزیت زابل را شنیدم مثل مرغ سرکنده در تب وتاب بودم که خدایا در این وانفسای سرزمین اسطوره ای وتاریخی سیستان که خوراک مردم ان گردوغبار وغصه شده است وبا خشکی دریاچه هامون حال وروز ان واویلا شده است ومردمش غریبانه در حال گذران عمر وروزگار و...حال یک مصوبه هم که می توانست مرهمی کوچک بر زخمی بزرگ باشد ان هم در آغاز کار دولت تدبیر وامید لغو میشود. دلم گرفت واز سر درد بعنوان یک معلم درد ودلی نوشتم که از نظرتان می گذرد ابتدا گفتم بگویم که من یک ایرانی ولایتمدار ودوستدار وطنم ودستبوس مسولین زحمتکش وطنم هستم وقصدم تخریب کسی نیست بلکه خواستم یک درد ودل کرده باشم به امید روشنگری وتلنگر.   ملغی شدن اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری سیستان به مرکزیت شهر زابل

نامه سرگشاده به رئیس مجلس ورئیس جمهور:حافظه تاریخی 4میلیون سیستانی ومردم ایران،منتظر ثبت اقدام شماست!

دانلود فایل وورد مقاله نامه سرگشاده یک سیستانی به رئیس مجلس ورئیس جمهور


دانلود فایل پی دی اف نامه یک سیستانی به رئیس جمهور ورئیس مجلس در خصوص لغو مصوبه دولت درباره سیستان مظلوم

پوستر: برای سیستان خشکیده ...

نلّی که سیستو خشک شیه ...




از تبار ِ گز


پوسیدیم

چون " توتن " * هامان

در اکتشاف نطفه ی سوشیانت ؛ **

وقتی که تشنه ترین خاک

هامون *** را در حجله اش فریفت ...


شعر از علی شهریاری / به وقت کبوتر / ص 31


* توتن : نوعی قایق کوچک محلی سیستان در دریاچه ی هامون که از نی ِ توتی ساخته می شود.

** سوشیانت : آخرین منجی در آیین زرتشتی که گویند نطفه اش در دریاچه ی هامون نگهداری می شود.

*** هامون : دریاچه ی هامون دریاچه ای مقدس در سیستان که زرتشتیان معتقدند نطفه ی آخرین منجی در آن نگهداری می شود.

**** گز : درختی مقاوم ، همیشه سبز و مقدس که در سیستان و مناطق کویری می روید .

به خاک ِ سرخ ِ سیستان ...

 


 این شعر در سیستان سروده شد در منطقه تاسوکی*!

 

مادرم سیستان


خیابان روی پلاک چندم بایستد

تا نام تو را از یاد نبرم؟

 

شهر، صدای زنیست که

در گوش تاسوکی شیون می کند و

هر روز

 صبح زود

 کفن کوچکی روی دست آمبولانس

تکه های تنش  را با خود می برد

 

این شهر چند هزارساله می شود

زیر بار مصیبت؟

کربلا از گوشه ی کدام خیابان گذشت

که از گلوی بریده ات ، هنوز

 خون می چکد ؟

 

همه رودها به هامون 1 پیوسته اند و

پهلوان  2

خوان سی ام را می نوازد:


 برقص!

برقص! مرد سیستانی

بچرخ و بچرخان

آسمان برود بالاتر

کِل بکشد سُرنا:

سوشیانس 3  از سمت سیستان می آید!

 

بکوب روی تنم یک ضرب

گهواره  بلرزد

 

لالا

لا...

لالایی بس است مادر

باسکت 4  دامادی ام را به نیزه بیاویز

شب ، ادامه ی نسل مرا از سر گرفته

 

خشمت را زمین مگذار

به پای تو ایستاده

مردانگی

از سینه ات خون می چکد

 خون

 

گیسو بریده ام

دُهُل بنواز

بنواز:

هیرمند پسرانم را پس بده! 5

 

......


جهان شیر ِ معصومم

تا کجای ِ تو قد بکشم

صبوری ات را...

سیاه و به خون نشسته

 

روسری ات آبروی زنان جهان است.


 
 


یادمان شهدای تاسوکی

1 - هامون : نام دریاچه ای که در سیستان قرار دارد و سیستانیان برای آن تقدس قائلند.
زرتشتیان معتقدند نطفه ی موعود آخرالزمانی در آب این دریاچه وجود دارد و فرشتگانی به نگاهبانی از آن گماشته شده اند . در آخرالزمان دوشیزه ای از سیستان با آبتنی در آب این دریاچه باردار و آخرین موعود یعنی سوشیانس را به دنیا می آورد.

2- پهلوان: نام معمول خواننده سیستانی ، نواختن دُهُل و سُرنا ، مهارت و توان بالایی می طلبد و هر کس به راحتی قادر به نواختن آن ها نیست شاید این یکی از دلایلی ست که سیستانیان به این افراد را با لفظ پهلوان صدا می زنند.

3- سوشیانس : موعود زرتشتیان که از دوشیزه ی سیستانی در پای کوه خواجه که در میانه دریاچه هامون قرار دارد زاده می شود.

4- باسکت: جلیقه سیستانی

5- دهل نوازی کنار رود هیرمند وقتی جوانی در آن غرق می شد تا آب جنازه را به ساحل بیاورد.

 

* تاسوکی : روستایی در نزدیکی زابل که در مسیر جاده زاهدان - زابل قرار دارد.

گروه ترویستی جندالله به سرکردگی عبدالمالک ریگی ، ساعت 9 شب  ۲۵ اسفند ۱۳۸۴  مصادف با ۱۶ مارس ۲۰۰۶ در فاصله 10 کیلومتری پاسگاه تاسوکی جاده زاهدان زابل انجام و سبب کشته و زخمی‌شدن ۲۸ تن شد. دست‌کم ۷ نفر دیگر نیز در این حادثه گروگان گرفته‌شدند

یک تن از گروگان ها در ایام اسارت کشته شد و ۶ تن دیگرنیز به تدریج طی ۲۰۰ روز آزاد شدند.

این گروه تروریستی با لباس مأموران انتظامی و نظامی در منطقه تاسوکی، ایستگاه ایست و بازرسی ایجاد و با متوقف ساختن خودروهای مسئولان محلی و مردم عادی، سرنشینان آن‌ها را پیاده و شماری را در همان منطقه در حالیکه دست هایشان را بسته بودند به گلوله بستند و شماری را نیز به گروگان گرفتند.

بیشتر قربانیان این حمله تروریستی افراد معمولی بودند که برای تعطیلات آخر هفته و ایام عید در حال مسافرت بودند. در این حمله نوجوانان دانش آموز ۱۳ و ۱۴ ساله نیز به قتل رسیدند.


اطلاعات بیشتر درباره این حادثه تروریستی را در این پایگاه بخوانید:  پایگاه اطلاع رسانی تاسوکی



باد سرخ

 

سپیدی دستارش در سراشیب باد ِ خیابان می رفت. بلندای قامتش را باد می رفت تا خم كند؛ اما مرد آموخته باد و بیابان، سر بالا گرفته بود و تن نمی خماند. پنداری آنچه هنوز در یاد نداشت سر خماندن بود؛ آن هم پیش چشمان جماعت شهری، كه نمی شناخت و دوستش نمی داشت .

به یاد آورد راهی شدنش را.

آن دم را كه حتی كاسه آبی هم بدرقه اش نكرده بود كه اگر آبی می ماند لاجرعه سر كشیده می شد، و حال كه هامون ِ تنگدست و آسمان بخیل ِ سرحدات مكران كه روزی نخل هایش زبانزد خاص و عام بود و مردانش شهره به سرداری و دلاوری، و اكنون هر كدام پاشنه چارق ور كشیده و سر به بیابان داشتند، از پی یافتن لقمه نانی كه دیری است چگونه بودنش را از خاطر برده بودند!

هنگام هجمه و هجوم طوفان ریگ یا آن دم كه در خم تپه ای یا دهانه كالی، لحظه ها را به انتظار آمدن شب یكی یكی می شمردند تا تن و بار را به سیاهی شب های قیرگون كویر بسپارند و چهره در دستار بپوشانند و به بیراهه قدم بگذارند تا آن سوی دشت؛ دستی ناپیدا كیسه بار را بستاند و با دستی دیگر اسكناسی كهنه (تومان یا روپیه اش فرقی نمی كند) را در دست مرد شب، مردان شب بگذارد تا نان ( این گرده خیال انگیز رؤیاهای كودك بیابان ) رنگ واقعیت به خود گیرد و جویده شود و مرد، شرمناكی نگاه مستوره اش بزداید. تا باز در گدام  ( 1 )، امشب صدای خنده كودكان سیر سر بگیرد و زن بیابانی ، خنده خردی بر لبانش شعله كند و مرد در تنگنای تاریك خیمه، به دور ترین جای ناپیدای ذهن خیره شود و از خویش پرسشی آشنا را بازپرسی كند : گذشت امروز، فردا را چه باید كرد ؟!

شولایش بر بال ِ باد خیابان می رود. دست بر گلوی قیچك و دستی دیگر كه آرشه كوچكی را در خود می فشرد.

تیز می رود اما خسته.

 نه از خستگی گام ها؛ از آن رو كه روانی خسته را، كوهی از غصه های ناآشنایی و غربت را با خود در سربالایی جردن می كشاند .

گام هایم را تند و كشیده بر می دارم تا به ردش برسم و دمی بعد، پاچین سپید شلوارش همتراز گام هایم می شود و سر بالا می كنم تا نگاهم را به صورتش بكشانم و نگاهش را در خود گیرم . چشمان مرد، اگر چه سوخته از دود خیابان، اما آشنا به باد بیابان؛ راست درافقی به هیچ كجا خیره، بی نگاهی ادامه می دهد .

سلامش می كنم. به جوابی می گذرد. باز هم همراهش می شوم.

- بلوچی؟

درنگی می كند.

+ نه از اهالی سیستانم !

لبخندی می زنم و می پرسم:

- شهركی هستی یا نارویی ؟

می خندد:

+ نه به جان خودم كه تو بلوچی ! آشنای ولایت ما؟

- نه اما زیاده هم دور نیستم از سیستان . رفیقان و دوست بسیار داشته و دارم به اطراف هامون. هامون را یقین كه آشنایی؟

به وجد می آید كه نام ها از ولایتش می دانم . چهره می گشاید و می ایستد. دستش را دراز می كند. همان دستی كه آرشه بر دست دارد و دستم میان چوب آرشه و دستان زمختش گم می شود به لحظه ای و سپس به رسم مرسومشان، دست بر لب و پیشانی می زند به بركت و حرمت دوستی!

- دلاور ِ سیستانی و شهر؟ آن هم تهران ؟

+ كردار روزگار ! به كار تور اندازی و ماهی بودم به وقت صید به هامون كه بركت داشت از آب ِ هلمند (2) و مرغان  ِ آبی خسته را با تور یا تفنگ ، نشانه می رفتم و روزی می رسید و دل ها خوش بود و دلزدگی ایام را به راندن توتن (3) و خواندن بیتی از نجما یا كه حسینا ( 4) از دل می زدودیم:

بر رویت عرق داره گل مِه

كجك هات ( 5 ) زروَرَق ( 6 ) داره گل مِه

كجك هات زروَرَق بالای ابرو

مثال ماه ، شفق داره گل مِه *

 

توتن سواری بر دریاچه هامون

 

 -  و حال اینجا پس چه می كنی !؟

 

 + نمك شوره به زخم  ِ تازه منداز

مَرَه (7) كُشتی به شهر آوازه منداز

مَرَه كُشتی به دست خود كفن كن

به دست مردم بیگانه منداز ....*

 

کوه خواجه - زابل - سیستان

 

های هامون ...... ! هامون اما اكنون از كف پای پیران ترك خورده تر! بر كناره كوه خواجه افتاده است و روزهای دیر؛ با تانكر برایمان گهگاهی آبی می آوردند. آب دولتی! پس ماندیم گرسنه و تشنه لب بر لب آن دریاچه خشك كه اكنون بوی ماهی كه هیچ؛ بوی آب هم از آن بر نمی خیزد! برادرانم به بیابان زدند به دنبال روزی و من كه دستی بر ساز داشتم؛ دانستم كه به پایتخت پول فراوان است. آمدم تا با سازم؛ روزیم را بستانم. ها قیچك كه می شناسی تو؟!

 

قیچک

 

- این آقاهه تركمنه !؟

نه بابا تار می زنه ؛ نوازنده اس!

دختركی هفت رنگ! با بغلی گل سرخ به روبان پیچیده با جوانكی كرواتی رو به رویمان ایستاده اند . دلاور سر پایین می اندازد به شرم و مرام و دست دخترك، اسكناسی مچاله شده را به سمتش دراز می كند و با عشوه می گوید:

- یه رِنگ عاشقانه بزن . بلدی؟ می خوام هدیه ولنتاین بدمش به این!!

و با انگشت به پسرك همراهش اشاره می كند و بعد كنار پیاده رو، به معشوقش تكیه می دهد تا بشنود. سوز سردی كه از توچال سرازیر می شود، چشمانم را می سوزاند. چشمانم تر می شود!

یا مولا دلم تنگ اومده

یا مولا دلم تنگ اومده

شیشه دلم ای خدا

پیش سنگ اومده

گم می شوم در سوز باد و سربالایی خیابان و صدای دلاور است كه سر به زیر؛ آرشه بر قیچك می كشد و صدایش میان بوق و دود گم می شود...

 

عباس جعفری

تهران

زمستان 82

 

 پانوشته ها:

 ۱ - گدام: روستای بیابانی ، چادر عشایر بیابانی

۲ - هِلمند: هیرمند

۳ - توتن: نوعی قایق كوچك

۴ -  نجما و حسینا : سیستانی ها ، شعر های عاشقانه داستان "  نجما  " و " حسینا " را  در شب نشینی ها ، اعیاد و جشن ها می خوانند.

نجما داستانی از مردم شیراز ... حسینا شاعری سیستانی بوده که شعرهاش بسیار در بین مردم این دیار محبوب است.

5 - کَجَک هات ( کَجَک های تو ) / کَجَک : موهای بناگوش که زنان سیستانی برای زیبایی ، در دو طرف صورت می ریزند.

6- زروَرَق یا زرق ُ بَرق : زرق و برق ، طلایی

7- مَرَه : من را

 * بحث و بیت ، نوعی مشاعره با مضامین عاشقانه و اجتماعی که سیستانی ها در محافل و شب نشینی ها و یا به تناسب درونیات خود می خوانند.

 این متن از  این جا  برداشته شده است.

 

 

از هامون تا ارومیه؛ جوان سیستانی، به خودت بیای!

 

با تو ام، جوان سیستانی!

ناله های کورگزان کهن را می شنوی؟ درختان پیری که روزی استراحتگاه پدران غیور ات بودند، همان آزادگانی که تن به زبان بیگانه ندادند و هویت میهن ات را احیاء کردند ... ؟

سیستان تو را می خواند، فریاد بر می آورد، گرد و خاک به راه می اندازد، آخرین زبانه های سرکش اش را نیز سر می دهد، از تمامی هستی اش می گذرد، شاید تو به خودت بیائی!

هامون که خشک شد، تو چه کردی؟ جز آنکه امید به پیگیری های فلان مسئول داشتی؟ این است آن خون عیاری که در تو بر جای مانده؟

اشتباه نکن، نمی گویم شورش کن، نمی گویم گلوله بر آر، می گویم به خودت بیای! به حرمت تمامی این هزاره ها که پدران ات کوشیدند، به حرمت تمامی این صده ها که با دشواری ها جنگیدند، به حرمت همه این تلاش ها، تو هم کاری بکن!

 

شنیده ای دریاچه ارومیه به خشکی گرائیده است؟ هم میهنان آذربایجانی ات ساکت ننشسته اند، به پا خواسته اند تا این دریاچه را نیز به خشکی ننشانند؛ ارومیه و هامونی که روزی و روزگاری هر دو در فرهنگ زرتشت مقدس بر شمرده می شدند .

به خودت بیای، جوان سیستانی!

 

از حرف ِ قشنگِ شین تا... زار !

 
 زلما بلوچ
 
زلما بلوچ
 
 
... و سر انجام دیدید
که همان کهنه درخت خاک نشین
درست در واپسین روز تبر زنی
از دم ِ گرم ِ ابر های

زاغه نشین
بر بام پنج هزار ساله ی شهر ِ سوخته به بار نشست
تا هامون ِ خسته
نویدِ زایش و نان را
به دختران پیر

توتم سوار
سر دهد !
حکایت من هم این گونه آغاز شد:
در سایه روشن خردادی دور
به وسعت نسیم
نهالی کاشتم با دو دست جسورِ آفرینش
در شوره زاری که حتی
خدا هم نامش را از یاد برده بود...
سال ها گذشتند و تاریخ ورق خورد
ریشه هایم

خشکیده ولی سخت
و نگاهم
مات به کیش ِ شمشاد های دور دست
ماند
تا همیشه به یادش بماند
شوره زار و شالی زار
هر دو از حرفِ قشنگ ِ شین
به زار رسیده اند...
دیگر لازم نیست بگویم
شاهدان بسیاری

به چشم خود دیدند که
ورق برگشت و من
هیچ وقت برنگشتم...
آن روز که خون هستی
در حیاط کوچک ما به جوش آمد
یک جفت جوجه کبک مهاجر
بر شانه هایم دایره باریدند و
حیات را دوباره آب بخشیدند.
همین برایم کافی بود
تا پشت به رمالان معرکه گیر بایستم و
بی هیچ احساسی در چشمان تیز عقاب آسمان
قد بکشم...
می دانم به رویتان نمی آورید !
حالا از همان شوره زاری که دفن شده بودم
تا اوج شالی زار های زندگی
شکفته شدم...
گردن من از مو هم نازک تر !
ولی
هر کدام تان که می تواند
پیدایم کند ...
 
 
 
 

تصاویر حیات در هامون

با آبگیری هامون پوزک (بخشی از هامون) حیات دوباره به برخی از مناطق سیستان برگشت. هامون از سه بخش (هامون پوزک) هامون صابری و هامون هیرمند تشکیل می شود.

بازگشت زندگی به دریاچه هامون

دریاچه هامون سومین دریاچه بزرگ ایران پس از دریاچه خزر و دریاچه ارومیه است. (البته بزرگترین دریاچه آب شیرین ایران هست. )

بازگشت زندگی به هامون 1390

دریاچه از سه دریاچه کوچک تشکیل شده‌است که در زمان وفور آب به هم متصل می‌شوند و دریاچه هامون را که تشکیل می‌دهند.

بازگشت زندگی به هامون 1390

هامون،علاوه بر اثرات مثبت طبیعی، اقتصادی واجتماعی، در دین زرتشت نیز تقدس خاصی دارد

دریاچه هامون 1390

حضور گروه موسیقی سیستانی هامون در جشن جهانی نوروز 90

 

رقص شمشیر سیستان

رقص شمشیر سیستانی

 

ادامه عکس ها در اينجا

 

مطلع قصیده ی همراهی

 نمی دونم می فهمی احساس آدمی رو که در کنار یه دشت متولد می شه به امید یه رود مقدس. آدمی که به دنیا می آد در حالیکه نمی دونه ریشه هاش جایی در شرق روحانی در کنار شکوه ِ اجدادش آرام در خاکی که بوی اساطیر می ده  از قبل جا خوش کرده. این که با شعرهایی بزرگ بشی که می دونی در گذشته های نه چندان دور با زیبا ترین لبخند ها در گوشه ای دوردست می خوندن و آدماش از جنسی بودن که می فهمیدنت. یا با خاطرات مردا و زنایی بزرگ بشی که یه روزی تاریخ رو می نوشتن برای آخرین روزی که قراره یکی بیاد و به دعوای همیشگی خیر و شر خاتمه بده. جایی که هر چند ندیدیش اما بوی خاکش رو حس می کنی و خوابش رو بار ها دیدی . جایی که قصش رو لابلای لالایی های بچگی ، مادر برات زمزمه کرده که ریشه یادت نره. که یادت نره بی ریشه، درخت ِ معرفتت راه به جایی نمی بره. که اگه از اسب افتادی از اصل نیفتی...

جایی که غرور ِ اجدادت هنوز در کنار ِ عطش ِ هامونش جولان می ده. جایی که مرداش ایستاده می میرند که مبادا عزتی پامال بشه. دلم پر می زنه برای تمدنی که هنوز  کنار ِ  کَُرگزا ایستاده ، جلوی کسایی که خواسته یا ناخواسته  می خوان روی دستای ِ بی مهری ، لابلای  برگ های تاریخ مدفونش می کنند. 

و بیشتر دلم برای غربت آدمای این دشت می گیره . زیاد هم می گیره. که همیشه یادمه این غربت جایی تو بحث بیت های بچه گی ها دامن گیر بود.  دلم پر می زنه برای بچه هایی از جنس ِ خودم که در زادگاه غریبن و در سرزمین ِ ریشه غریب تر.  غریبیم جایی که محکومیم به غصب و غریب تر در جایی که محکومیم به جلای وطن.

اما خرسندم  لااقل در غربت ِ دامن گیر  ِ سرزمینی زاده شده ام  که اولین گذرگاه و اقامت گاه اجدادم تا رسیدن به زادگاه خورشید بوده. به جایی که اگر در غربتش گرفتاریم ، در فرهنگمان هنوز شریکیم و دیگران را شریک می کنیم.

مطلع قصیده ی همراهی بود خوب و بدش رو ببخشید... .........

 

پ.ن:حرفایی که مدت ها مانده بود کنج ِ دلم.....

 

شهر باستاني زرنج

ويرانه‌هاي شهر باستاني زرنج، پايتخت قديم سيستان، در جلگه‌اي كه در اطراف درياچه هامون واقع شده، باقي مانده است. آثار ويرانه‌ها معرف زمان آبادي و پايتختي اين ناحيه مشهور تاريخي در دوران باستاني و پيش از اسلام مي‌باشد. بديهي است با شروع كاوش‌هاي علمي و مطالعات تاريخي آثار و بناهاي فراواني در منطقه زرنج از ادوار پيش از تاريخ و دوران هخامنشي، اشكاني، ساساني و اسلامي كشف خواهد شد. از اين شهر كه حدود 1119 سال قبل پايتخت سيستان بود، اثري نيست. در وصف اين شهر، در كتاب حدود‌العالم آمده است: «شهري با حصار و پيرامون آن خندق است و اندروي رودهاست، و اندر خانه‌هاي وي آب روان است، داراي پنج در آهني است و گرمسير است و برف نمي‌بارد» بعضي نيز پايتخت سيستان را همان آبادي معروف به  «ارم شهرستان» مي‌دانند و روايتي هم هست كه پايتخت سيستان قبل از زرنج، «رام شهرستان» خوانده مي‌شد. تغيير مسير هيرمند و شايد هم طغيان آن باعث شده است كه آبادي‌ها و شهرستان‌هاي قديم اين ناحيه خراب شوند. ممكن است حفريات تاريخي بسياري از اين مسائل را روشن نمايد؛ در روايت محلي سيستان افسانه‌اي در مورد خرابه‌هاي معروف به «سابورشاه» است. بدين ترتيب كه داماد سابور در شهرستاني از آبادي‌هاي سيستان مي‌زيسته است. دختر سابورشاه به بچه‌اش مي‌گويد كه وقتي پيش پدربزرگ خود  رفتي  هرچه رونما به تو داد نپذير و در خواست كن كه سهم ما را از آب هيرمند دو چندان كند. وچو ن چنين  درخواست كرد و پدر بزرگ  بخشيد، شهر كه در شمال كوه خواجه قرار داشت زير آب رفت. هر چند اين داستان جز افسانه‌اي بيش نيست، اما حكايت از واقعيتي انكارناپذير دارد و آن اين كه خرابه‌هاي سابور شاه بقاياي شهري است كه روزي بر اثر طغيان هيرمند يا تخريب يا شكسته شدن سد به زير آب رفته است. ظاهراً زرنج در صدر اسلام، در زمان يعقوب ليث و جانشينان وي پايتخت سيستان بوده است.

معرفی وبلاگ های بروبکس سیستانی!

حادثه تاسوکی (رضا لک زائی)

دیار عشق

سرزمین من سیستان

هامون