بنیاد نیزار تقدیم می کند : بخش دوم اشعار پیام سیستانی

شعرهای سیستانی پیام، بخش دوم
خو دیدا ...
(پنج و نیم دقیقه)
با صدای معصومه آتشفراز و پیام سیستانی، و با همکاری مهرداد مهربان
(تصویر از غروب سیستان : حامد راهداری)
دانلود فایل صوتی بخش دوم

دومین جشنواره " بومی سروده های سیستان و بلوچستان" برگزار می شود.
این جشنواره 13 و 14 اردیبهشت ماه سال 91 در دو بخش سروده های سیستانی و بلوچ در ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان برگزار می شود.

جشنواره در دو بخش شامل سروده های شاعران به زبان های سیستانی و بلوچی و بخش پژوهشی برگزار می شود.
به گزارش دبیرخانه این جشنواره ، سروده ها با موضوع و قالب آزاد با عنوان هر چی می خواهد " دل ِ تنگت بگو" است.
بخش پژوهشی جشنواره نیز با دو محوریت برگزار می شود:
الف – جایگاه اسطوره ها و نمادهای ملی و محلی در شعر بومی استان
ب- سیر ِ سُرایش شعرهای بلوچی و سیستانی در 50 سال اخیر
تمام شاعران سیستانی و بلوچ می توانند حداکثر با 5 شعر همراه با برگردان فارسی در این جشنواره شرکت کنند.
شاعران باید از هر اثر ، 4 نسخه بر روی کاغذ A4 یکرو با خط خوانا و ترجیحا در صورت امکان به صورت تایپی و در داخل لوح فشرده ( CD ) به دبیرخانه جشنواره ارسال کنند.
در بخش پژوهش نیز هر نفر می تواند یک مقاله با حجم حداکثر 30 صفحه ارائه کند. چکیده مقاله نیز باید در 2 صفحه همراه با مقاله ارائه شود.
داوری آثار توسط دو هیئت جداگانه در بخش سیستانی و بلوچ از 8 تا 26 اسفند برگزار می شود.
علاقمندان تا 4 اسفند ماه مهلت دارند آثار خود را به دبیرخانه ی این جشنواره به آدرس زاهدان ، خیابان آزادی – آزادی 5- نبش فرخی 1- حوزه هنری سیستان و بلوچستان – آفرینش های ادبی – دبیرخانه دومین جشنواره بومی سروده ها ارسال کنند.
علاقمندان برای کسب اطلاعات بیشتر می توانند با شماره 3218902-0541 تماس بگیرند.
شرکت در این جشنواره ، برای سیستانی سرایان و بلوچ سرایان سراسر کشور آزاد است.
توجه : تشدید و مصوت های کشیده در این جدول به حساب نیامده اند .
پاسخ این جدول را از اینجا دنبال کنید .
صفحه فيس بوك « لبظ سيستونی » در راستای همه گير تر كردن رسم الخط سيستانی و بازنگری مجدد در زبان و ادبيات سيستان راه اندازي شد؛ شما می توانيد براي مشاهده اين صفحه به لینک زیر رفته و پس از لایک کردن صفحه مزبور در بحث های ادبی و زبانی آن با دیگر مشتاقان زبان سیستانی مشارکت و هم نظری داشته باشید :

سلسله قواعدي كه از براي چگونگي نگارش رسم الخط سيستاني در پيش روي داريد ماحصل يك تحقيق و تفحص تطبقي با ساير رسم الخط هاي گويش هاي فارسي از قبيل كوردي، بلوچي، مازني، گيلكي مي باشد؛ در اين قواعد كوشش بر آن بوده است كه مماشات در نگارش و پرهيز از پيچيده سازي زباني (به دليل آنكه نخستين باري است كه تلاش جدي براي همه گير كردن رسم الخط سيستاني انجام مي پذیرد) در دستور كار قرار گيرد؛ قواعد مزبور پس از محك اوليه آن و مثبت ارزيابي شدن رويكرد موجود در آن توسط نهاد هاي آموزشي و با كمك صاحب نظران زبانشناس در اختيار عموم و به ويژه دانش آموزان حوزه سيستان قرار خواهد گرفت .
* * *
پیش از آنکه قدم به وادی نوشتار سیستانی بگذاريم، لازم می نماید که جایگاه چنین زبانی را در میان سیستانیان با دقت بيشتري مورد کنکاش قرار دهیم تا بتوانیم بر اساس نتایج ارزیابی خود، قواعد معقولانه تر، منطقی تر و همه گیر تری را تنظیم و ضبط نمائیم . در اين راستا ابتدا باید طیف مخاطب خود را از براي چنین رسم الخطی مشخص کرده و بر اساس آن قدم نخستین را در راه تنظیم رسم الخط مزبور بر داریم؛
آنچه كه مسلم است این است كه ما اين رسم الخط را برای یک عده پژوهشگر یا زبانشناس آگاه به مسائل دقیق آوائی و دستوری پیشنهاد نخواهیم داد، چرا که هم اکنون نیز در میان پژوهشگران سیستانی و آگاه به علم زبانشناسی، از علائم بین المللی آوانگاری به کرات استفاده می گردد،
دیگر اینکه در این راه ترجیح ما بر رسم الخط عربی / فارسی می باشد، چرا که چشم مخاطبین ما که توده سیستانی می باشد به این رسم الخط آشنا تر و مسلط تر بوده در نتیجه چنین رسم الخطی می تواند همه گیری و طیف مخاطب گسترده تری داشته باشد .
در این راستا ما باید چند قاعده کلی را پیشاپیش مد نظر قرار دهیم :
در مواردی که واژگان سیستانی تنها در بیان و تلفظ خودشان با زبان فارسی اختلاف دارند، کوشش ما بر این خواهد بود تا از نزدیک ترین صورت نوشتاری ممکن به زبان فارسی برای برگردان سازی آنها به نوشتار سیستانی بهره ببریم، به عنوان نمونه :
(خود / خوا) – (خونه / خونه) – (طفل / طلف) – (قفل / قلف) – (عدس / عدس) – (عصا / عصو) – (غلط / غلط) – (صندوق / صندوخ) – (ذوق / ذوخ)
در مواردی که واژگان سیستانی، مشابه فارسی معیار چندان مشخص و واضحی ندارند، دیگر نیازی به درج حروفی از قبیل : « ث - ص / ذ – ض - ظ / ع / ق / ط » نخواهد بود (چون در واقع این حروف اصالتا فارسی نمی باشند) :
(عقرب / غزوم) – (تازیانه / غمچو) – (یونجه / سوست) – (خارپشت / سیکّور) – (شعله / زرونه)
* به منظور ایجاد تمایز میان « ی » نکره و کسره مضاف و موصوف (که هر سه در سیستانی به صورت کسره تلفظ می شوند) از یای همزه دار یعنی « ئ » استفاده می کنیم (برای نمایش این حرف، صفحه کلید را به حالت فارسی در آورید و كليد M را انتخاب کنید، در گوشی های همراه این حرف در ردیف حروف قرار گرفته در کنار « ی » قرار دارد)؛ به نمونه های داده شده خوب دقت کنید :
فرش پدر بزرگ : فرش بپور (ترکیب مضاف و مضاف الیه)
فرش زیبا : فرش جلاف (ترکیت صفت و موصوف)
فرشی زیبا : فرشئ جلاف (فرش در اینجا نکره است)
* برای نشان دادن رای مفعولی در صورتی که مفعول به صامت (حرف بی صدا) ختم شده باشد، از ه پایانی استفاده می کنیم (در غیر این صورت از ره استفاده می شود)؛ برای نشان دادن های جمع در حالتي كه واژه، مختوم به صامت باشد نیز از ه پایانی بهره می بریم، در غیر این صورت از ئه استفاده می کنیم :
فرش را دیدم : فرشه بدیدو
خانه را دیدم : خونه ره بدیدو
فرش ها : فرشه
خانه ها : خونه ئه
** و اما در صورتی که یک واژه ی جمع مختوم به صامت، خودش موصوف یا مضاف واقع شود، پس از آن یک یای همزه دار نیز اضافه می گردد؛ اما در صورتی که مختوم به مصوت باشد نیازی به درج یای همزه دار دیده نمی شود و تنها به ذکر همان ئه اکتفا می شود :
فرش های زیبا : فرشه ئ جلاف
فرش های پدربزرگ : فرشه ئ بپور
خانه های زیبا : خونه ئه جلاف
خانه های پدر بزرگ : خونه ئه بپور
** همچنین در صورتی که یک واژه مفعول، خودش موصوف یا مضاف واقع شود، ه انتهائی را به جای موصوف یا مضاف، پس از صفت و مضاف الیه قرار می دهیم :
فرش زیبا را دیدم : فرش جلافه بدیدو
فرش پدربزرگ را دیدم : فرش بپوره بدیدو
=> در نهایت به این نمونه ها خوب دقت کنید :
فرش های زیبا را دیدم : فرشه ئ جلافه بدیدو
فرش های پدر بزرگ را دیدم : فرشه ئ بپوره بدیدو
بشقاب را شستم : بقشابه بششتو
بشقاب ها را شستم : بشقابه ره بششتو
بشقاب های زیبا را شستم : بشقابه ئ جلافه بششتو
خانه ها را دیدم : خونه ئه ره بدیدو
خانه های زیبا را دیدم : خونه ئه جلافه بدیدو
خانه های پدربزرگ را دیدم : خونه ئه بپوره بدیدو
* كوشش ديگر ما در این رسم الخط پیشنهادی بر این خواهد بود که تا جای ممکن از آوانگاری مستقیم مصوت های کوتاه فتحه، کسره و ضمه خودداری کنیم و در عوض از آشنا بودن چشم مخاطبین خود به نوشتار فارسی (که بر خلاف نوشتار عربی، اردو و یا حتی بلوچی که در انبوهي از اين مصوت ها گرفتار آمده اند، دارای کمترین سطح آوانگاری مصوت هاست) و در نظر گرفتن مکانیسم های ناخودآگاه فارسی زبانان برای قرائت یک نوشتار، بیشترین بهره را برای هر چه ساده تر کردن نوشتار سیستانی ببریم .
در این جا ما ناچاریم تن به مواردی نیز بدهیم که می تواند بد خوانی هائی را نیز به همراه داشته باشد، باری ما بایستی میان فواید و مضرات قواعد پیشنهادی مان کفه ترازو را به سوی بر آوردن فواید بیشتر در نظر بگیریم و از ایجاد بعضی بدخوانی ها ابای چندانی نداشته باشیم؛ ما می خواهیم نوشتاری را پیشنهاد بدهیم که به پای نوشتار فارسی برسد (به عنوان زبان ملی کشور مان که پس از زبان سیستانی و شاید هم پیش از آن، برای ما بیشترین اهیمت و کاربرد را دارا می باشد) نه آنکه آنقدر سخت گیری به خرج دهیم که سطح انتظارات خود را از نوشتار فارسی و یا حتی از نوشتار های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ... نیز بالاتر ببریم . ما باید به این باور برسیم که هیچ نوشتار رسمی و همه گیری در دنیا نداریم که به طور صد در صدی بتواند نحوه گفتار محاورین اش را منعکس کند؛ باری ما این گفته ها را دلیلی برای سطحی نگری و سر سری گذشتن از زبان مادری مان نخواهیم داشت و خواهیم کوشید نوشتاری قاعده مند و البته شسته و رفته را در میان سیستانیان جا بیاندازیم .
* برای مصوت های فتحه و کسره ما همان دستورالعمل نوشتار فارسی را در پیش خواهیم گرفت و از آوانگاری آنها تا جای ممکن حذر خواهیم کرد، مگر مواردی که واقعا نیاز به درج آنها احساس گردد . مشکل اصلی ما در اینجا مصوت ضمه می باشد که آوانگاری آن برای ما اهمیت ویژه ای دارد، چه آنکه بدخوانی فتحه به جای کسره (و یا بالعکس) شاید ضرر چندانی به نوشتار ما نزند، اما بدخوانی فتحه یا کسره به جای ضمه برای ما در طولانی مدت زیان بار خواهد بود . ما در این جا باز هم نوشتار فارسی را ملاک و معیار تصمیمات خود قرار می دهیم و از دستورالعمل آن تبعیت خواهیم کرد . بدین صورت که :
اگر واژه ای سیستانی ما نمونه مشابهی در فارسی داشت و در آن ضمه درج نشده بود، ما هم از درج آن خودداری می کنیم، مانند : خدا / جدا / فلان و ... .
اما اگر تلفظ سیستانی واژه به صورتی بود که نسبت به مشابه فارسی اش دچار ابدال آوائی (مثلا تبدیل آ و یا فتحه به ضمه که در سیستانی بسیار زیاد پیش می آید) شده بود ما اقدام به درج "و" به جای ضمه خواهیم کرد، مانند : فلانی – فلونی / چوپان – چوپو / درمان : درمو و ... .
** حال شرایطی را در نظر می گیریم که در آن یک واژه دارای دو یا بیشتر از دو ضمه باشد، در این صورت باز هم ملاک خود را نوشتار فارسی می گیریم؛ اگر واژه ما نمونه مشابه فارسی داشت و در نمونه مشابه فارسی اش درج یکی از ضمه ها صورت نگرفته بود ما هم تنها به درج یکی از ضمه ها (به صورت همان "و") بسنده می کنیم : چنگال – چنگول / صندوق – صندوخ و ... .
اما اگر نمونه فارسی مشابهی برای اش سراغ نگرفتیم اقدام به درج هر دو ضمه خواهیم کرد، مانند : نوکور (ندید بدید) / موجغول (درشت) / کوچکول (ور رفتن) و ... .
** در سیستانی نوعی دیگر از ضمه نیز بر خلاف فارسی معیار داریم که به صورت حلقی اداء می گردد، برای تمایز آن از انواع دیگر ضمه می توانیم از علامت واو همزه دار "ؤ" استفاده کنیم (برای این کار صفحه کلید را به حالت فارسی در آورده و سپس دکمه شیفت را همزمان با دکمه "و" و يا احتمالا "ر" فشار دهید؛ در گوشی های همراه نیز این حرف در ردیف حروف پس از "و" و "ی" قرار دارد) . مثال :
خؤ (خواب) / تؤ (تب) و ... .
** همچنین در سیستانی ما نوعی دیگر از فتحه و ضمه را نیز داریم که به صورت کشیده بیان می گردند؛ به خصوص اینکه در سیستانی "ح / ه" اکثر تبدیل به مصوت های پیشین خود شده و آن را به صورت کشیده در می آورند؛ همچنین "ی" وسط کلمات نیز اکثرا چنین شرایطی برای اش مترتب می شود؛ در چنین حالت هائی ما به جای فتحه و کسره کشیده از همزه وسط کلمه و یا همزه سوار شده بر ی یعنی "ئ" استفاده می بریم (مگر آنکه این مصوت کشیده قبل از "ع" قرار گرفته باشد که ما به جای همزه، به همان "ع" بسنده خواهیم کرد، مانند واژه های معلوم، علی و ...) مثال :
ائره (دیر هنگام) / بئگه (بی گاه، غروب) / بئ چاره (بی چاره) / بئ خیر (اسراف) / مئمد (محمد) / بئث و بئت (بحث و بیت) / بئترک (کمی بهتر) و ... .
برای "ح / ه" هائی که به مصوت کشیده تبدیل نمی شوند یا التزام چندانی به کشیده یا غیر کشیده بودنشان نداریم، می توانیم از درج آنها خودداری کرده (چون در سیستانی "ح / ه" محلی از تلفظ ندارند) و چنانچه در ابتدای یک کلمه واقع شده باشند، برای زیبائی بهتر واژه و همسانی مناسب تر آن با نمونه های فارسی، از حرف "ا" استفاده خواهیم کرد :
ار (هر) / ارمت (حرمت) و ... .
توضیحات تکمیلی :
خئ : با / خئ تو بگفتو (بهت گفتم)
خوا : خود / کتاب خوا وه دار (کتاب ات را بردار)
خه : که، آخر / مه خه نمئ را (من که نمی روم)، خه ور چزه نرفتی؟ (آخه چرا نرفتی؟)
وه : به، بر / وه مه چی (به من چه)، وه دار (بردار)
تحقيق و تدوين : حامد صوفی
ارديبهشت ۹۰
سال هاست که بحث رسم الخط يکی از بحث های جنجال برانگيز پژوهش گران ، اديبان و زبان شناسانن سيستانی ست . بحثی که تا هنوز هم ادامه دارد و تا فردا نيز ادامه خواهد داشت . می دانيم که خط وابسته به نوشتن است و نوشتن نيازمند موادی به نام " نوشته " و " نوشتار " است و آن چه امروز منظورمان از نوشتار و نوشته است ، مکاتبات اداری يا چند خط نامه نيست ، بلکه منظورمان متن های ست که ما به آن ها نظم و نثر می گوييم . نثری که می تواند اثری هنری مثل داستان ، قصه و يا رمان باشد و يا جستاری علمی و يا نوشته ای روزنامه ای . بخش ديگر آن نيز نظم است . به ديگر سخن شايد انباشت توليدات ادبی و ضرورت ارائه ی آن يکی از دلايل بنيادين دغدغه ی رسم الخط باشد . اکنون اين پرسش پيش کشيده می شود که براستی انباشت کدام توليدات ادبی ـ مخصوصن نثر که نماينده ی راستين ساختمان زبان است ـ ضرورت بنيادين و نياز اصلی گويش سيستانی به داشتن رسم الخطی مستقل است ؟ ( به اين پرسش پسين ترها پاسخ خواهم داد ).
همان گونه که می دانيد امروزه دوستان ما برای نوشتن متن هايی به گويش سيستانی از دو گونه الفبا بهره می گيرند ، يکی الفبای عربی / فارسی و ديگری الفبای لاتين . الفبای عربی / فارسی گاه با اعراب گذاری استفاده می شود و گاه بی اعراب و الفبای لاتين نيز گاه به صورت فنگليش است و گاه به گونه ای علمی که به آن آوانويس می گويند . اکنون می خواهيم نخست کاستی ها و برجستگی های هر کدام را برسی کنيم و سپس بدون پيش داوری ببينيم آيا وجود کدام ضروری است و اصلن می توان برای نظم و نثر نيز از اينها سود جست يا نه .
دستگاه آوايی و صوتی گويش سيستانی از آن جايی که دستگاهی بسيار پيچيده و گاه قانون گريزی ست و گويش سيستانی نيز در ساخت واژه و جمله ، اتکای بسيار زيادی به ساختمان آوايی و صوتی خود دارد و به صورتی افراطی از کشش های آوايی و جابه جايی اصوات بهره می گيرد و نيزاز آن جايی که بسياری از ويژگی های فراموش شده ی زبان های کهن را حفظ کرده است ، به آسانی تن به نوشتار با الفبای فارسی / عربی نمی دهد . از سوی ديگر الفبايی که امروزه ما برای نوشتن نظام آوايی زبان فارسی بهره می گيريم ـ هرچند کاستی هايی نيز دارد ـ اما ما برای نوشتن و ثبت نظام آوايی زبان پارسی چندان دچار سردرگمی و مشکل نمی شويم اما همين الفبا حتا با بهره گيری از اعراب گذاری نيز در بسياری جاها ما را برای ثبت چند واژه ياری نمی دهند چه رسد به ثبت چند خط شعر . تازه اين در صورتی ست که ما از همه ی امکانات الفبايی زبان پارسی بهره بگيريم در صورتی که طبق قائده ی نوشتاری ی بسياری از پژوهش گران و زبان شناسان سيستانی بايد چندين حرف هم صدا مثل انواع" ع " غ " ز" ط "س " ، ه " و..را نيز حذف کرد و همه را به يک شکل و قيافه در آورد و نوشت . برای نمونه همان گونه که پيش تر ها نيز گفتم بايستی طبق اين قايده عشق را " اشغ " يعقوب ليث صفاری را اغوب ليس سفاری ، علی را " الی " و... نوشت . ( اکنون تنها به بررسی خوب بودن يا نبودن ، به جا بودن يا نبودن و کارا بودن يا نبودن همين يک نکته می پردازم و باقی نکات را در نوشته های پسين پی می گيرم ) .
بيش ترين کسانی که از اين روش بهره می گيرند پژوهش گران و زبان شناسانی هستند که گستره ی کارشان بيشتر فرهنگ نامه نويسی و گردآوری لغات سيستانی ست و کم تر در حوزه ی شعر و ادبيات به صورتی حرفه ای کار کرده اند . از ديد اين نويسندگان نظام آوايی چونان اعداد رياضی هستند و کارکردهاي مشخصی دارند و برای اين گروه زبان همان پيکره ی بيرونی ست که ديده و شنيده می شود . ـ البته نسبت به تعريف بيرونی ی زبان شناسی از زبان سخنشان تا اندازه ای هم درست و به جاست ـ اما درستی اين سخن به گمان بنده در مورد زبان های قائده مندی که از دير باز دارای ادبيات نوشتاری ، شنيداری و رسم الخط بوده اند به جا و درست است نه در مورد گويشی چونان گويش سيستانی که نه سابقه ی ادب نوشتاری دارد و نه استقلال زبانی واز نظر زبان شناسان نيز زير مجموعه ای از زبان فارسی به شمار می رود .
و تمام بررسی ساختمان آن به چند جستار ، پايان نامه و چند کتاب خلاصه می شود . آن هم کتاب هايی که در همين يکی دوسال اخير نوشته شده است و بهترينشان نيز دو جلد کتابی ست که جناب غلام رضا عمرانی نوشته است . اما همين چند جلد کتاب را هم که می خوانی در پايان کار تازه می فهمی که هيچ چيزی در باره ی ساختمان آن نمی دانی .
ديگر اين که پيش نهاد دهندگان و رهروان چنين طرح هايی نخست بايستی به پرسش هايی بسياری پاسخ دهند ، از جمله اين که هدف از اين کار چيست ؟ آيا اين روش می تواند باعث زايندگی زبانی و نيز آسان شدگی برای يادگيری ، نوشتار و از همه مهم تر آفرينش ادبی بشود ؟ آيا هدف از اين شيوه تنها ثبت واژگان سيستانی آن هم در فرهنگ نامه هاست يا آموزش آن برای خواندن ونوشتن ؟ يا اين که اين شيوه ی نوشتاری چه امکانات و توان هايی را به شاعر يا نويسنده ی سيستانی می دهد ؟
بنده پس از سال ها مطالعه ی نوشته های اين گروه و نيز هم سخنی با بسياری از اين پژوهش گران به برجستگی ها و کاستی های اين شيوه ی نوشتاری می پردازم .
نخست اين که شايد اين روش برای زبان شناس و پژوهش گر فرهنگ نويس روشی پسنديده و آسانی برای طبق بندی ، بررسی و ثبت واژه ای باشد و اين شيوه نه تنها برای پژوهش گر واژگانش خسارت زا نباشد بلکه ويژگی و برجستگی ای نيز به او و اثرش بدهد چرا که فرهنگ نامه ها ما تنها با پيکره ی واژگان سروکار داريم نه با جان و جهان واژگان . اما به گمان من اين شيوه از آن جايی که بسياری از امکانت و توان های زبانی شاعر را از او می گيرد برای شاعر و شعر خسارت زاست . برای نمونه بسياری از صناعات ، بازی ها و ترفند های ادبی ای که وابسته به ساختمان بيرونی و گاه نيز درونی زبانند از شاعر گرفته می شوند و پيکره ی بيرونی شعر از آنان محروم می شود و در بلند مدت با شعری فاقد از هرگونه صنعت و ترفندی روبه رو خواهيم شد که تنها وابسته به معنا خواهد شد . ديگر اين که درست خواندن ، درست نوشتن و لذت بردن از متن را ناخواسته از خواننده می گيريم ، آن هم خواننده ای که عمری " عشق " را تنها با ديدن واژه ی عشق که از سه حرف : " ع ، ش و ق " دريافت کرده و می کند . به ديگر سخن ، بخش چشم نوازی يا هنر بصری و ديدنی به ضد هنر تبديل می شود و به دلزدگی و رمندگی خواننده می انجامد .
ديگر اين که بنياد و هدف بنيادين فرهنگ نامه ها ثبت واژه و انتقال معناست اما هدف شعر معنا آفرينی ، انتقال حس و شور و نيز لذت آفرينی ، خلق فضايی تازه و انتقال همه ی اين ها به وسيله ی مجموعه ای در هم تنيده و ساختارمند از جهان بيرونی و درونی زبان است ، جهانی که گاه با جهان و حتا بار معنايی و حافظه ی خودکار شدگی و شناخته شده ی زبان نيز در تضاد است ، در اينجاست که شعر و شاعر و نيز خواننده به شدت با اين شيوه ی پيشنهادی پژوهش گرايانه دچار مشکل و درد سر می شوند . از همه مهم تر خواننده ای که يکی از مهم ترين دلايل سرايش و شايد ميراث دار اصلی شعر است ، آن هم خواننده ای که هنوز در آغاز خوگرفتن با خواندن شعری به نام شعر سيستان است و تمامی عمر شعرخوانی اش بيش از چند دهه نيست و چشم و زبانش هنوز به خواندن شعری به گويش مادری اش عادت نکرده است . گويشی که همان گونه که پيش تر گفتم تمامی سواد و تجربه ی شعريش در چند جلد کتاب کورنامه ، پنج ارغن و خال کجک خلاصه می شود ... .
پيام سيستانی
شعر و باز سرائي : پيام سيستانی
بازنویسی : حامد صوفی
|
اگه مردو كسئ شال نمئ گيره كسئ از مرده ائوال نمئ گيره
خورئ از كورگز تال نمئ گيره
پرسه داریِ پس از مرگ را نمی خواهم آی باد ! |
* * *
|
لب اناره يگ شو بونه مئ نو اگه بلّی سر تره شونه مئ نو
دوو جلده ئ تو ار شو خونه مئ نو
به بهانه ی لبان اناری ات
|
گرداوري و تنظيم : جواد محمدي خمك
آسوکه (افسانه)
بسّی (دختر بس)
بی بی دوست
جان بی بی
خانی
خاور
خورشید
درّی = در بی بی
رُخک = رخساره
زابل
سازن (سازگار)
سورجان
سیستانه
شا بی بی = شاه بی بی
شازنو = شاه زنان
شربی = شهربانو
فرّخ شا = فرّخ شاه
کشور (کیش ور- دین دار)
کنیز
کی بانو
کیوانی = کی بانو
گراناز ( خوش خرام)
گره ناز = گراناز
گل عروس
ما بانَک ( ماه بانک) = ماه بانو
ماجان = ماه جهان
مادری
مانی
نازپری

پيام سيستانی / نروژ
سال هاست که درگير اين قالب بوده ام اما تا دو سال پيش نتوانستم از پس رام کردن اين قالب در گويش سيستانی / سکايی برايم . دو سال پيش چند نمونه " سه کايی يا سکايی " سرودم اما از آن جايی که هنوز به نتايج کاملی از لحاظ تئوريک نرسيده بودم رهايش کردم . پارسال ناگهان به يک باره چيزهايی در من جوشيد و هم به صورت تئوری و هم عملی به باورهايی تازه رسيدم بی آن که بدانم دوستان ديگری نيز در اين باره انديشيده اند و در اين قالب چيزهايی سروده اند . بيش از سيصد " سه کايی يا سکايی " سرودم و برای بعضی از دوستان چيزدانم خواندم . دوستانی که هم در شعر پارسی صاحب نظر بودند و هم در شعر اقوام ديگر ايرانی از جمله شعر به زبان بلوچی ، گيلکی ، کردی و مازنی . از دير باز همواره دلبسته ی " هسه شعر " بودم و نيز ليکو و شعر کردی ، اما هسه شعر شور و اميد تازه ای به من برای رفتن در اين راه می داد.
سه کايی ها ( سکايی ها ) از روز نخست تنها در گويش سيستانی / سکايی شکل گرفت و تا همين هفته ی پيش که در مجله ی الکترونيکی آنات دانستم که دوستان ديگر نيز در شعر پارسی چنين راهی را می روند و دست به تجربه هايی زده اند و اينک از بن جان شادمانم که همراهان ديگری را که ديدگاه های مشترک زيادی با بنده دارند ، يافته ام . اصطلاح " سه کايی ها ( سکايی ها ) را با مشورت دوست دانشمندم استاد غلام رضا عمرانی که سهم زيادی در آسان سازی دستور زبان پارسی در کتب درسی دارد و از نخستين کسانی ست که پای شعر نو را به کتاب های درسی باز کرد، برگزيدم . " سه کايی يا سکايی " برگرفته از نام " سکايان باستانی ست . شايد روزی برای همسانی با سه گانی های پارسی ، من هم از اين نام بهره گرفتم .
بسيار دوست داشتم که دکتر عبدالحسين فرزاد و يا دوست شاعرم جناب منصور مومنی که پيش تر صد ليکوی بلوچی را بسيار هنرمندانه بازسرايی کرده بود اين شعرها را نيز به پارسی برگردانند تا ما هم دوباره بازسرايی و برگردان پارسی اش را به زبان نروژی برگردانيم . جناب دکتر فرزاد گرفتار کار خويش بود اما جناب منصور مومنی با اين قول که اين کاری زمان بر است ، پذيرفت و بنده پارسال بيش از صد " سه کايی " را برايش فرستادم که هنوز گويا درگير بازسرايی ست .
سه کايی از ديد من تنها يک قالب ساده نيست بلکه ظرفيتی تازه برای کشف بخشی از ذهن زبان و زندگی ست که کم تر فرصت زيستن در قالب های ديگر شعری را می يابند . در باور من آن گاه که دوبيتی ، رباعی ، هايکو و شعرهای کوتاه از تپش وامی مانند تازه " سه کايی " آغاز می شود. به سخنی ديگر ضرورت آفرينش "سه کايی" ، گريختن و تن ندادن قالب های کوتاه ديگر شعر و شانه خالی کردن آنان از پذيرفتن فضا ، زبان تازه و ناشناختگی های مازدرمازی ست که سراينده در پی آن است تا در پيکره ی " سه کايی " يا سه گانی بدمد وگر نه اگر بتوان فضا ، تخيل و مضمونی را با قالب های پرتجربه و کارکشته ی ديگر بيان کرد ، ضرورتی برای سه کايی نمی ماند . برای بنده قالب تنها بخشی کوچک از مسئوليت " سه کايی " ست و مسئوليت های بزرگ ترش يورش در لايه های زيرين زبان و زندگی ست . بايستی يادآوری کنم که تجربيات بنده و نيز فلسفه ی سه کايی سرايی ، تنها در گويش سيستانی / سکايی ست و شايد با توجه به تفاوت زيرساخت های دستگاه هجايی و آوايی و نيزتفاوت شيوه ی زندگی و جغرافيای فرهنگی و طبيعی به کار دوستانی که دلبسته ی سرودن " سه گانی " در زبان پارسی هستند ، نيايد .
بی گمان سخن گفتن در باره ی سه کايی يا همان سه گانی را در نوشته هايی ديگری پی خواهم گرفت . در پايان ، نخست بخشی از نامه ای را که پارسال برای دوست شاعر و مترجمم منصور مومنی فرستادم ، نشر می کنم و سپس چند " سه کايی " را که به ناچار برای آشنايی دوستان با سه کايی سيستانی ، خودم بازسرايی و برگردانده ام ، می آورم . پيشاپيش بايستی بگويم که اين بازسرايی های موزون ، نخستين آزمون های بنده هستند .
...........................................................
منصور عزيز
می دانی که گويش سيستانی تا پيش از سه دهه پيش ، جز در لحظاتی اندک ـ آن هم بيشتر در قالب دو بيتی و رباعی ـ فاقد ذهن شعر سرايی بوده است و در درازنای ساليان افزون بر از دست دادن توان ريتم سازی ، استعاره و تشبيه سازی ، اعتماد به نفس و توان زايش و باز زايش خويش را نيز از دست داده است . تمامی تلاشم در اين سال ها اين بوده است که اين چرخه و دستگاه ناکار دوباره به کار و زايش واداشته شود و اعتماد به نفس خود را باز يابد . پيش از اين شعر ها بيش از چندين مجموعه در فضاها ، وزن ها و لايه های ديگر زبان سروده بودم اما اين تجربه ای تازه برای من و گويش سيستانی ست . گويشی چموش و خودويران ، کم تجربه ، گاه زمخت و نامنظمی که نظم دادن به آن بسيار دشوار است .
در هر روی تلاشم اين بوده است تا شعر سيستانی را فراتر از نظم به شعر نزديک کنم و دستگاه منسجمی در فرم ، ساختار و حتا معنا را برای آن تعريف کنم تا به هر تعريفی از شعر که دلبسته باشيم ، شعر باشد . در درازنای دو دهه درگير بودن با اين گويش بيشتر قالب های سنتی و نو را آزموده ام و حتا شعرهای کوتاه بی وزن را نيز تجربه کرده ام اما اين شعرهای تازه سه مصرع هستند که جايگاه قافيه در هرکدام از مصرع ها نسبت به فضا تغيير می کند ، هم چنان که وزن ، طول مصرع و ريتم آن را نيز فضا ، زبان شعر و تصوير مشخص می کند . اين ها شايد ترکيبی از نو خسروانی ، ليکو و هايکو باشند ، با اين تفاوت که تلاش کرده ام تا همه ی اجزا ، عناصر و حتا فضای زبانی و تخيلی آنان نيز بومی اما گسترده و افق مند باشند و با همه ی ريشه مندی به شدت نيز از يک جا مانی و تکرار می گريزند . گفتم که پيش ترها شعرهای کوتاه بی وزن را آزموده بودم اما انگار با بافت و فضای ذهنی زبان وفرهنگ ما هم سو و هم خو نبودند ، به همين دليل پی نگرفتم . انگار وزن و قافيه عنصری پرکشش و پر توان برای برجسته ساختن و نيرو دادن به عناصر و اجزا ديگر شعر در گويش ماست ، چرا که در بی وزنی نخست بايد نثر را کشف کرد و از آن جايی که ما فاقد نثر هستيم ترجيح دادم از وزن و موسيقی بيشتر بهره بگيرم و تا حد ممکن پلی بين شعر و ساختمان سالم زبان بزنم و منطق نثر را به شيوه ی ديگری در جان شعر جاری سازم .
هنوز نامی برايشان انتخاب نکرده ام . شايد " سيتک يا نو سيتک يا سيتک ور گذاشتم و شايد هم برای هم ريتمی با هايکو و ليکو ، نام " آيکه " که به معنای لالايی ست را برگزيدم ، اما نخست بايد" آيکه " را از بار و معنای تاريخی اش جدا ساخت و جانی نو به آن دميد . تلاشم اين بوده است که اين شعرها با تمام ريشه مندی در گويش سيستانی ، همه ی عناصر بيرونی و درونی زبانی را برای تاثيرگزاري بيشتر به خدمت بگيرند و به شدت از زياده گويی بپرهيزند و به سه برش کوتاه در زبان و زمان نزديک شوند و تنها با تصوير سخن بگويند . فضا سازی و جان بخشی به عناصر بومی زبان و طبيعت که استقلال شگفتی به شعرها می بخشد و شناسنامه دارشان می کند ، شايد ويژگی ی ديگر اين نوع شعرها باشند . به سخنی ديگر باور بنده اين است که حتا بايستی پيش از به خدمت گرفتن قالب های ادبی آن ها را با توجه به ظرفيت ها و فضاهای زبانی و فرهنگی زبان دوم رام ، بومی و دوباره تعريف کرد تا کارا و توانمند شوند . برای همين است که قالب هايکو را به همان شيوه ی پذيرفته شده اش ، نپذيرفتم چرا که احساس می کردم گويش ما پس می زند و نمی توان ماندگاری شعرها را تضمين کرد . به سخنی ديگر جان و شخصيت شعری ی گويش ما به نوخسروانی و ليکو نزديک تر ست تا هايکوی بی وزن اما از سوی ديگر جان وجهان هايکو از ليکو و نوخسروانی ها تنومندتر و گسترده تر است برای همين بخشی از پيکره و قالب را از نوخسروانی ها و ليکوها وام گرفتم و جان ، جهان و فشرده گويی را از هايکو . البته تفاوت اين شعرها با ليکو ها و نوخسروانی ها اين است که ريتم و وزن عروضی و هجايی ی ثابت و يک دستی ندارند و وزن ، ريتم ، فرم و حتا جای قافيه و زبان هر شعر را فضا و حرکت تصاوير بر می گزينند نه قالب . هر شعری حتا با داشتن وزنی يکسان فرم و شکل و شمايل درونی خودش را دارد . هدف از اين کار کشف فضاهای تازه ، توان بخشی به زبان ، رهايی سراينده از درگيری با دشواری وزن ، کمبود قافيه ، بی در و پيکری شعرها و نيز جوهره مند ساختن شعر ها و رهايی از نظم بافی و تکرار درشعر نوپای سيستانی ست . می دانی که هرگز از سر ناچاری و نيز تنها برای حفظ کردن گويش سيستانی به اين گويش شعر نمی سرايم و بر اين باورم که هرآنگاهی که نتوانتم حس و فرمی را در شعر پارسی جای دهم با سيستانی اين کار را خواهم کرد و بر عکس . چشم به راه برگردان هايت خواهم ماند .
.............................
بازسرايی چند سه کايی ( سکايی ) يا سه گانی سيستانی
۱ـ
گيسويش را پشت کوهی ، ابر می شويد.
ناودان از تشنگی جان داد
دل به گيسويی پريشان داد .
۲ـ
جويبار عاشقی که تاکنون نديده ام
نامه ای نوشته است و گفته است :
با تو هم سرشت و هم عقيده ام .
۳ـ
سايه ای " مِن مِن کنان " می گفت :
لااقل "چادرشبت" را از سرت بردار
ـ سايه ای جامانده روی سايه ی ديوار ـ
۴ـ
چنگ می زد گيسوان ابر را ابری....
غم نبود ، او بود و من، در ساعت مهتاب
تلخ شد اوقات دل در خواب .
بازسرايی و برگردان : پيام سيستانی
بحث و بیت ها دیوار ِ خاطرات ِ فرزندانی از نسل ِ ما ، نسل ِ پیش تر از ما و اصلا بهتر است بگویم ریشه های ِ مان را بنا کرده اند .. بحث و بیت ها نجوای ِ مادر ِ سیستان است که در سایه ی کورگز های سبز *- ی که نگهبان ِ حرمت ِ دخترکان ِ سیاه چشم ِ این دیار شده اند- تا همیشه ی تاریخ در پهنایی به وسعت ِ این کره ی خاکی زمزمه می کند .. که فرزندانش مادر را از یاد نبرند ..
موکه* سیستان سال هاست دامن ِ پرچینش را شیت* کشیده است و شیتل* های ِ دراز ِ آن را با ترانه ی ِ بحث و بیت هایی که بوی ِ آرزوهای ِ طلوع ِ دوباره را می دهند به تک تک ِ کورگز های ِ سوز ِ دشت ِ پهناور ِ سیستان ، دخیل می بندد .. این مادر ِ پیر هنوز یادش هست که فرزندانش ریشه در خورشید دارند!!
شاید بیراه نباشد ، بحث و بیت ها را پرچمی بدانیم برافراشته بر تارک ِ تمدن ِ مردم ِ سیستان و فراتر از آن ایران ..... بحث و بیت هایی که روزگاری زبان ِ پارسی را از پستوی ِ فراموشی ِ چند قرن بیرون کشیدند و در لابلای ِ برگ های ِ تاریخ ، شادی ها ، اشک ها و عاشقانه های ِ اجدادمان را دهان به دهان و سینه به سینه در گوشمان زمزمه کردند تا یادمان باشد تنها نیستیم و نباید بشکنیم ... بحث و بیت ها سرود ِ ملی و ایستادگی ِ تمدن ِ مردمان ِ سیستان ست .
سرودی به رسمیت ِ ماندگاری ِ تمدنی که هنوز در بطن ِ ماسه های ِ روان، توان ِ خلق ِ حماسه را برای ِ آخرالزمان نگه داشته است !
در طوفان هایی که از یکصد و 20 روز هم گذشتند !، بحث و بیت ها دو دستی به کورگز های ِ سبز چنگ انداختند تا مبادا فرزندان ِ هامون بیش از این ها دور بیفتند .
از دشت های ِ وسیع ِ ترکمن صحرا بگیر تا کویرهای ِ مرکزی ِ ایران ..... از شرقی ترین نقاط ِ این شیر ِ پیر بگیر تا غربی ترین نقاط ..! از سواحل ِ ترک خورده ی ِ دریاچه ای به کوچکی و سِحرانگیزی ِ هامون تا سواحل دریاچه ای به بزرگی ِِ کاسپین .! از کوه ِ خدا بگیر تا غار ِ دیو ِ سپید در کوه ِ البرز ... ! بحث و بیت ها نجوا شدند در دست های ِ نسیم و در گوش ِ جان ِ فرزندان ِ سیستان ، عشق را زمزمه کردند !
بحث و بیت ها پر ِ سیمرغی است به یادگار از دیروزهایی دور اما نزدیک ،! برای ِ به آتش کشیدن تمام ِ دلتنگی هایمان در وقت هایی که " دلمان دود می کند ! " *
حالا به بهانه ی ِ سال ِ نو و به همت ِ بزرگ ِ گوچه مردها وِ زن های ِ این دیار ، گرد هم آمده ایم برای باز خوانی این ترانه ی ِ ملی مان ......
می خواهیم در کوچه پس کوچه های ِ این دهکده ی ِ جهانی ، عاشقانه ها ، آرزوها ، غم ها و شادی های ِ جوانی ِ مان را در لفافه ی بحث و بیت هایی که هنوز بوی ِ تازگی می دهند زمزمه کنیم ..
حضور ِ سبزتان را در " فستیوال ِ بحث و بیت " چشم به راهیم ...
کورگز : درخت ِ گز که در سیستان به آن کورگز می گویند .....و مردم محلی به دلیل همیشه سبز بودن ، آن را کورگز ِ سُز ( سبز ) می خوانند....
موکه ( moka ) : مادر در گویش سیستانی
شیت ( sheet ): پاره کردن ، دریدن ِ یکباره ِ پارچه یا کاغد یا ....
شیتل ( sheetal ) : نوار ِ باریک ِ بریده شده از پارچه
دل دود کردن : اصطلاح سیستانی به معنای به یاد آوردن، دلتنگی شدید آن قدر که از شدت اندوه دل آتش می گیرد و دود از آن بر می خیزد.....
گوچه (gocha) : به فرزند ِ پسر طلاق می شود.
واژه نامه سيستاني : واژگان آغازين با حرف ميم
۱. مه me من (ضمیر اول شخص مفرد)
2. مه ma ما (ضمیر اول شخص جمع)
3. مهء ma' من (واحد سنجش غلات)
4. مائی mAi ماهی
5. ماتیته mAtita زیوری زنانه
6. ماچه mAcha حیوان ماده
7. ماده گو mAda go گاو ماده
8. ماده پشت mAda pasht مردی که تنها فرزندان دختر دارد (نوعی اهانت)
9. مادیو mAdio مادیان، ماده اسب
10. مار چوشّک mAr chushshak ریز نقش و زبر و زرنگ
11. مارونگ mArong نوعی چوب با خاصیت صابونی
12. ماس mAs ماست
13. ماک mAk لوبیا قرمز
14. مال mAl حیوان اهلی
15. مالستهء mAlesta' مالیدن
16. مائ گو mAe go پستان گاو
17. متّ matt نرسیده، کال
18. موجاز mojAz خوی، سرشت
19. مجّد majjed مسجد
20. مجری mejri صندوقچه
21. مجغول mojqol چیزهای درشت
22. مجگ majg مژه (چشم)
23. مجلینگ mejling مچ پا
24. موجز mojez مدارا
25. مچتی machati فرزند خوانده
26. مئخ me'kh میخ
27. مختو makhtow مهتاب
28. موخته mokhta مانوس، دلبسته
29. میدو me'do میدان
30. مدرازما ma'drAzmA موجودی افسانه ای
31. مئده me'da ریز ریز شده
32. مدل madal عصاره کره حیوانی
33. مدوم medom مدام، همیشه
34. مورچک morchak فلفل قرمز
35. مرده چش marda chash چشم سفید، خیره سر
36. مرده مالوسک marda' mAlusk از پا افتاده، کم توان
37. مردینه mardina مرد (اسم جنس)
38. مرغ اووی marq ovi مرغابی
39. مورنه morna زنگ زده، اکسید شده
40. مور مور mor mor صدای جوشیدن آّب
41. مریکه marika زل زدن، خیره نگریستن
42. مزدور mazdur کارگر
43. مزغ mazq مغز
44. مزغول mozqol بسیار ریز
45. مزوک mozok مزوک
46. مسکه maska کره حیوانی
47. مثلکه mesleke مثل اینکه
48. مشتی mashti مشهدی
49. مشمه meshma مای شامل مخاطب (من + شما)
50. مئشینه meshina گوسفند
51. مقبول maqbul خوش سیما، زیبا
52. مغراض meqrAz قیچی
53. موکّ mokk جوانه زدن
54. موکه moka مادر
55. مکو دنی moko dani رشوه، زیر میزی
56. مئکم ma'kam محکم
57. مل mal خاک رس
58. ملاکه molAka نوعی پروانه
59. مئل ma'l هنگام، موقع
60. ملّاغ mallAq پشتک
61. ملّک mallak نوعی بز بومی سیستان
62. ملّه malla محله
63. مم mam شیرینی (به زبان کودکان)
64. موملائی momlAi داروی محلی درد های عضلانی
65. مئمو me’mo میهمان
66. منا manA همگی، جملگی، کلا
67. منائی manAi کفران نعمت
68. منات manAt اسکناس
69. منتار mantAr چوب دست درویشان
70. منتر mantar قال گذاشتن
71. موند mond تاخیر
72. مندیل mandil دستار، عمامه
73. منشوری manshuri سرشناس
74. منگ mang خمیازه
75. منگال mangAl داس درو
76. موتاش mutAsh وسط
77. مجول mojol ترخون (آناتومی بدن)
78. موج موج muj muj این دست و آن دست کردن
79. مور mor مورچه
80. مورک mowrak لرزش بدن در اثر ترس و سرما
81. موشت musht مشت
82. موشّک mushshak چراغ نفتی کم سو
83. موشکه خدا mushke khodA نوعی حشره
84. مشله mashla کاغذ لوله ای شده
85. موکه moka مادر
86. مو گیر mu gir تل (زیور موی زنانه)
87. مولو molo فلج
88. مویک muya درز باریک
89. مرک marak جانور ریز آبزی
90. مشک mashak کفش دوزک
91. مکو mako ماسوره
92. ملوت malot بی کفایت
93. میار mayAr پناه
94. میارد mayard خمیر
95. میتّ mitt مادگی زن
96. میچینک michinak موچین
97. مئ خوش me’ khosh ملس (مزه)
98. مئده me’da له و لورده
99. مئش me’sh گوسفند مادینه
100. میو کنگی mio kangi میان کنگی (مکان)
|
به تخته بند زمان سیستان بلوچستان به چنگ درد گران سیستان بلوچستان
زغایت غـم و انــدوه خود نمی گنجد به چشم تنگ زمان سیستان بلوچستان
ولو به چشم خرد هم به پرده غفلت حقیــقــتی و نهـــان سیستان بلوچستان
اسیر ظلم مضاعف، خرابه تاریخ شد از خرافه و خـان سیستان بلوچستان
اگر چه داده به یغمای روزگار ز کف امان و تاب و تـوان سیستان بلوچستان
به نام و ننگ به رغم زمانه می بندد دوبـاره بـاز میــان سیستان بلوچستان
حماسه های کهن را مرور خواهد کرد به سعی نسل جوان سیستان بلوچستان
|
در پی همین همگانی شدن دانش و هنر است که در سراسر کشور مان، هم میهنان، در توجّه به خویش، بیشتر از پیش، به خود کاوی وخود یابی وخود سازی، در گستره های گوناگون فرهنگی، از جمله در پهنه ی ادب و بویژه سرایش شعر پرداخته اند . در این زمینه سیستان وبلوچستان هم ، در تداوم سروده های بومی ی اش که تمامی ی آن هم شفاهی حفظ شده است ، باقافله همراه شده است و حاصل این که هم اکنون جامعه ی کهنسال سیستانی و بلوچ دارای شعر بومی ای شده است که بایسته است در ترازوی نقد گذاشته شود و این جشنواره ، در ستایش آن سامان گرفته است .
از آنجا که به این کمترین هم اجازه و افتخار داده اند که در این جا ، در باره ی سروده های بومی ی استان سخن بگویم ، بانگرشی گذرا به سروده های سیستانی می پردازم که اندکی به آن آگاهی دارم و ای کاش همین اندک آگاهی را به شعر بلوچی هم می داشتم .
و امّا شعر سیستانی؛
بگذارید در این باره سخنم را با این پرسش ادامه دهم که اصولاَ آیا گویش سیستانی آن ظرفیّت لازم را برای سرودن شعر دارد یا نه ؟

در پاسخ به این پرسش فرضی بلافاصله می گویم آری چرا که از دیر باز، گویشوران ، با این گویش سروده هایی سروده اند که تاکنون هم درحافظه اجتماعی وتاریخی سیستان محفوظ مانده است وهمگا ن ازآن آگاهند و اگر بخواهیم ردپای این شیوه سرایش یعنی سیستانی سرودن را در تایخ مکتوب بگیریم، حدّ اقلّ، بر می گردیم به عهد تیموریان و حدوداَ به بیش از 550 سال پیش ، به قصیده ی نحوی ی سبزواری نامی، درمذمّت سیستانِ آن روز و دو بیتی که از این قصیده باقی مانده است و مصراعی سیستانی در آن دو بیت و البته با نوشته ای تحریف شده .
از نظر علمی و هنری هم که این گویش را بررسی کنیم ، می بینیم که به توانمندی ، ظرفیّت سرایش شعر را دارد؛ در اثبات این باورم از صد ها آرایه ای که می توان با آنها هر زبان یا گویشی راهنری کردمی گذرم و به اختصار می گویم که این گویش، از دیرباز انواع آرایه ها را در ساختار ویژه ی سیستانی ی خویش داشته است و دارد که هرکدام شان معادل گویایی است در برابرنوع در ی ادبی ی تاریخ ، از تشبیه و استعاره و مثل وایهام گرفته تا دیگر آرایه ها که گفت و گوی به تفصیل در باره ی آن ها در حوصله ی این نشست نیست و بحث در باره ی هرکدام شان کارگاه یا ورک شاپ مختصّ خودش را می طلبد ، این است که به عنوان نمونه به طرح تنها یک استعداد ذاتی این گویش می پردازم ، یعنی به توان موسیقیایی اش .
به این چند واژه وترکیب توجّه فرمایید :
تراپتک – درپّاره – یکه تپّ - تره پو – چپی لاخ .
ابتدا به ساکن بودن نمونه هایی که عرضه شد ودر مورد دیگر چینش آوایی ی منا سب صامت ها در ساختار واژه و نقش تشدید در افزودن به بار معنایی ی واژه، همه و همه به واژه توان فراوانی را در بیان مفهوم حماسی می دهد، توانی را که واژه هایی همچون : له چو – په چو- چولاوه – چلیته – شوبازی و، خوبازی ازداشتن آن توان محروم اند. امّا ، در برابرِ آن ، توانمندی ی بیان مفاهیم طنز گونه را دارند .
قصد مان این نبود که فراتر ازبیان همین یک مورد سخنی بیاوریم ولی چنان که ملاحظه فرمودید ، در عرضه ی همین چند مورد نمونه هم ،توان مقفّی شدن واژه های سیستانی در واژه هایی مثل «له چو» و «په چو» نمودار می شود .
![]()
خوشبختانه شاعران سیستانی ی ما که چند دهه ای بیش نیست که درآفرینش شعر مکتوب گام نهاده اند به خوبی از همه ی این توانمندی ها ی گویش بهره گرفته اند و انصافاَ در این عمر کوتاه شعر مکتوب سیستانی به دستاورد های زیبایی هم دست یافته اند .
برای این که این فتح باب خجسته واین خلّاقیّت شایسته ی هنری ، همچنان تداوم یابد و بپاید خوبست دقّت شود که :
۱. واژه هارا در معانی ی دقیق شان به کار بریم .
۲. به ضرورت وزن ، واژه ها را از ساختارطبیعی ی شان بیشتر کش نیاوریم یا به ناهنجاری مشدّد نکنیم .
۳. جزدرموارد مرسوم و پذیرفته شده ی ترخیم ، به ضرورتِ ، به اصطلاح ،تنگی ی قافیه ، اجزای واژه را حذف نکنیم .
۴. واژه های ساختگی ی خانواده ها را در شعر نیاوریم .
۵. هر زبان وگویشی مجاز به بده بستان با زبانهای دیگر است ، امّا این بده بستان ها حدود و مقرّراتی دارد که باید مورد ملاحظه قرار گیرد .
۶. امانت دارزبان مادری باشیم و خدای نخواسته با سهل انگاری، واژه های خودساخته ی خودمان را به کار نبریم .
۷. توجّه داشته باشیم که حتّا زبان های بزرگ جهان هم هر یک برای بیان مفهوم ویژه ای توان بیشتر ی دارند ، مثلاَ برای بیان مفاهیم فلسفی استعداد یک زبان بیشتر است و برای بیان مفاهیم حقوقی استعداد زبانی دیگر، باتوجّه به این مهمّ مفاهیم سنگین تر از توان گویش را بر شعر مان تحمیل نکنیم .
۸. همان گونه که محتواهای سنگین تر از توان گویش را نباید برشعرتحمیل کرد، فرم ها و سبک های بسیار نو و پیچیده را هم نباید دنبال کرد . فراموش نکنیم که شعر مان هنوز جوان است و در سبک های سنّتی هم هنوز رابطه ی دل خواه را بامخاطب خویش ایجاد نکرده است .
۹. تفاوت شعر با نظم را در نظر داشته باشیم و تاحدّ توان بکوشیم که شعر بگوییم نه نظم، هرچند که شعر مان، از نظر حجم، در مقایسه با سخن دیگران اندک باشد، مگر شعر بابا طاهر و خیّام و یا حتّا حافظ ، ازنظرحجم ، نسبت به شعر دیگران اندک نیست ؟ این مهمّ است که شعر این بزرگواران ، در نوع خودش از شعر همه ی آن دیگران برتر است . کم گوی و گزیده گوی چون در .
۱۰. چون شعر ما در حیاط خلوت زبان ملّی یعنی در گویش سروده می شود، متأسّفانه از نعمت نقد و نظر استادان و ادیبان کشوری محروم است ، این موقعیّت وظیفه ی سنگین تری را بر دوش شاعر محلّی سرا می گذارد وآن این که نقد و ارشاد شعرش را هم خودش بر دوش بگیرد و از این رو در خلّاقیّت خویش باید مسؤولیّت بیشری بپذیرد .
۱۱. و نکته ی پایانی این که خوشبختانه به همّت وذوق سیستانی سُرایانِ مان ، شعر سیستانی به مرتبه ای رسیده است که در خور نقد باشد ، به نقّادانِ صاحب نظر ، در نقد بی طرفانه ی شان اعتماد بیشتری بکنیم .
جواد محمدی خمک ( سکایی سیستانی )
بهار ۸۹ / زاهدان / جشنواره بومی سرایان سیستانی و بلوچ
برای دریافت آهنگ، اینجا را کلیک کنید .
(حجم : ۴۵۷ ک. ب)
متن ترانه :
(برگردان : ح. ص)
|
مه که ار لحظه نو ار دم وه فکر تو استو تونی غم مه نو مه امیشه خمار تو استو
وه غم تو امیشه بئ چاره مه استو نو ای دل مه بئزاره تونی که بونه شتئ رو قول خوا مه نو که دل مه ریشه نو خاره
وه خدا که عشق تو امید داده وه قلب مه مگی تو این خواب شیرینه از چشئ مه بیا که بئ تو ای دل مه عزاداره ار روز و ار شو تونی گل مه تونی بهار مه، مکو قهر خئ مه
مگه که تو خدائ نداری که یگ ذره وفائ نداری |

ديباچه اي كه در پيش روي داريد در مقدمه جلد نخست كتاب گويش سيستان – تاليفي از غلامرضا عمراني – و به قلم پيام سيستاني به طبع رسيده است.
راست آن است که بر آن سر بودم تا ردای بزرگان بر دوش نهم و بی آن که از چند و چون کارهای بزرگان آگاهی داشتهباشم، چونان بزرگان چيزدان دربارهی فرهنگ، زبان و بسياری دانشهای ديگر قلمفرسايی کنم و دست آخر نيز نام کوچک خويش را در کنار نام بزرگانی فندان بنگارم. از ياد برده بودم که اين نوشتهی ناچيز را میبايست برای آموزگار فروتن و چيزدانی بنويسم که ساليانی دراز بی هيچ هياهويی کتابها و جستارهای گرانسنگی نوشته است و به هزاران تن چونان من فن سخنوری آموخته است؛ آموزگاری که هم سخندان و سخنسنجی چيرهدست است و هم جانسوختهای فروتن.
با خود انديشيدم که چنين کار بیهودهای چنين باشد که باد به سيستان برم و زيره به کرمان؛ پس بر آن شدم که تنها به نامهای دل خوش کنم؛ نامهای که بی هيچ گزافهای واگويهی شاگردیست به آموزگاري جانسخت و فروتن و شايد نيز اعتراف تلخ نسل سرگردانی که من نيز يکی از آنانم؛ شاگردی که از آموزگار خويش آموخته است که نخستين بنياد فرهنگپژوهی رهايی از بيماریهای مسري «من منشی» و «خودبزرگبينی» است؛ بيماریهايی که میتوانند آسيبجاهای بیدرمان فرهنگپژوهی باشند؛ و نيز آموختهاست که سرودن و نوشتن به زبان مادری و دربارهی زبان مادری نه تنها چيزی از جایگاه سراينده و نويسنده نمیکاهد، بلکه به جایگاه او نيز چيزی میافزايد و حتي او را در جايگاه رفيعتري مينشاند؛ و آموختهام که اين گونه نوشتهها و سرودهها پاسخی به نيازهای کهن و ديرينهايست که همواره تا واپسين دمان زيستن در نهاد آدمی شعلهور است و دمی رهايش نمیکند؛ نيازی که گويی دمان به دمان شور و شعور آدمی را بيشتر به شورش وا میدارد و چونان بغضی فروخورده و ديرينهسال در جای جای جان آدمی چنبره زده است و هر دم چنگ بر جدارههای دل میکشد و وجدان آدمی را میخراشد.
چنين بود که بر آن شدم تا به جای همهی شوريدگان بینام و نامدار سرزمين مادریام زبان بگشايم و نامهای از دورترين ايستگاه زمين بنويسم و به ياد همهی فرهيختگان و خردمندان فروتن سرزمين مادریام به نشانی يکی از آن چند تن پست کنم تا بدانند که نه تنها مردم جانسوخته، بل ريگستانهای مويهگر، بادهای جنونگرفته، دشتهای کپکزده، درختان پريشانگيس و خارستانهای دهانوامانده نيز از آه گاه و بیگاه دلهای تبدار شما آگاهند و خوب میدانند که ما ـ کوچکان بی سرنوشت ـ وامدار تلاشهای شما فروتنان خردمندی هستيم که همواره در درازنای زيستن، جان و جوانیتان را با نوشته و سرودههای برآمده از ژرفای وجدان تاريخیتان درهم تنيدهايد تا در تاريکترين دمان زيستن، شور و شعورمان را به شورش واداريد تا بدانند که ما نيز سر بر سنگ میکوبيم که دريغا بر فرهنگ و مردمی که خردمندان سخنسنج و سخندانش تنها به شمارگان انگشتان دستی بی شست باشند.

میدانيم و خوب میدانيم که اگر در اين زمانهی پرآشوب، زبان و فرهنگ مادریمان هنوز کورسويی دارد و از دورها سوسو میزند و هنوز «مردهريگ خورانی ياوهگو» بر پيکر نيمهجانش واپسين «سوگسروده»ها و «مرگواژه»ها را زمزمه نکردهاند، تنها و تنها به انگيزهي در ميدان ماندن شما چند گرد «خردباور» بودهاست؛ شمايانی که خواب از ديده ربوده، موی از رنج و يکگی سپيد کرده و نان از سفرهی خويش دريغ کردهايد تا نگذاريد که واپسين نانبشتههای فرهنگ مادریتان در زير هزاران خروار اندوه جوانمرگ شوند؛ شمايانی که نمیخواهيد آخرين فرزندانی باشيد که از خمخانههای زبان و فرهنگ مادریتان سرمست شويد و چونان بسياری از «بادسران» خواهش و آسايش اين مردهريگ ديرينهسال را به بهای نانی نيمسوخته سودا کنيد.
بگذار بگويم و اعتراف کنم که شما چند تن به نسل من آموختيد که زبان مادری ارجمندترين مردهريگ فرهنگ و تاريخ است و دشت پرپهنايیست که امروزيان و نيامدگان، افزون بر آن که میتوانند در اين بیکرانگیِ پهناور با سرخوشیها و ناخوشیهای خويش رؤياهای فردی و جمعی ببافند، اين فرصت را نيز دارند تا از طريق پلهای زبان با گذشتهی تاريخی و فرهنگی خويش درپيوند باشند و اگر به هر انگيزهای اين پلها فروبريزند، بیگمان آن مردم دچار گسستها و لجامگسيختگیهای فرهنگی میشوند که فرجامِ آن ورشکستگی فرهنگی و آسيبپذيری در مقابل بيماریهای اجتماعی است. از آن جا که زبان ساختمانی «ديرپا» و «ديرويرانی» دارد و بهآسانی تن به فرسايش نمیدهد و بسياری از بنيادها و پیريزیهايش در رويارويی با تندبادهای اجتماعی پایداری میکنند، میتواند بهترين و امنترين جای برای واکاویِ گذشتهی فرهنگی و تاريخی هر قوم و سرزمينی باشد. از ياد نبريم که گاه هر هجايی از زبان پلی است که ما را با گذشته پيوند میدهد و هرآن گاه که هجايی يا واژهای خواسته يا ناخواسته در هياهوی زيستن از ميان برود، پلی ديرينهسال ويران میشود؛ بخشی از حافظهی فرهنگی ما از ياد میرود و دستگاه باروری و زايندگی فرهنگی ما آسيب میبيند.

نازايی، ناکارآيی و کمجانی و کمخونی هر فرهنگی پيوندی ژرف با ناتوانی، نازايی و کمخونی زبان آن فرهنگ میتواند داشتهباشد. در راستای همين انديشه است که باورمندم هرآن گاه که زبان و گويشی از تپش وامیماند و به «لالبندی» و سترونی دچار میشود، جان و جهان و شور و شعور گويشوران آن نيز کمتپش میشود و دستگاه شاعرانگی و رؤيابافیاش ناکار میشود و در کوتاه زمانی جان و جهان فرهنگی گويشوران آن نيز به ريگستانی بی گياه مبدل میشود. شايد بتوان آغاز سياهبختی فرهنگی را، آغاز سترونی و ازکارافتادگی دستگاه زبانی آن قوم ناميد؛ به ديگر سخن مرگ فرهنگی نخست با مرگ زبانی آغاز میشود؛ چرا که زبان «آغازگاه» شور و شعور فرهنگ و مردم است و هيچ فرهنگی نمیتواند بی سرزندگیِ زبانی برای زمانی دراز شاداب و سرزنده بماند. شايد برای همين است که «زبانکُشی» را بسی خطرناکتر از «نسلکشی» و «قومکشی» دانستهاند؛ زيرا با مرگ هر زبان و گويشی بخشی بزرگ از فرهنگ بشری برای هميشه از حافظهی تاريخ پاک میشود و پهنای زيستن به تلی از تلماسهها چهره میگرداند. زبانی که فروريزد، جانی فرومیريزد و جهانی. بر اين باور، باورمندم که زبانها نيز چونان آدميان ـ خواسته و يا ناخواسته ـ به دردهای بیدرمان و درمانپذيری دچار میشوند که اگر گويشورانشان درمان نكنند، در کوتاه زمانی از تب و تاب میافتند و زمينگير میشوند و توان بالندگی، زايش و باززايش خود را از دست میدهند و چونان کندههايی، تنها به کار آتشدان تاريخ و کالبدشکافیهای زبانشناسانه میآيند. دردناکتر آن که بيماریهای زبانی بهآسانی به کالبد و جان فرهنگیِ گويشورانش سرايت میکنند و مرگ زبانی، مرگ فرهنگی را در پی دارد. سترونیِ زبانی در فرجام به کرو لالی زبان و فرهنگ میانجامد و کرولالیِ زبانی و فرهنگی يعنی اين که فرهنگ و زبان، توان خواندن، گفتن و نوشتن را از دست بدهد.
اما شما چند تن به ما آموختيد که تا زمانی که دو نفر زير سقفی با هم به زبانی مشترک سخن میگويند، آن زبان و گويش نمردهاست؛ به شرط آن که افزون بر گفتوگو- كه نازلترين كاركرد زبان، يعني خودكاربودگي آن است- بتوانند آن زبان را به زايش و باز زايش وا دارند. هم چنين شما چند تن به ما آموختيد که گويش مادریمان هنوز زنده است؛ چرا که هيچ کسی برای مردهای خوشباشانه شعر نمیسرايد و سرخوشانه گرداگردش شادخواری و ترانهسرايی نمیکند ونيز برای يافتن بيماریهايش، تنکاویاش نمیکند؛ بل از ديرباز رسم است كه گرداگرد مرده سوگسرودی زمزمه میکردند و سوگواریاي نوميدانه. از شما چند تن آموختهام که در ميدان رزم، گاه سرداری يکه با لشکری همتايی میکند؛ چنان که آن بزرگمرد نيز فرموده است که: يکی مرد جنگی به از صد هزار.
گويش سيستانی و نيز سرنوشت تاريخی و ساختمان پر راز و رمزش در نيم قرن اخير همواره يکی از دغدغههای بنيادين بيشتر پژوهشگران و شاعران سيستانی بوده است و در اين راستا جستارها و کتابهای ارزشمندی نيز نگاشتهاند که هر کدام به گونهای سهمی در غبارزدايی و ماندگاری آن داشته است. کار دو تن از اين خيل کمشمار، اما تازگی و طراوتی دارد که بی هيچ گزافهای در حافظهی فرهنگی ما ثبت خواهد شد؛ يکی از اين دو غلامعلی رييسالذاکرين است با کتابهای «کورنامه»، «پنج ارغن» و «خال کجک» و ديگری غلامرضا عمرانی با مجموعهی چندجلدی «گويش سيستان».

اکنون پرسش بنيادين اين است که چرا اين دو برای گويش سيستانی غنيمتی مهمند. به باور من اين دو تن از بسياری سوها رخدادی ارجمند در تاريخ نانبشتهی گويش سيستانیاند؛ تاريخ بی سرنوشت و رازآلودی که رونمايی خود را پس از اين همه سال با «کورنامه» و «پنج ارغن» جشن میگيرد و نخستين برگهای شناسنامهی خويش را در دفترخانهی تاريخ به ثبت میرساند و برای نخستين بار نقاب از روی برمیدارد و از ما روی برنمیگرداند. هموست که برای نخستين بار، دستگاه ازکارافتاده و چرخهی ناکار گويش سيستانی را که نشانهای شوم از ناکاری و نازايی فرهنگی ما بود، باسماجت به چرخش و زايش وامیدارد و نخستين تکانههای فرهنگی را بر پيکرهاش وارد میسازد و زبان فرهنگی ما را از «لالمرگی» میرهاند و شخصيتی تازه به او میبخشد.
غلامرضا عمرانی اما از جهاتی ديگر برای گويش سيستانی رخدادی مهم است؛ او نيز با نوشتن اين چند جلد کتاب و کالبدشکافی آن، افزون بر ساختارمند کردن چگونگی وارسی و واکاوی آن، اين گويش ناشناخته را در دفتر خانهای بزرگتر به ثبت رسانيد و با کالبدشکافی آن، برجستگیها و کاستیهایش را برای بهتر شناختن، به ما و ديگران نشان داد و با اين کار مسئوليتی دشوار را بر دوش پژوهشگران و زبانشناسان سيستانی و غير سيستانی نهاد و سقف خواستهی خوانندگان اين گونه نوشتههای پژوهشی را بسی بالاتر از آن چيزهايی برد که تاكنون بود؛ و نيز همزمان کوشيد تا بهدور از هرگونه نگاهی شورمنشانه و شيفتهگونه تنها با ديدی خردمندانه و ساختارمند، اين معماری شگفتانگيز را با زبانی علمی از مرزهای فرهنگیاش بيرون برد و ديگران را نيز در سرخوشی اين معماری سهيم کند و سهمی در حافظهی فرهنگی و تاريخی بومی و ملی خويش داشتهباشد. او با اين کار سترگ و از يادنرفتنی، به يکی از ارزندهترين و بنيادیترين نيازهای گويش مادریاش پاسخ دادهاست.

آگاهی و چيرگی او به شيوهها و ابزار علمی زبانشناسی، حضور پررنگ او در ميدانهای بزرگ، مراودههای او با بسياری از زبانشناسان نامدار زمانه، نوشتن دهها جستار و کتاب در اين باره، آشنايیاش با دبستانهای امروزين زبانشناسی، ذهن پويا، جويا و کوشای او در يافتن ريزترين زنجيرههای زبانی و نيز فروتنی خردمندانهاش، میتواند کتابهايش را به ماندگارترين و قابل اعتمادترين کتابها در زمينهی بررسی دستگاه «گويش سيستانی» مبدل سازد و بیگمان اين سلسله كتابها، با نام «مجموعهي سيستان» در آينده از پرآوازهترين کتابهای تاريخ زبانشناسی اين ديار خواهند شد؛ کتابهايی که به باور من میتوانند حلقههای گمشدهی بسياری از بحثهای زبانشناسانه در گسترهی زبانهای ايرانی باشند.
از ديرباز در فرهنگ ما جای خالی چنين کتابهايی آشکار بوده است. شايد بتوان دشواریها و سختیهای پژوهشهای ژرف زبانشناسی، نبود اسناد ثبتشده، سودآور نبودن اين گونه کتابها برای ناشران، نبودن خواننده و زمانبر بودن و تابربايي و طاقتسوزي چنين پژوهشهايي را از دلايل بنيادين خالی ماندن جای اين گونه کتابها برشمرد.
پيام سيستانی / ناکجا آباد
![[تصویر: MoArefi.jpg]](http://designer-web.persiangig.com/SistaN/MoArefi.jpg)

روز 21 فوریه از سوی سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) به عنوان روز جهانی زبان مادری نامگذاری شده است. نامگذاری این روز، به منظور کمک به تنوع زبانی و فرهنگی در کنفرانس عمومی یونسکو در سال 1999 انجام شده است.
علاوه بر این، مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز به دلیل اهمیت دادن به زبانهای مختلف و حفظ و نگهداری زبانهای در معرض خطر، سال 2008 را به عنوان سال جهانی زبانها اعلام کرد.
اطلس زبانهای در معرض خطر جهان اولین بار در سال 1996 توسط یونسکو به چاپ رسید و سال 2010 نیز چاپ دوم و سوم این کتاب منتشر شد.
یونسکو همانند سالهای گذشته به مناسبت روز جهانی زبان مادری جلسات و سمینارهای اطلاعرسانی در این خصوص برگزار می کند. علاقهمندان میتوانند برای دریافت اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنند .
منبع : وبسایت کمیسیون ملی یونسکو
مجله فرهنگی و ادبی نیزار پس از وقفه ای کوتاه، فعالیت مجدد خود را از سر گرفت؛ این بنیاد ادبی در راستای گسترش فرهنگ و ادب حوزه سیستان و بلوچستان اقدام به نشر تولیدات هنری و ادبی نویسندگان و ادیبان این دیار خواهد کرد؛
گفتنی آنکه این مجله الکترونیک در نوع خود نخستین خیزش ادبی از برای درج توأمان آثار ادبی به هر سه زبان سیستانی، بلوچ و پارس می باشد . مدیریت این پایگاه ادبی بر عهده شاعر و ادیب گرانمایه سیستان زمین، پیام سیستانی می باشد؛ در سرگپ این پایگاه در اعلان خبر باز از سر گیری فعالیت مجدد آن به قلم وی این چنین آمده است :
" بی هیچ گمانی گام نهادن در گستره ی فرهنگ و هنر دشواری ها ی زیادی دارد و این دشواری ها زمانی بیشتر و عریان تر می شود که این گام نهادن در بیابانی سوخته و ناشناخته ای به نام فرهنگ و ادبیات سیستان باشد . بر هیچ کس پوشیده نیست که فرهنگ نوشتاری سیستان عمر درازی ندارد و کم تر کسی در این باره پژوهش کرده است . راست آن است که سیستانیان در گستره ی ادبیات و هنر یکی از فقیرترین و کم تولید ترین اقوام ایرانی اند . ما نه تنها در تولید ادبیات و هنر ، قومی تن آسان و کم کاری هستیم بلکه در بهره گیری از رسانه های نوشتاری چونان روزنامه و مجله نیز از دیگر اقوام ایرانی پس مانده ایم ، از چند هفته نامه ی سیاسی و اجتماعی که بگذریم ، فاقد رسانه ای نوشتاری که با شیوه ای حرفه ای در این گستره نشر شود ، هستیم . شاید حرفه ای ترین تولید این چند دهه ی ما در گستره ی فرهنگ نشر چند شماره فصلنامه ی نخل با پشتکار مسعود میری باشد .
دشواری گرفتن مجوز ، نبودن نویسندگان حرفه ای که هم تولید گر باشند و هم به خوبی با ژورنالیسم ادبی آشنایی داشته باشند را بایستی از آسیب جاهای فرهنگی ما برشمرد . با نگاهی گذرا به هفته نامه های استانی ، عدم حرفه ای گری و پایین بودن سطح کار به خوبی آشکار است .
در هر روی با تمامی ی این کاستی ها در پی آن هستیم تا با نشر مجله ی
الکترونیکی ” نیزار ” در فضای مجازی به یکی از نیازمندی های فرهنگی خویش
پاسخ دهیم و گامی هرچند کوچک را در راه شناسایی فرهنگ مادری مان برداریم .
مجله ی فرهنگی و هنری نیزار زیر مجموعه ای از بنیاد نیزار است که افزون بر
نشر تولیدات ادبی و هنری نویسندگان و هنرمندان سیستان و بلوچستان در حد
توان خود به بررسی و نشر ادبیات پارسی ، دیگر اقوام ایرانی و جهان نیز می
پردازد . این بنیاد ، بنیادی شخصی ست که به هیچ گروه ، سازمان و ارگانی
وابسته نیست .
نیزار در گزینش آثار رسیده آزاد است و هیچ گونه سانسوری را نمی پذیرد . معیار گزینش و نشر در این مجله ، پختگی و تندرستی ، هنری بودن و جوهره مندی آثار است . چشم براه آثار همه ی دوستان اهل قلم خواهیم بود .
با یاری شما نخستین گام را بر خواهیم داشت ، اگر بتوانیم ادامه می دهیم و اگر هم نتوانستیم میدان را برای دوستان پرتوان تر خالی خواهیم کرد ."
تاکنون شمار در خور توجهی از ادیبان سه عرصه ادب و فرهنگ سیستان، بلوچ و پارس برای همکاری در این پایگاه اعلام آمادگی نموده اند؛ « بولتن فرهنگی سیستانیان » ضمن اعلام آمادگی برای مشارکت در چنین پروژه فرخنده ای، از مخاطبین خود برای همکاری در این طرح درخواست همکاری می دارد .
رخک ؛ شعری از غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی

![[تصویر: 1296931062_54_91fa290fdb.jpg]](http://www.sistaniha.info/imgup/54/1296931062_54_91fa290fdb.jpg)
پَرفت : مرموز (فتان و فتنه انگیز) / رُخَک : مخفف ماهرخ / بگه : غروب / ورشلک : بالاخزیدن (از دیوار) / فرشلک : پایین خزیدن (از دیوار) / دورچه : دریچه / کَه دو : کاهدان / پلو : پهلو ، کنار / سیه پوزک : سیاه پوزه (نام سگ) / خل : راس ، تارک / کولک : بادگیر سقف گنبدی / مختووی : ماهتابی / چش و چرو : سرگرم چشم چرانی
پیام سیستانی / نروژ
چرا سیستان ؟
راست آن است که پاسخ گفتن به اين پرسش چنان است که بپرسيم : چرا عشق ؟
راست آن است که زاده ی دورترين روستای جهانم . روستايی چسبيده بر کمرگه هامون . روستايی به نام لورگ باغ . لورگ يعنی بلندی ، بلندی در کنار آب و شايد بتوان به جزيره و يا چنين چيزی معنايش کرد . امروز هم همدم جزيره ای در دوردست ترين نقطه ی جهانم . دور تا دورم گستردگی آب است ، درست چونان لورگ باغ که در کناره هامون بود . با رنج های سرزمين مادری ام بزرگ شده ام و انگار لورگ باغ برايم پشت قطب رنج و گرسنگی بود . بر عکس امروز که چسبيده به قطب شمال هستم اما نه قطب رنج و گرسنگی بلکه قطبی که مردمش نه رنج را می شناسند و نه گرسنگی را . من آمدم ، لورگ باغ اما هم چنان بين ماندن و مردن دست و پا می زند . لورگ باغ همه چيز داشت . رنج ، شادی ، اشک ، ربايی ، سيتک ، دايره ، نيزار ، پرنده ، توتن ، گاو ، پاليز ، گز ، کودی ، چوک بازی ، ساعت ها دم گاو را گرفتن ودر هامون سفر کردن، ريگ و حتا عشقی کودکانه که در نخستين روزهای مدرسه در جان کوچکم جوانه زد و در پنج سالگی به من آموخت که تکه ای آيينه پيدا کنم و از ميز جلويی بی آن که برگردم " فاطمه " را که پشت سرم نشسته بود تماشا کنم . هنوز عطر گيسوان ژوليده و شايد هم شپش زده ی فاطمه در جان و جهان من و شعرم جاری ست . سه دهه بعد که از زندگی ، سراغ نخستين گيسوان عشق را گرفتم با تمامی بی رحمی در گوشم نجوا کرد که او را بايد " در نشئه خانه ها و ر.و.س.پ.ی خانه های جهان بيابم " ... .
هميشه فکر می کردم لورگ باغ پايان جهان است و هيچ دريايی در جهان به گستردگی هامون نيست . بارها از دايی ام می پرسيدم براستی آيا تا اکنون کسی آن سوی آب ها را ديده است ؟ ... . از لورگ باغ می توانستيم کوه خواجه را هر دم تماشا کنيم و حتا دو بار با توتون به کوه خواجه رفتيم .از تختک ها و صيد ماهی و برداشتن تخم پرندگان و خوشه چينی و تولک جمع کردن ها به همراه دخترانی که هنوز بيادشان دارم داستان ها دارم .....اصلن در پنج سالگی لورباغ برايم مرکز جهان بود . همه چيز داشت . حتا اگر هم نمی داشت برای جهان کوچکم بس بود . بيرون از لورگ باغ درخت " کرگزی بود که هنوز هم هست " ، در باور کوچکم اين درخت مرکز جن های عالم بود و مرموز ترين چيزی بود که می شناختم و هنوز هم برايم سرشار از راز و رمز است . شگفت انگيز تر اين که اين درخت درست مثل خود لورگ باغ در من ماندگار شدند و قهرمانان اصلی شعرهايم ماندند .

همه ی اين ها را گفتم تا بگويم لورگ باغ کوچک من هميشه در من زنده ماند و بزرگ تر که شدم لورگ باغ هم بزرگ تر شد و انگار شکلی ديگر از سيستان شد . برای همين سيستانی که در من زندگی می کند به رنگ سيستان هيچ کس نيست و حتا با سيستان بسياری از دوستان تاريخ دانم تفاوت دارد . نه آن ها سيستان مرا می شناسند و نه من سيستان آنان را . اصلن دلم نمی خواهد سيستان بسياری از دوستان تاريخ دانم را باور کند . راستش سيستانی را که دوستان تاريخ دانم به من می شناسانند انگار از جنس من نيست . چهره ندارد ، معلق است در هستی و تاريخ ، بوی زندگی مرا ندارد . انگار ما در تاريخ به دنبال آرزوهای فروخورده ی مان هستيم و شايد برای همين است که لای متون تاريخی به دنبال هرچيزی که پسوند سگزی / سکايی / سجزی / زاولی / سيستانی و ... داشته باشد می گرديم حتا اگر آن صاحب اين پسوند و پيشوند در تمام عمرش هم نداند که سيستان کجاست .
سيستان من اما به دنبال زندگی ست و پيش از آن که عطش نداشته هايش را داشته باشد با داشته هايش ـ هرچند اندک ـ زندگی می کند . سيستان برای من مثل مادر بی سواد ، پير و کمی عصبی ام است که نمی توانم به دليل فقير بودن يا عصبی بودن تردش کنم هم چنان که او مرا نمی تواند به دليل باورنداشتن بسياری از باورهايش از خود براند . من پذيرفته ام که جهان او کوچک است و او پذيرفته است که من ياغی و ويران گرم . من می دانم که او اگر ادبيات ، موسيقی و بسياری چيزها را ندارد مقصر نيست و او هم فهميده است که من اگر جهانش را ويران می کنم و همه چيزش را به نقد می کشم و بی جهت و کورکورانه از زشتی هايش تمجيد نمی کنم به خاطر ساختن جهانی تازه برای اوست . شايد به روايت تاريخ و تاريخ نگار من فرزند ناخلف او باشم چرا که درست روبه روی بخشی از ذهن فسيل شده و ناکارايش ايستاده ام و چشم در چشمش دوخته ام با چشم سفيدی تمام می گويم : بسياری از بخش های ذهنی ات را نه تنها باور ندارم بلکه در پی ويران کردنشان نيز هستم . سيستان من درست مثل مادرم نياز به خانه تکانی و کمی شهامت دارد . او اينقدر ابزار و وسايل غير ضروری در درازنای زمان در خانه ی کوچکش جمع کرده است که ديگر جايی برای نفس کشيدن و تماشا کردن خورشيد و ماه نيست و من که فرزند ناخلف او باشم تصميم دارم بخشی از اين وسايل غير ضروری را دور بريزم تا هوايی تازه در خون خانه ی ما جاری شود . سيستان من خوب می داند که من سر جنگ با او ندارم اما اگر نياز باشد از معالجه ی تن بيمارش حتا به زور هم درنمی گذرم .
![]()
در اواخر دهه ی شصت بود ، دهه ی هياهوهای روشنفکری در ايران ، خانواده ام سال ها پيش به دليل همان خشک سالی ها چونان بسياری از هم شهريان ديگر به ترکمن صحرا کوچ کرده بودند و آنجا بود که با دوستانی با افکار چپ همدم شدم و کتاب خواندن و انديشيدنم آغاز شد . پيوند خوردن با افکار چپ خيلی چيزها به من آموخت و زندگی را عريان عريان جلوی ديدگانم گذاشت و آرام آرام پرسش هايی تازه در من قد کشيد . در درازنای آن سال ها رنج ها و شادی های مردمی فقير اما صبور و زحمت کش مرا واداشت تا بيشتر در چند و چون زندگی شان دقيق شوم . در همان سال ها بود که احساس کردم چيزهايی در من می جوشد . چيزهايی می رويد و چيزهايی ويران می شود . بيشتر شعر فارسی می سرودم تا اين که با شعرهای استاد ذاکرين آشنا شدم و دلبسته ی شعر سيستانی شدم .
چند سال بعد که دانشجوی دانشگاه ادبيات علامه ی تهران شدم زخم هايی کهنه در من سر باز کرد . چرا که می ديدم چگونه و با چه اشتياقی دوستان کرد ، ترکمن ، لر ، ترک ، گيلک ، بلوچ و مازنی ام از ادبيات و موسيقی سرزمين مادری شان می گفتند و من هرچه لابلای ذهن فرهنگی و جمعی خودمان را می کاويدم چيزی برای ارائه و باليدن به آن نمی يافتم جز چند استوره ی بسيار دور . انگار هزاره ها بود که ذهن فرهنگی ما سنگ شده بود و توان زايش را در گستره های ادبی و هنری از دست داده بود . تنها چيزی که دم دستم بود و يادگار اين همه هزاره ها که هنوز رگه هايی از نژادگی ی را در خود نگه داشته بود گويش سيستانی بود . گويشی شگفت و راز آلودی که چندين دهه مرا در خودش غرق کرد .

با خودم هميشه می گفتم براستی چگونه می شود باور کرد که قومی بتواند بدون ادبياتی پرمايه و موسيقی ای زندگی بخش ، زندگی کند . و چنين بود که تمام ذهنم را آفرينش ادبياتی در خور نام سرزمين مادری ام پر کرد ، ادبياتی که به رنگ دردها ، شادی ها ، تند بادها ، ريگستان ها ، عاشقی ها ی مردم ديارم باشد و بتواند نزديک ترين پيوند را با ساختمان زبانی و حسی شان داشته باشد . ادبياتی که به هر تعريف مدرنی که از ادبيات امروز جهان داشته باشيم ، ادبيات باشد و قابليت هديه دادن و ترجمه کردن به زبان های ديگر را نيز داشته باشد ، نه اين که به صرف بکار بردن چهار واژه ی سيستانی تنها از سر باورهای قوم پرستی و ناسيوناليستی بتوان آن را پذيرفت ، چه آن که هرگز نه قوم پرست بودم و نه خون پرست و نه هرگز برتری هيچ آدمی را بر آدم ديگر پذيرفته و می پذيرم .
امروز گنجايش ها ، توان ها و جهان هايی را در اين گويش کشف کرده ام که ناخواسته از شعر پارسی ام پيشی گرفته و شعر پارسی ام را به شعری درجه ی دو تبديل کرده است .

پيام سيستانی / نروژ
بحث و بيت را بايستی يکی از زيباترين فرم های موسيقيايی سيستانی ناميد که قالب شعری آن سيتک (دوبيتی) و ساز همراه آن دايره است . سيتک و ساز دو همراه ديرين دلتنگی ها و شادباشی های سيستانيان بوده و هستند . سيتک را بايستی بنيادی ترين قالب شعری سيستانيان و دايره را اصلی ترين ساز مردمی ی آنان ناميد . بر هيچ کس پوشيده نيست که ساز مردمی ، در هر دياری با ديار ديگر تفاوت دارد و نيز قالب های شعری . يعنی اين که هر مردمی نسبت به شيوه ی زندگی ، بافت جغرافيايی ، بافت فرهنگی ، شيوه ی کشت و برداشت و اقتصاد خانواده و سرزمينش ، نوع ساز ، قالب شعری و حتا دستگاه موسيقيايی خويش را بر می گزيند .
با نگاهی به پيشينه فرهنگی مردم اين ديار و ميزان بهره گيری ی آنان از سازهای مختلف به نتايج جالبی می توانيم برسيم . اگر فرض کنيم که قرار است از ميان سازه های گوناگونی چونان ، قيچک ، رباب ، دهل ، سرنا و دايره ، يکی را که تمامی ويژگی های همه گيری را داشته باشد و روزانه همدم شادی و دلتنگی های آنان نيز باشد ، کدام را می توانيم برگزينيم . انتخاب کردن زياد دشوار هم نيست . سرنا ، دهل ، رباب و قيچک ، سازهايی حرفه ای و تخصصی هستند و تنها در دست عده ای خاصی ست که آن ها هم تنها در مراسم خاصی می نوازند نه هميشه و همه جا . امروز را نبينيد که شما می توانيد هر روز آهنگی را با استفاده ها از اين سازها در تلويزيون ببينيد و از راديو گوش کنيد . آخرين سازی که می ماند دايره است .

دايره را می توان جزيی از زندگی ی بيشتر سيستانيان بر شمرد . در بيشتر خانه ها با نقش های گوناگونی يافت و در هر سنی هم با آن همدل شد . کم تر دخترکی ست که تا همين پيش تر ها دايره نمی نواخت و به بهانه ی دايره نوازی ، در خيال خويش سر بر شانه های دلبند خيالی خود نمی نهاد ، يا کمتر زنی را می توان يافت که رنج ها ، تلخکامی ها و نيز شادباشی های خود را بی هيچ گونه هراسی در گوش دايره نجوا نمی کرد . حتا مردها نيز دايره را يار خويش می پنداشتند و پس از برگشتن از نيزار ، شکار ، گندم درو ، کشت و پاليز و.. تا نيمه های شب با زنان بحث و بيت می کردند .

جالب تر اين که سيستانيان همين فرهنگ بحث و بيت را حتا با خويش به ترکمن صحرا نيز بردند تا آن جا نيز شب های دور و د راز غربت و زندگی را تاب آورند . انگار دايره و تيشه ياران ديرين او و تنهايی اش در درازنای تاريخ زيستن بوده اند . تيشه اگر برايش ابزاری برای گذران زندگی و معيشت بوده است ، دايره ، همدمی برای نپوسيدن و نمردن لای چرخ دنده های بی رحم زندگی و خشونت لجام گسيخته ی طبيعت . چنين است که می پندارم عمر تيشه و دايره در سيستان به بلندی عمر زندگی ، دلتنگی ها و شادمانی های اوست . شايد در کم تر جايی و کم تر قومی از اقوام ايرانی ، دايره چنين جايگاه و کارکردی داشته باشد .
بحث و بيت هميشه در سيستان با مصدر " کردن " و فعل " بکن " ، همراه است . فعلی که پيش از آنی که امری باشد ، خواهشی دوستانه و همدلانه است که سرشار از صميميت و شور است . حتا دايره و سازهای ديگر نيز بيشتر با اين فعل همراهند ، هرچند اين روزها با مصدر زدن نيز می آيند . بحث و بيت ، شيوه ای خاص ، با لحن هاي خاصی ست که معمولن نيز با واگفت های آشنا و قابل تکراری همرا هستند که گاه خود فرد و گاه جمع آن را تکرار می کنند . به گمان بنده ، بحث و بيت رجز خوانی های عاشقانه ای ست که گاه دو دلداده به بهانه ی بحث و بيت ، رازهای ناگفته ی خويش را وا گو می کردند تا از اين طريق به گوش يار او برسد . يا رجزی ست که سرگشته ای گمنام برای رويارويی با زندگی ، طبيعت و سنت می خوانده است . اين رجزخوانی ها در گذشته به چند طريق اجرا می شده است . برای بررسی ی آسان تر ، بحث و بيت را به دو بخش کلی تقسيم می کنيم . بحث و بيت های که بدون دايره اند و بحث بيت هايی که با همراهی دايره اجرا می شوند .
دنباله نوشتار را در ادامه مطلب دنبال کنبد =>
کتاب گویش سیستان نوشته غلامرضا عمرانی برگزیده چهاردهمین دوره جایزه کتاب فصل خانه کتاب شد؛

به گزارش خبرنگار سیب پرس، در مراسمی که بدین منظور عصر دوشنبه ۲۹ آذرماه در سرای اهل قلم موسسه خانه کتاب و با حضور جمعی از سیستان پژوهان و بزرگان عرصه فرهنگ و ادب سیستان برگزار می شد از صاحب این اثر ارزنده تجلیل و قدردانی شد؛
گفتنی آنکه این کتاب تنها کتاب راه یافته به پنجاه اثر برگزیده این جشنواره از میان کتب مربوط به زبان ها و گویش های محلی ایران بود؛ مجموعه کتب سیستان تاکنون در چهار جلد به چاپ و نشر رسیده است؛ غلامرضا عمرانی نویسنده این کتاب از زبانشناسان سیستانی برجسته در عرصه ملی می باشد و تاکنون کتب و مقالات فراوانی را به جامعه علمی زبانشناسی ایران تقدیم کرده است . علاقه مندان می توانند برای تهیه این کتاب به خانه هنرمندان در تهران و یا کتابفروشی شیبانی در زابل مراجعه کنند .
استاد غلامرضا عمرانی در کنار سایر سیستان پژوهان
کتاب پنج ارغن استاد غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی که سالها پیش انتشار یافته بود ، اینک با ظاهری متفاوت بعد از 26 سال دوباره چاپ شد . این کتاب که اثری متفاوت از استاد دهبانی میباشد همراه با تصویرنگاری و برگردان انگلسی چاپ و روانه ی بازار شده. امیدوارم عاشقان و دوستداران فرهنگ و ادبیات سیستان با خرید این کتاب ضمن آشنایی با فرهنگ خود از این نویسندگان دلسوز و زحمتکش که عاشقانه برای سیستان خدمت میکنند حمایت کنند.
تصویر جلد کتاب پنج ارغن تصویر جلد کتاب جدید پنج ارغن

برای دریافت آهنگ « چلمه چلو » * با صدای « پرند، دختر سیستان » اینجا را کلیک کنید .

ترانه : پیام سیستانی
میکس : ح. ص
حجم فایل : 1.4 مگابایت
................................
* چلمه چلو در گویش سیستان به معنی فرفره می باشد .
شعر سیستانی « آدم بی چاره »
آدم بی چاره وه جز موشت خاک / کی بوده در جومن کرباس خه
تا که وه ام گشته که خه جا خوش کنه / دیده لقه مال و پر اوء تاس خه
از گوچگی باد کلونی وه سر / دشته وه دل دیدن ورناس خه
عمره بودو پلپتک و سگ دووی / عاقبته مردو و تلواس خه
عمر بشر، عمر چراغ موال / دل خه مده دجگ وه پلاس خه
چندي است جنبش نوين ادبيات سيستان با نام آوانگارد سيستان در تلاش هاي پراكنده خود به منظور ارتقاء ادبيات سيستاني دست به خلق آثاري زده است؛ مانيفست كوتاهي از آن را در اين جا مي آوريم :
- كوسموپوليتيسم : ما طرفداران مكتب " همه جا وطني " با در هم شكستن مرز هاي جغرافيائي خواهان ادغام فرهنگ و هنر سيستان با فرهنگ و هنر ممالك شرقي و غربي هستيم .
- نمونه كاري ما براي آثار سيستاني - خاوراني (شرقي) در آئيكه هاي مدرن (هايكو هاي سيستاني) نمود مي يابد .
- نمونه كاري ما براي آثار سيستاني - باختراني (غربي) در آثار به سبك ميني ماليسم ادبي (كمينه گرائي) ديده مي شود .
- رويكرد كلي ما آميخته اي از سبك هاي گوناگون قرون وسطائي، رنساني و مدرن مي باشد؛ اگرچه به سبك هائي از قبيل رمانتيسم، اكسپرسيونيسم، امپرسيونيسم، سورئاليسم و پست مدرنيسم تعلق خاطر بيشتري نشان مي دهيم .
- الهام از تصاویر ساخته دست انسان منبع بزرگی برای سرمشق گرفتن در سرودن ادبیات ما می باشد .
تارنماي رسمي سيستان آوانگارد : www.korgaz.blogfa.com

امطو دریچی که تره بدیدو
در خلق مه پایه شه نو
گوبلک دلمه بور خزی

بی بی، تو خه بديدي
شطو خشت و دل تره بكوتيده
بپور خه ئنو از تو مئسر نشته
بئگه لوار شته بو
خلق دور مه
جیخ و پخال منه نمی اشنیده
نمونه هاي بيشتر را در ادامه مطلب ببينيد .

واژه نامه ی سیستانی کاری از اعضای تالار گفتمان سیستانیان است که به تازگی نسخه ی ویرایش شده آن توسط برنامه نویس خوبمان آقای احمد شهرکی برای دانلود قرار داد شده .
گفتنی است که این دیکشنری فعلا بصورت آزمایشی میباشد و قرار است نسخه ی نهایی آن پس از رفع ایرادات و مشکلات ارائه شود.
اگر شما دوست عزیز ایرادی ، مشکلی ، انتقادی از این برنامه دارید میتوانید اینجا به اطلاع برنامه نویس دیکشنری برسانید.
-------------------------------------------
دانلود نسخه ی جدید واژه نامه سیستانی با حجم حدود 3 مگابایت از سرور تالار گفتمان سیستانیان (کلیک کنید)چنانچه پس از باز کردن برنامه با بهم ریختگی نوشته ها برنامه مواجه شدید این به دلیل اینه که شما فونت های مورد نیاز برنامه رو ندارید(مانند شکل زیر)
شادی و پایکوبی از وجوه بارز فرهنگ سیستانی می باشد که نمونه اش را در جای جای زندگی روزمره سیستانیان می توانیم بیابیم؛ اگرچه بسیاری از این رسوم فرخنده و جانفزار رو به افول و زوال نهاده اما همچنان نمونه های زنده این مراسم اصیل سیستانی به طور جسته و گریخته مشاهده می شوند .
شادی و پایکوبی به خصوص در میان زنان سیستانی از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده به طوری که در مناسبت های گوناگون، انواع مختلفی از مراسم شادی بخش به نمایش گذاشته می شدند؛
![[تصویر: bahs.jpg]](http://scythian.persiangig.com/sistaniha/bahs.jpg)
یکی از فعال ترین این مراسم، صورت خاصی از مشاعره های ادبی با نام « بحث و بیت » می بوده است؛ بدین گونه که زنان در زمان خاصی گرد هم می آمده (معمولا نیمه شب) و به همراه آلات موسیقائی (معمولا دایره) با دو بیتی هائی که خوانده می شد به بحث می پرداختند و به اصطلاح بحث و بیت می کردند (این کار گهگاه تا بامدادان ادامه می داشته است) .
در این نوع خاص از مشاعره ادبی، جواب های طرفین بر اساس ارتباط مضمونی می بوده است؛ و در واقع یکی از دلایل پر بار بودن چهار پاره های سیستانی در همین زنده نگه داشتن ایشان به وسیله بانوان بوده است (و چه نیروئی موثر تر از زنان و مادران برای زنده نگاه داشتن زبان یک قوم و ملیت) به طوری که تاکنون چندین کتاب در گرداوری این اشعار به رشته تحریر در آمده است .
البته این اشعار به « گویش مکتبی سیستانی » بوده اند و روبنای کلی آنان بر اساس زبان پارسی می باشد که با گویش سیستانی در آمیخته شده اند و نمونه های مشابه آنها را در ادبیات محلی سایر مناطق ایران زمین نیز می توان دریافت .
بحث و بیت در انواع گوناگونی از مراسم سیستانی جاری می باشد و یکی از ویژه ترین آنها، همانا مراسم « حنابندان » و یا همان « سر شوئی » در شب پیش از عروسی می باشد (البته سبک بحث و بیت در اینجا بیت به بیت می باشد نه به صورت معمول تر دوبیتی آن) .
زنان خانواده داماد : الف
زنان خانواده عروس : ب
الف : در واکنه در واکنه، حنا می آره بر شما
ب : حنای شما مال شما، ما زن نداره بر شما
الف : در واکنه در واکنه، چادر می آره بر شما
ب : چادر شما مال شما، ما زن نداره بر شما
الف : در واکنه در واکنه، پئنر (پیرهن) می آره بر شما
ب : پئنر شما مال شما، ما زن نداره بر شما
الف : در واکنه در واکنه، داماد می آره بر شما
ب : داماد شما مال شما، ما زن نداره بر شما
و یک نمونه دیگر از بحث و بیت :
رسیدو ور سر رود ادیمی
سلام علیکو ای یار قدیمی
بگوفتو دخترک بوسه وه مه ده
مگه کوری که بابایوم ندیدی
(می بینیم که این اشعار لزوما از زبان حال زنان نمی باشد! و در واقع برای برداشته شدن سد جنسیت در فرهنگ سیستان نمونه های مشهود دیگری نیز می توان یافت که پرداختن به آن، خود مجال و مقال دیگری را می طلبد) .
* نمونه این نوع مشاعره های ادبی را در ادبیات محلی سایر مناطق ایران مثلا در استان فارس تحت عنوان « واسونک » نیز می توانیم ردیابی کنیم .
نمونه يك بحث و بيت مجازي را كه در تالار گفتمان سيستانيان در حال انجام است مي توانيد از اینجا مشاهده كنيد؛
اشعار آغازین اين بحث و بيت را در ادامه مطلب دنبال كنيد !
۱۰۰ لغت كاربردي سيستاني
از تلاش های بدون چشمداشت حلقه سیستان شناسان معاصر چونان غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی، جواد محمدی خمک، غلامرضا عمرانی، پیام سیستانی، ایرج افشار سیستانی، مزار گلستانه، محمد رضا بهاری و ... دیری نمی گذرد؛ حلقه ای که سنگ بنای جنبش نو پائی را پدید آورد که در آستانه فروخفتن فرهنگ سیستانی و به فراموشی سپرده شدنش، به ناگهان سر بر آورد و از گردآوری چهارچوب های اولیه فرهنگ سیستانی دست به کار شد و تا به تحلیل بن مایه های پیچیده آن دنباله گرفته شد .
در کارنامه این جنبش، برگ های زرینی به چشم می خورد که خود در این بیابان بی آب و چمن ِ شور و شعور فرهنگی، هر کدامشان چشم ها را خیره نگاه می دارد .
|
غلامعلي رئيس الذاكرين دهباني |
|
ايرج افشار سيستاني |
|
پيام سيستاني |
باری نیک می دانیم که این حلقه بدون دریافت و همراهی مردمانش، نا کامل خواهد بود؛ بر ماست که پایه های ساختاری دومین جنبش بازنگاهداشت فرهنگ سیستان را بچینیم و شوق چیدن میوه های خوش بویش را با بزرگان حلقه نخستین سیستان شناسی سهیم شویم .
بقیه مقاله را در ادامه مطلب دنبال کنید !
|
هرگز راهبري فريبكار، با وانمود به راستي و درستي، نمي تواند پيام آور تو باشد .
الله (ala)
پيشوا، راهبر (pe'sho)
دروغباف (draMi)
تظاهر (diL)
نفاق ((dorAji
هرگز (azja)
پيام آور (rAfaxo)