اینکه زاده ی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی .....

 تا حالا شده با خودت فکر کنی چرا زنده ای؟ شاید آره....شایدم نه.....اگه فکر نکردی که نشون میده که فقط یه حیوونه 4 دست و پائی  که فقط به فکر غرایزت هستی....مثل اکثر آدمایی که دورو برت هستن...

نمی خوام وارد بحث فلسفه خلقت و دین و این جور چیزها بشم. چون اولا اینکه هیچ قطعیتی توش وجود نداره. دوما این جور چیزا اساسا بی معنی اند...چون به تعداد آدما  عقاید مختلفی در مورد هستی و پیدایش دنیا وجود داره..پس بنابراین ارزش فکر کردن رو ندارن و چون اساس این دنیا کاملا پوچه...این قضیه نیاز به اثبات نداره.چون با یه نگاه سطحی به گردش بیهوده هستی. کاملا میتونی درک کنی....

بر می گردم به جمله ی اول متنم..تا حالا شده با خودت فکر کنی چرا به جای اینکه مثلا تو زابل به دنیا بیای تو آمریکا به دنیا نیومدی یا تو اسکاندیناویا.....چرا اونا باید تو اوج رفاه و آزادی باشن وتو بد ترین سختی های ممکن رو تحمل کنی...یا یه مقایسه دیگه ...هر سال چند میلیون نفر تو آفریقا از سوء تغذیه میمیرن و اما تو آمریکا به همین تعداد از اضافه وزن!

شاید این حرفا یه کم تکراری بیاد..اما اینا همه درده..دردهایی که روح آدم رو همیشه آزار میده...با خودت میگی اون خدایی که همه میگن عادله کجاست...چرا اینارو نمی بینه...این همه درد تا کی؟ نکنه...

این مصرعی که اول متن آوردم احتمالا خیلی هاتون شنیدین...این جمله حرف بزرگی میزنه...میگه که این دنیا حساب و کتاب درست حسابی نداره وتو واسه زندگیت هیچ اراده ای نداری و تو یه عروسکی توی دست یه خیمه شب باز بزرگ و  فقط شانس و اقبال هست که مسیرزندگی تو معلوم می  کنه...که اگه شانس داشتی می ری آمریکا و اگه نداشتی که که  میری سگدونی...این پوچی رو واست ثابت میکنه...

دنیا شده یه جنگل و حیووناش دارن همدیگرو واسه پول میدرن...واسه شهوت... واسه قدرت ...انسانها از موقعی که تکامل پیدا کردن و به واقعیت وجودیشون پی بردن می خواستن همدیگرو بدرن...ما عروسکا بدون اینکه اراده ای داشته باشیم داریم ای بازی رو انجام میدیم....(بکش یا کشته میشی)این قانون جنگله....کدومشو انجام میدی؟

اما من میگم زودتر از این بازی بیا بیرون...خودتو بکش...تا با آزار دیدن کشته نشی و به این قانون تن ندی.....اینجوری به اون ارباب بزرگ میگی که من دیگه عروسک دست تو نیستم...تو نمیتونی جلوی منو بگیری...میتونی بگی من آزادم.............

 

 

مسعود...اردیبهشت87

 

سیستان: هترو توپیاء (دگر آباد) پست مدرنيستان!


  مظاهر پست مدرنیته در حاشیه فرهنگ سیستانی گستاخ نوشتاری که در پیش رو دارید بازمانده تلاش جانانه سیستان پریشی است که شراب شب نشینی جانانش را همانا سیستان پژوهی می بیند، درکش تا در کشم، این سیستان من و این شبستان شما! چاشنی سخن:    شرمساری بر چهره دختر و پسر رسوب داده شده بود، اسحاق که از فوج طوفان شن و گرمای عطش فزا، صورتش را لونگوته۱ پیچ کرده بود آندو را پیش می کشاند. جمعیت در حیرانی خود لال بود، کسی چه فکرش را میکرد ماه جان ای که در پاکدامنی و نیکو منشی زبانزد و گوش شنید همه بود، اکنون به جرم بی عفتی و عانه گزینی بهمراه مسیب –دلباخته همیشگی اش و البته متجاوز در لحظه- در میان پاره های درخت انار– که سراسر خاطرات کودکی اش را بر مغزش می کوبانید- بایستی سوزانیده شود. باری حکم، حکم موسی غریب، پیر آبادی بود، می گفت شب نوروزی که ماه جان خانه شان نیامد خوابش را دیده بود، در حال آبتنی در هامون! مسیب هم آن شب خانه شان نبود، اگرچه پدرش اصرار بر مبرائی و صحرا گذرانی تنها فرزندش را داشت اما آندو در برابر بازخواست سکوت می کردند، چرا؟ شاید این تن و لباس خیس ماه جان در صبح روز بعد و جنین مجنون صفتی با روح چسبیده در رحم او بود که جای شک و شبهه ای را باقی نمیگذاشت ... شعله های آتش، زبان درازی میکردند، موسی غریب دندان قروچه ای نثار اسحاق کرد و چونان خدائی خودخواه با اشاره ای او را دستور به انداختن مسیب در جهنم ساختگی اش داد، اسحاق با ضربه پائی، عزرائیل وار، پسرک را روی پایه چوبینی انداخت تا همه شاهد دگر کشی تدریجی و جان فرسائی اش باشند ... ماه جان همه گریه بود و مسیب همه لخته خون سوخته، نفس هایش بریده بریده و بی نظم میشد. اسحاق پایه چوبین دیگری آورد و ماه جان را با لگدی دلیرانه نقش بر پاره های چوب انار کرد، ... الله نظر با چهره گداخته و کتابی پوسیده در دست، از میان جمعیت سوی موسی غریب شد و با اشاره های گنگ به کتابش جملاتی را به او گفت. موسی غریب در خود پیچید، لنگان و عصا  به دست سوی کوره آدم سوزی اش دوید و ماه جان را چونان میوه ای از میان شاخه های سوزان درختی آتشین بیرون چید، نفس های منقطع اش را نثار جمعیت کرد و در آخرین لحظات زندگی اش اینگونه گفت: کودک در شکم این بانو، همانا هوشیدر ماه است ... جمعیت در حیرانی خود لال بود...               پلپلاسی۲ شو روانه سوی هوشیدر۳ کنون           تا که تیشتر۴ گستراند خوان نم گستر کنون           ای سپید تمبان۵، چنین زنده کنم نام تو را            سوشیانس۶ را بهر سیستانم بود اخگر۷ کنون   ۱: سر پيچ باشندگان سيستان        ۲: همان پرستو به بيان سكزي، نماد فره زرتشتي و پرنده اي قديس در ميان عوام سيستاني          ۳: هوشيدر، هوشيدر ماه و سوشيانس، سه موعود آئين زرتشتي مي باشند كه به ترتيب در سه هزاره پاياني دنيا، از سيستان پديدار خواهند شد، اينگونه كه دختر سيستاني در آب هامون آبتني نموده از نطفه اي كه به اذن اهورا مزدا در اين درياچه گمارده شده باردار خواهد شد           ۴: فرشته موکل باران          ۵: همان سپيتامان به بيان سكزي، از نام هاي زرتشت          ۶: ر.ك ۳        ۷: آتش، نماد پاكي در آئين زرتشت پیش نوشتار: نه! گفتنم از سیستان نه نشانه ناسیونالیسمی است که می خواهم، نه! گفتنم از پست مدرنیسم نه بواسطه پست مدرنیسمی است که می پندارم، نه! جملات من در لحظه خوانش می میرند و در نخواندن جان می کنند! بل این همه را گفتم و می گویم تا لختی نابودی زادبومم را کند کنم، نه از برای هیجان نوینش، نه! پست مدرن به سبک سیستانی، از پلورالیته حمایت میکند، نه از بی قیدی ...، نه!  و این یک معجزه است برای عاجزش ... بافت دینی:   پذیرش پلورالیسم (چند گزینی) دینی: بی گمان این شاخصه فرهنگ سیستانی را بایستی از خیره کننده ترین پتانسیل های آن دانست، تاریخ سیستان کهن و کنون، نمونه های درخشانی از پلورالیسم دینی را بر هر سیستان پژوه رخ می نمایاند، چگونه است که سیستان نشینان این گونه ناي جذب تکثر دینی را داشته و دارند؟ آیا این به جاست که مهر "بی تفاوتی دینی" را بر پیشانی باشندگانش بکوبانیم؟ خیر! آنچه مسلم است و مشهود، سیستانیان از همان ابتدای دین مداری، پای بندی دلیرانه ای را نشان داده اند. بی شک دین زرتشت بدون پشتیبانی ایشان اکنون منقرض می بود و یا در روزگار خلافت بنی امیه که دستور لعن علی بن ابیطالب در نمازها و عبادات بر همه واجب گشته بود، این تنها سیستانیان غیرتمند بودند که حتی با تن دادن به تراشیده شدن موی سر زنانشان، دست به حمایت از این حماقت نزدند و نخواهند زد! پست مدرنیست ها دو دین "بودائیسم (ذن بودیسم)" و "هندوئیسم (ودائی)" را به عنوان مکاتب مذهبی پذیرفته خود می دانند و بر این باورند که خصوصیات فلسفی این دو، می تواند تفاوت ها را در دنیای کثرت گرای اکنونمان به خوبی جای دهد، من به جای طرح تئوری در این زمینه، رویکرد عملی را موجه می دانم و توجه ها را معطوف به بافت  دینی سیستان کنون می کنم، اینک نمونه هائی زنده از حضور ۶ دین (البته به ظاهر) متفاوت در فرهنگ عامه باشندگان سیستان: ۱- مسیحیت: - سنت دست بستن به شیوه مسیحیان (و بودائیان) (واژه نامه سکزی، جواد محمدی خمک، ص ۱۹)                - مراسم رمضانیکه (Remazonika) آنجائی که کودکان در شب های ماه رمضان، درب خانه ها رفته طلب اغذیه می کنند، این رسم شباهت عجیبی را با بخشی از مراسم هالوین (Holloween) نشان میدهد                 - سیندرلای سیستانی، در اين باره رجوع كنيد به افسانه بي بي سه شنبه كه در آن دختري كفش طلايش را گم مي كند و ... (مقاله سيندرلا و افسانه سيستاني، كتاب ماتيكان سيستان، جواد محمدي خمك)                 - شانه بين (Shona bi) اصطلاحی است بهر پیش گویانی که با نگریستن بر استخوان کتف گوسفند پی به امور آینده می برند، مشابه آنچه در روم باستان انجام ميشد (ر.ك به وا‍ژه نامه سكزي، جواد محمدي خمك، ذيل واژه "شونه بي") ۲- بودائیسم: - (همانطور که گفته شد) سنت دست بستن به شیوه بودائیان                  - عروس دم بخت بایستی در حین مراسم حنابندان، دست ها را در میان سینه بسته چشمانش را ببندد و سخنی نگوید، در این باره قضاوت با شما (من اسمش را میگذارم: سرور عارفانه)                 - در سیستان به فرد شایسته ونیکو منش بود (bud) گفته می شود، این اصطلاح ما را نا خوداگاه به یاد بودا پیامبر هندوان می اندازد (در این باره ر.ک واژه نامه سکزی، پاورقی ص ۷۴) ۳- گریگوری (مذهب اکثریت ارمنی ها):   - به استناد تاریخ موسی خورنی، گریگور (همان جرجیس نبی) فرزند "آناک" از خاندان سورن (اشراف سیستان در دوره ساسانیان) می باشد                  - در حکایتی به نام شغال سیستانی، از قديس بودن جرجيس نبي سخن رانده شده ۴- یهودیت: در بیان عوام سیستان روایتی موجود است که طبق آن در سنارود (از شاخه های اصلی رودخانه هیرمند) مرد شبانی شبانه از سوی خدا به پیغامبری برگزیده می شود، این روایت ما را به ماجرای موسی نبی و قومش در صحرای سینا رهنمون می سازد (خال کجک، غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی، ص ۴۵) نمونه های دیگر یهودیت را بطور مفصل تر دربند بافت نژادی بنگرید. ۵- زرتشتی: دراین باره مستندات فراوانی خود نمائی می کند، در این جا نمونه های ویژه و زنده آن بیان می شود:               - پلپلاسی (پرستو در بیان سیستانی) و قداست آن (همانا نماد فره زرتشتی)               - بر پائی سفره بی بی حور، بی بی سه شنبه و بی بی نور و در آن راه اندازی آتش به سنت زرتشتی، توجه به این نکته که موعودان زرتشتی ۳ تن می باشند و از کعبه سیستان بر می خیزند نیز در این جا حائز اهمیت است، در این باره بطور مفصل تر بند بافت فرهنگی را بنگرید.             - آئین های مربوط به بزرگداشت خواجه غلطان که مقبره آن در کوه خواجه است و به سبک آئین زرتشت انجام میشود (کندو، غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی، ص ۵۸ و ۵۹)             - احترام به گونه ای همیشه سبز از درختان گز با نام محلی کورگز (Kor Gaz) شبیه درخت سرو که در آئین زرتشت تقدس ویژه ای دارد (جی پی تیت، سیستان)              - قسم خوردن به سوی چراغ              - به تقدس نگریستن در آب "کیانسه" ( نام باستانی دریاچه هامون، موعود خیز زرتشت)                - پختن نان قلیفی (Qle:fi) در نوروزگان به سبک نان "درون" زرتشتیان در جشن فروردگان ایشان              - عدد ۳ مقدس ترین عدد در میان سیستانی هاست: اوقات ویژه ای که برای عزاداری پس از در گذشت شخصی گمارده می شود عبارتند از روز سوم، هفته سوم (Safta) و ماه سوم. پاگشائی داماد، روز سوم پس از عروسی اش می باشد. اسم گذاری نوزاد موسوم به "شب خیر" در روز ششم پس از تولد انجام می شود (دو در سه) و ... . ومن این تقدس را به آئین زرتشت منسوب می کنم، سه موعود زرتشت از سیستان بر می خیزند (نیز کمدی الهی دانته، مجموعه ای از سه بیتی هاست که به واسطه سه جهان ـ بهشت، دنیا، جهنم ـ اینگونه گمارده شده).  ۶- اسلام: بی گمان اسلام و مذهب تشیع آن در سیستان نوین، دین غالب می باشد و دیگر نیازی به بیان شواهد و نشانه ها وجود ندارد، گفتنی آنکه در "اسلام به سبک سیتان" نمونه هائی فراوان و در خور تعمق از حضور عناصر ادیان کهن وجود دارد، چنانچه که در اکثر آنچه بعنوان مستندات ادیان دیگر در بالا ذکر شد، تو گوئی این همه با تزئین دین اسلام اجرا میشود (پلپلاسی و اعتقاد به آب بردن آن برای حسین بی علی در صحرای کربلا، سفره بی بی سه شنبه و ادای نماز، خواجه غلطان خود از امام زادگان است و نیز بنا به گفته کتاب احیاءالملوک همانا دانیال نبی می باشد، شونه بي در عيد قربان سخن از آینده نی راند، سنت دست بستن پس از حفظ کامل سوره شمس اجرا میشود _ جدا از حضور اسلام، یهودیت و مسیحیت در این شیوه، من حضور دین زرتشت را نیز در آن میبینم چرا که شمس همانا تجلی گاه فروغ زرتشتی است و این مثال را نمونه کاملی از پلورالیسمی میبنیم که پست مدرنیسم امروزی در به در عملی کردن آن است_  و ...) در کتاب آموختن از لاس وگاس نوشته چند تن از متقدمین جنبش پست مدرنیسم آمده که : تصاویر مختلف و نمادهای گذشته تاریخی را در قالب کولاژی نوستالژیک به گونه ای افراطی بکار بگیرید ... باری دوستان، آیا چنین پذیرش پلورالیته دینی در فرهنگ مهجور سیستان نوین حیرت آور نیست؟ بافت زبانی: ۱. عقب گرد زبان محاوره به گونه کهن آن: بیش از ۱۰۰۰ سال از تاخت تازی ها به سرزمین پارس ميگذرد، در اين مدت (و نيز تهاجم مدرنيسم غربي در صده اخير) خلوص زبان پارسي به كمتر از ۲۰٪ تقليل يافته; آنچه بر من سيستاني موجبات حيرت است بازگشت زبان عاميانه كنوني به فرم كهن (كه مظاهر آن را در بيان سكزي كنوني همچنان مي بينيم) مي باشد; فردريك جيمسون، پست مدرنيست ماركسيست، نياز به همسان سازي گذشته و حال و آينده مان را مطرح مي كند (البته با غرض تائيد ماركسيسم)، لكن او در اين اعتقاد خشن خود كه مي گفت دنيا توسط نيروهاي تاريخي، جفاكارانه هدايت مي شود مي ماند; من گستاخانه بر او مي شورم و اين نيروها را كهن گرا، مثبت، داراي روح كودكانه و در تقابل با ستيز جريانات پوچ نوين مي دانم، ضمن آنكه ژان فرانسوا ليوتار، ماركسيسم را نوعي فرا روايت مي داند: جيمسون را به فراموشي بسپاريد! آنچه در زير مي آيد نمونه هائي از گرايش زباني باشندگان پارسي زبان پاي تخت به فرم سكزي (سيستاني) را بر ملا مي سازد: - ابدال مصوت " آ " به "او" : خانه = khona = khune / آسمان =  Asmo = Asemun / بام = bo:m = bum  (تلفظ اولی معیار فارسی و دومی معادل سکزی آن است) - عدم تلفظ صامت "ح" : فهمیدی؟ = bfamidi = famidi / چهار = chAr = chAr / بهت (به تو) = bet (معادل سکزی به سبک دیگریست) / محمد = Ma:mad = mammad / کتاب ها = katAba = ketAbA - عدم تلفظ "ی" وسط کلمه: حیف = e:f = hef / - شباهت در گونه امر بعضی افعال: بیاور = byAr = biyar - حذف حرف آخر در بعضی کلمات {که عمدتا از واجگاه نزدیک "د" و "ت" و "س" و "ز" و ... باشند}: شود bsheya = beshe / هست = a = ha / هنوز = a:nu = hanu - ابدال "د" به "ت" : می زندش = mizanatesh (معادل سکزی به سبک دیگریست) - در بعضی عبارات ادغام شده: تو هم = ta: = tam - حذف "ر" در نقش نمای مفعولی "را" بعد از واژگان مختوم به صامت: کتاب را = katAba = ketAbo - ابدال "ب" به "و" خلاف جهت درخت واژگانی: باز کن = vA: ko = vA ko / برداشت = vardesh = vardAsh   ۲. پراكندگي و آنارشي زباني: يكي از شاخصه هاي پست مدرنيسم را "پراكندگي و تضادش با تمركز گرائي" مي دانند، نيز  "آنارشي و تضادش با حضور سلسله مراتب" (به سوي ادبيات پست مدرن، ايهاب حسن، ص ۲۶۷ - ۶۷)   ۱-  زبان شناسان طي طبقه بندي اي كه براي زبان هاي مختلف دنيا چيده اند، زبان سكزي نوين را در شمار خانواده زباني هند و اروپائي قرار مي دهند، اما من مي خواهم بدانم چنين زبان شناساني در مقابل تشابهات خيره كننده اي كه بين زبان باشندگان سيستاني و ساير خانواده هاي زباني در دورترين نقاط دنيا مي آورم چه خواهند گفت؟  - در بيان سيستاني، دو نوع ضمير اول شخص جمع داريم كه بسته به شامل شدن مخاطب سخن، نوع صميميت آن (من شما = مشما meshma) بكار برده ميشود، در غير اين صورت همان "ما" مي باشد; نمونه اين كاربرد ويژه و البته پركاربرد زباني را در زبان هاي "مالزيائي - پولينزيائي" ، "باميلكه كامرون" ، "آينوس ژاپن" و نيز زبان هاي "بومي آمريكاي جنوبي چون: گواراني، كيچوائي و ..." مي توان ديد! (به نقل از كتاب زبان هاي مردم جهان، ميشل مالرب، ص ۶۲)  - در زبان اندونزیائی برای ایجاد قید، کلمه ها را دو بار پسشت سر هم بکار می برند: kira = ارزیابی => kira kira = تقریبا . نیز از این خاصیت برای جمع بستن هم استفاده می شود: anuk = کودک =>       anuk anuk = کودکان. هر چند که این کاربرد را در پارسی کنونی هم داریم (تیکه تیکه، کم کم و ...) ولی در سکزی بسیار سرشار می باشد.  - برای ساخت فعل آینده در زبان اندونزیائی از "mou" استفاده می شود: saya mou dotang = من خواهم آمد، در سکزی هم اینگونه است: me mo omdano = من خواهم آمد  - معادل شکم در زبان ژاپنی hara و در کره ای کهن para و در اندونزیائی perat می باشد، در سکزی می شود prat    ۲- ضرب المثلي سيستاني مي گويد: دو از يك بهتر است! (در اين باره قضاوت با شما)    ۳- بررسي شبه جمله هاي موجود در اين زبان نيز در خور توجه است، اين كه براي چند معني و حالت دروني متفاوت وگاهي متضاد از يك واژه ابتدائي استفاده مي شود، بعنوان مثال داريم:  - "بابا" در بيان: تعجب /baba/ ، لذت وافر /babbo/ ، تاثر و تاسف /ba:be/ ، انتقاد /:baba/ و ... - "پكه" در بيان: بي ميلي /paka/ ، تمسخر /poka/ ، انتقاد /pikya/ و ... - "واويلا" در بيان: مصيبت /va:ve:la/ ، تعجب vavilla// ، پشيماني /vavela:/  و ...   ۳ . تقويت نشانه شناختي مفاهيم:   فرديناندو سوسور، زبان شناس برجسته سوئيسي معتقد است كه معنا در زبان از طريق مجموعه اي از آواهاي متناظر با مفاهيم توليد نمي شود، بنا به عقيده وي هيچگونه تناظر طبيعي بين آواي "پروانه" و "مفهوم پروانه" وجود ندارد، بلكه مطابق با نظريه او، زبان عبارت است از نظامي از تفاوت ها كه در آن پروانه در كنار مفاهيم وابسته اي چون گل و باغ و حشره و ... مفهوم پيدا مي كند. كارل ماركس عقيده بر اين داشت كه اشياء نه به لحاظ برآوردن نياز ما كه براي ايجاد تمايز اجتماعي و رخ نماياندن آن ارزشمند است; لكن ژان بودريار، ديگر پست مدرنيست فرانسوي، اين عقايد را پائين آوردن سطح ارزش اشياء مي داند و از شي گونه تر شدن انسان ها (object like) و مفاهيم آن مي رهد ،... در اين باره سخن ها فراوان گفته شده باري ايده اي كه از فرهنگ سيستاني مي توان كسب كرد اين است كه در زبان باشندگان اين خطه، انواع و اقسام شي ستيزي به منظور تقويت بنيه نشانه شناختي و افزايش مجموعه مفاهيم وابسته به هم سوسوري وجود دارد; بعنوان مثال به "پروانه" مي گويند "آخوندك! (akhondak)".  با اين كاربرد ترفند گونه، مجموعه مفاهيم متناظر وابسته به هم به طرز شگرفي افزايش پيدا مي كند، چرا كه اگر قبلا پروانه در مجموعه "گل و باغ و حشره و ..." مفهوم سوسوري پيدا مي كرد، حال مجموعه بزرگ تري شامل حال آن می شود "آخوند، دين، معنويت، عمامه و ... + گل و باغ و حشره و ..." . مثال هاي ديگر از اين دست:   محمد دمك (maddemmak) = نوعي پرنده  / زن مير (zane mir) = نوعي حشره  / موشكه خدا  (mushke khoda)= نوعي حشره  / سوسكي (suski) = كبوتر بال سياه  / و ... و نيز امثال:  مورچك (مصغر مورچه) = فلفل سياه  / مرده چشم (marda cha:sh) = خيره سر / ناخنك (مصغر ناخن) = زايده در چشم  / بد لجام = بد دهن  / و ... (در اين باره مثال هاي فراواني وجود دارد و بيشك بايست بيان سكزي را از اين لحاظ جز غني ترين زبان هاي نشانه شناخت، شناخت!)     ۴- خلسه انفعالی:  پوشیده نیست که در بیان سکزی و حتی فرم کنونی آن خلوص زبان پارسی چشمگیر است، باری بعلت هجوم خوارج در زمان خلافت علی بن ابیطالب به سیستان زمین و اسکان ایشان (حتی امروزه هم چندی از قبایل سیستانی را از نژاد خوارج کهن می دانند) در مواردی واژگان عربی بطور غیر عادی در میان واژگان پارسی و سکزی کهن خود نمائی می کنند، این در حالیست که در گویش های مشابه دیگر، معادل فارسی آن واژگان کاربرد بیشتری دارد، بعنوان نمونه واژه "دانستن" و مشتقات آن در سکزی یافت نمی شوند و معادل عربی آن یعنی "فهمیدن" به کار برده می شود اما در گویش بلوچی و کردی و ... همان دانستن (البته با ابدال "د" به "ز") همچنان کاربرد خود را حفظ کرده. نیز در این بیان به جای "مردم" از "خلق" بهره برداری می شود (البته بیشتر بهر اغراق در توصیف جمعیت)، همین طور به جای "آرام" واژه "قرار" را داریم. برای "ازدواج" نیز "وصلت" را داریم (با اینکه هر دو عربی اند اما امروزه کسی از وصلت برای بیان ازدواج استفاده نمی کند). درنگ بر این خلسه انفعالی زبانی باشندگان سیستان در مقابل این چند واژه (معدود اما بنیادین) عربی در خور تعمق بیشتری است، قضاوت با شما.   بافت فرهنگی:  ۱. خلا حضور يكپارچه فرا روايتي (Meta Narrative)  واحد و كارناوال روايت ها: نمونه هائی در فرهنگ عامه باشندگان سیستان دیده می شود که تناقض عجیبی با به ظاهر روایت های کلان مرسوم در سایر فرهنگ های دور و نزدیک آن رخ می نمایاند به عنوان مثال:   - خاج خدری: به نشانه هائی گفته می شود که بطور غیر عادی و مادر زاد در بدن افراد پدیدار می گردد (مثل  انگشت زیادی) و علت آنرا به مادر کودک منسوب می کنند چرا که معتقدند وی در هنگام بار داری بعضی پرهیزها را نکرده و عملی مذموم را مرتکب شده و البته عجیب این است که می گویند برای شفا دادن بعضی بیماران، خاج خدري را بر تن ايشان مي مالند (باري جواد محمد خمك در كتاب ارزشمندشان واژه نامه سكزي احتمال مي دهند اين خدر همانا خضر نبي مي باشد) البته من برخورد و تصادم اين دو روايت كلان (ناپرهيزكاري و شفا دادن) را غير تصادفي ندانسته آن را به فال نيك مي گيرم چرا كه تصور كنيد كودكي با نقص خلقتي را كه در جامعه مورد آزار روحي واقع مي شود اما در فرهنگ سيستاني آن را مايه شفا مي دانند!  - گاو بازي: در تاريخ سيستان آمده كه يعقوب شاهنشاه به منظور سرگرمي گاوان را به صحن قصر مي افكنده تا همديگر را در افكنند! (تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعرا بهار، ص ۲۷۲) كه اين خود با تقدس باستاني گاو در نزد سيستاني ها تعجب بر انگيز است.  - امام زاده يعقوب ليث! : در كتاب ماتيكان سيستان (جواد محمدي خمك) آمده كه مقبره اي در خوزستان وجود داشته با خط عربي پوسيده اي بر آن نام يعقوب ليث حكاكي شده بود (ايشان پس از سالها پاسداري و زنده داشت هويت پارسي در جنگ با تازي ها در اين مكان شهيد ميشوند) اما مدت هاست كه كه ازآن به عنوان امام زاده فلاني ياد مي كنند !؟...  - ترانه "مادر، اين منم، دخترك تو!" : همانگونه كه در پست قبلي ام آورده ام، ادغام رقص وشادي و سرو صداي كوس و سرنا با خواندن شادي وار ترانه اي با مفهوم كاملا غم فزا و ازدواج گريز را مي بينيم. ۲. هزل كنائي و مهوع: شايد بيسترين آوازه فردريك جيمسون به خاطر تمايزي باشد كه وي بين تقليد سبكي (parody) و تقلید هزلی     (pastiche) قایل است (یعنی کارناوال در هم و برهم، هزل آلود و نيشداري از نقل قول ها و استنادات نا همگون) نيز بنا به عقيده چارلز جنکز، پست مدرنيستي كه سايرينش را مدرنيست هاي متاخر مي دانست نه پست مدرن، پست مدرنيست تكنيك هاي فرا روايتي را به جاي كنار گذاشتن، نفي و يا طرد; به گونه ای شاد، سر زنده، هزل آميز و كنائي بيان ميدارد، واينك چند نمونه سيستاني:  - ترانه "مادر، اين منم، دخترك تو!" - ترانه "در بازكنيد، در بازكنيد!" : نیز مراسم حنایندان به سبک سیستانی بدین گونه است که عروس و خانواده اش پشت درب اتاقی می مانند و خانواده داماد با ذکر بیت شعری چونان "در بازکنید، در بازكنيد! حنا مياريم بر شما" (از آنجا كه ابيات از سكزي بودن تام به دور بودند از علائم آوانگاري لاتين استفاده نشد) طلب عروس مي كنند، اما خانواده عروس در جوابش با ذكر بيتي چونان "حناي شما شما مال شما!   ما زن نداريم بر شما" از انجام اين مطالبه سر باز مي زنند; این اصرار تا آنجا ادامه می یابد تا درب اتاق گشوده شده خانواده عروس خود را تسلیم کنند! (این مراسم، بيش از همه مرا به ياد افكار ژان بودريار و مبحث "خلسه فرا روايت ها" ي او مي اندازد، توضيح بيشتر در ادامه) - ضرب المثلي سيستاني مي گويد: "گوساله ات پاي سگ مرا گاز گرفت!" در اين باره قضاوت با شما ۳. فريفتگي و اغوا: فريفتگي داغ: ژان بودريار، در كتاب "درباره فريفتگي" عشق را جولانگاه سخن تازي هايش مي بيند، او با اشاره به عشق هاي فرماليته كه مستلزم تبادل اشعار عاشقانه، پنهان كردن رخساره شرم آگين، سر به زير افكندن و چشم را به حالتي غمگنانه به پائين دوختن پس از انداختن نگاهي دزدكي و زيركانه، نيمه برهنگي ها، خنده هاي نرم، حسادت ها، گريز ها، پا پس كشيدن هاي ساختگي، نيمه تسليم كردن خود و ... بود (اين ها را همانا چيزي ميدانم كه در ترانه "در بازكنيد، در باز كنيد" رخ می نمایاند). اين بازي بر به تعويق انداختن ها و تعلل هاي بي پايان متكي بود (بر به تعويق انداختن سكس عملي)، بر كش دادن ها و بر ساخته اغوا و فريفتگي. بودريار "اغوا" را جرياني زنانه و مؤنث مي داند نيز "سكس" را جرياني مردانه و مذكر مي بيند كه هماره حول آلت رجوليت، كاملا طبيعي و غير بر ساخته دور مي زند، حق با فرويد بود: تنها يك جنسيت تبعيض آميز واحد وجود دارد، يك ليبدوي واحد: نرينگي (درباره فريفتگي، ص ۱۶). باري اين فريفتگي، فريفتگي اي داغ است، متكي بر تصنع، آرايش، مد، عرضه شانه يا بازوان يا سينه ها زير لباس توري سياه و تنها از طريق چنين فريفتگي اي است كه مذكر و نرينگي را مي توان بر انداخت. فريفتگي خشن: بودريار، در ادامه كتاب درباره فريفتگي و نيز اثر ديگرش "آمريكا"، عقيده خود را مبني بر تسلط فريفتگي سرد نيز بيان ميدارد، فريفتگي ناشي از تمثال ها و تصاوير ساختگي ناشي از فيلم ، ماهواره، اينترنت، مد و... . نوعي خودفريفتگي كه طي آن با غرق ساختن خود در اين دنياي وهم آميز ، كه در جهت انفعال نرينگي پيش مي روند، موجبات اغوايمان را فراهم مي آورم: نوعي خلسه و نشئگي انفعالي! من با گستاخي پا جاي پاي بودريار مي نهم و نوعي ديگر از فريفتگي رابا اشاره به بافت جغرافيائي زاد بوم خود مطرح مي كنم: فريفتگي خشن (توضيح كامل در بافت جغرافيائي) ۴. وانموده ها: وانموده در ديد بودريار، نسخه هائي از اشياء يا وقايع واقعي هستند; وی در کتاب "در سلسله مراتب وانموده ها" به توصیف و تشریح این نکته می پردازد که چگونه مناسبات بین واقعی و وانموده اش در طول تاریخ دستخوش تغییر و تحول و انبساط شده است; در اين جا ۲ نمونه از "وانمودگي" هاي در خور تعمق را در فرهنگ سيستاني بيان مي گردند: - وانموده سيستان: از يك سيستاني در باره سيستان بپرسيد، در غالب موارد تجلي احساسات سيستاناسيوناليسمي اش شما را انگشت به دهان خواهد كرد! باري، سيستان نوين ديگر نه آن سيستان كهني است كه براي زرتشت نبي، عربستان بود براي محمد نبي; كه براي زبان پارسي جعفر بن محمد بود براي تشيع، كه ... . در چند دهه اخير، خدمات فرهنگي ارزشمندي از جانب فرهيختگان سيستان پژوهي چونان جنابان "رئيس الذاكرين (دهباني)" ، "محمدي (خمك)" ، "افشار (سيستاني)" و ... به نسل سيستان سر در گم كنوني عرضه شده و بايد نيز كه بشود. با اين حال مي خواهم گستاخانه بگويم و بدانم كه چرا ايشان در ديار خود نمانده اند و نمي مانند؟ آيا آنها سيستان را نه به عنوان يك خطه جغرافيائي و فرهنگي كه وانموده اي از آن را مي خواهند؟ دوستي در جواب اين سخنم گفت: آيا خودت وقتي در شهرت بودي و مي بودي، باز هم از اين سيستان پژوهي ها مي كردي؟!  - وانموده خواجه: بودريار، نيز شمايل بتي از "مدونا" را فرض مي كند كه در معبدي بهر تعبد گمارده شده; چهار رفتار ممكني را كه يك راهبه در مقابل آن مي تواند ابراز دارد عبارتند از: ۱: بت پرستي (بت بيانگر واقعيت)                    ۲: بت شكني هزل آلود (چرا كه بت واقعيت را پنهان مي كرد) ۳: خشم صرف (چرا كه بت واقعيت را منحرف مي كرد) ۴: بت نه بت كه فرا واقعيتي از بت است، چيزي غير از بت، جايگزين آن و حتي بيش از آن و اين همانا ايده پست مدرنيسم است. باري، در سيستان كوهي منسوب به خواجه سر بر آورده و در خود مقبره امام زاده اي منسوب به جعفر بن علي را داراست; سخن اين است كه اگر مقبره را از نزديك بنگريد با منظره اي غير عادي رو برو خواهيد شد; تابوتي بسيار بلند و طويل، شيب دار، در كنارش ابزار تفال و ... . ضمن آنكه سيستانيان بر اين باورند كه وي همانا دانيال نبي است، عده اي نيز مي گويند اين همانا شاهنشاه يعقوب ليث صفاري است، نيز ظهور سوشيانس را از اين مكان مي دانند و ... . مضاف برآن، اين مقبره در انتهائي ترين مكان در دسترس كوه گمارده شده و براي زيارتش بايست مسافت نسبتا طولاني اي را در كوه بنورديد! باري، به نظر شما اين همه كدام يك از ۴ مورد ذكر شده بودريار را واگويه مي كند؟! ۵. شالوده شکنی: دریدا را به عنوان پست مدرن شالوده شکن می خواننند، او از جبر اسلوب جامعه می رهد و از گله سیاه و سفید ها می رمد. در سیستان، پدر و مادر، این خود ساختگی را دارند که همدیگر را با نامی که خود دوست می دارند صدا زنند: نامی که آن را بر فرزند بزرگ تر خود، خود نامیده اند! و این یک عرف است; جالب تر آنکه این اسم باری بیانگر یک جنسیت خاص است (یا برای پسر و یا دختر) اما پدر و مادر همدیگر را به آن می خوانند، بعنوان مثال پدری که زنش را ابراهیم (BrAe:m) صدا می زند!  ۶. زن گرائي: استيوان سيكسري در كتاب در هم روفتن استوديو واقعيت (مقاله سايبر پانك و نورومانتيسم، ص ۱۸۴) در نتيجه آنارشي و معضلات دنياي صفر و يك (كامپيوتري شده) به جايگزين آن مي پردازد، چيزي كه بايستي زميني تر باشد، بيشتر متوجه زنان و ... .ژاك دريدا نيز در ادامه شالوده شكني هايش مركزيت مردانه را مي رهد و عطف به زنان مي كند ... نيز در كتاب فمينيسم پست مدرن مدونا، ادامه اين تفكرات را مي خوانيم، ... در فيلم هاي مدونائي با شالوده شكني نظريات ماهيت گراي جنسي مواجه مي شويم، مرداني با پوشش زنانه، نيز آرايش هاي شخصيتي ديگر چونان مايكل جكسون، اينها همه داد زن گرائي سر مي دهند! (پست مدرنيسم، جيمز ان پاول، ص ۱۴۷-۱۴۴) و اينك نمونه هائي از زن گرائي و بزرگداشت زنان در فرهنگ سيستاني (با اقوام هم جوار مقايسه كنيد):  - آيكه (Aika) : همانگونه كه خواهد آمد توسط مادران براي كودكانشان خوانده ميشود، اين نه يك لالائيست چرا كه مضامين عاشقانه، سياسي و ... ديگري را نيز در خود جاي ميدهد.  - ارده (arda) خواني: چار پاره خواني هاي مختص زنان در سوگواري ها - دايره (DA:ra) : يا همان دف، ساز مختص زنان در شور و شادي هاست  - رقص چاپ (rakhse ChApi) : سبك رقصيدن مختص زنان در شور و شادي ها  - چادر(ChA:dar) : در گذشته چنانچه زني چادرش را در ميدان جنگ مي انداخت، كارزار پايان مي يافت (ايرج افشار، ويژگيهاي اخلاقي و نژادي مرد سيستان، ص ۴۸)  - هم زلف (am zolf) : همان با جناق است در بيان سكزي، زلف در اين جا نماد دو زني است كه خواهر هم هستند)، در ادامه به جاست معادل شيرازي آنرا ياد آور شوم كه مي شود: هم ريش!  - انوك (Nvakk) : در بيان سكزي، به دو زن كه شوهرانشان برادر باشند انوك همديگر گفته مي شود، در ادامه همين بس كه براي آن معادلي در زبان هاي ديگر نشنفته ام!  - بي بي دوست ( Bib Do:s) : زيارتگاه مشهوريست در سيستان (مي گويند به علي بن ابيطالب بر مي گردد) منسوب به زني پاكدامن  - سفره بي بي سه شنبه (Bib Sa Shemma) : سفره ايست براي برآورده شدن دعا به سبك زرتشتي ها، حضور حتي يك مرد، درستي اين سفره را بر هم مي زند!  - نکته قابل تعمق دیگر اینکه زوال و نابودی سنتی گری و پایانی پای بندی به فرهنگ بومی، بیشتر و زودتر در مردان این دیار در شرف حدوث است (در این باره به روند رو به پایان پوشش به لباس محلی را در بین زنان و مردان می توان مشاهده نمود)، باری در دیگر جوامع، به گمان من، این زنان هستند که زودتر غرق در مظاهر مدرنیته و مظاهر سنت زدائی می شوند.                                           - و در نهايت همين بس كه زن سيستاني همانا نرگس شيعيان (مادر مهدي موعود) است براي سوشيانس زرتشيان! بافت هنری: معماری: شاید نتوان در رابطه با معماری سیستانی نظریات پست مدرن را تاویل نمود (و خوب از دید عده ای شاید هم خنده دار باشد) باری من با استناد به مختصاتی که چارلز جنکنز برای معماری مدرن بر می شمارد و بویژه آنکه می گفت ساختمان های پست مدرن دارای شخصیت انسانی هستند، چنین درنگی را بر معماری گونه سیستانی جایز می شمارم! جنکزدر این باره به ساختمانی اشاره دارد که از طریق تقلید از یکی از ساخته های دست انسان (ساعت) بیانگر شخصیت انسانی می شدند; آیا خانه های گنبدی شکل روستاهای سیستان (با شاخص حضوری بادگیر ویژه اش) نیز شما را به یاد فرم لونگوته (سر پیچ) های مورد استفاده باشندگان سیستان نمی اندازد؟!                                          و این گونه، خود بخود مشخصات دیگری از مختصات ساختمان های پست مدرن فرصت بروز می یابد و آن ها چند بیانی بودن، رمز گذاری مضاعف، اشتیاق به محتوا و معنا، گونه معمای پلورالیستی بودن و ... می باشند. ادبیات: ۱ و ۲ : هزل کنائی و فریفتگی که در بخش بافت فرهنگ عامیانه توضیحاتی داده شد.  ۳ : التقاط و کارناوال روایت های خرد، حضور پارادوکس و خلا حضور فراروایت واحد:  - فرخی سیستانی: (وفات ۴۲۹ ه.ق) بی شک او را بایستی از ستارگان قدر اول آسمان سخن پارسی دانست; باری با اینگه از خنیاگران سخن فروش و ممدوحان دول مرکزی کراهت داشته و مختصات فرهنگی منفی و متناقضی را در شخصیتش می بینم، این همه را ظاهر امر ابوالحسن علی بن جولوغ می دانم; کدامین سیستانی به هنگام جلای وطن آن هم برای خود شیرینی شاه سرزمینی دیگر (امیر ابوالمظفر احمد بن محمد والی جغانیان - ماوراءالنهر) این گونه خواهد گفت؟: "با کاروانحله برفتم ز سیستان              با حله ای تنیده ز دل، بافته ز جان!" ... ضرب المثلی سیستانی می گوید "آدم گدای در وطن باشد بهتر است تا جلای وطن کند" نیز داریم "از شهر خود دور شده ایم اما رسم خود را از دست نداده ایم"  . - آلوکه (Aloka) : در کدامین مراسم شور و شادی دیده اید که سالخوردگان عهده دار شادی فزائی آن باشند و این یک عرف جامعه باشد؟ (آلوکه، ترانه خوانی سالخوردگان زنده دل با مضامین مذهبی، تاریخی و در نهایت عشقی می باشد) - آیکه: همانگونه که بیان شد مادران آن را لالائی وارانه برای خوابانیدن کودکانشان می خوانند، اما با سوز و گداز عاشقانه  و در موارد لازم با مضامین سیاسی به منظور آگاهی مردانشان درمواردی چون کودتا قصد کودتا، محاصره و اسارت و.. ، کودک را چه به این حرف ها! ۴: مرگ خدا(مرکز زدائی) : این نیچه، بزرگ ترین فیلسوف صده اخیر جهان بود (رسوب افکار او را در آموزه های ژاک دریدا هم می توان دید،شالوده شکنی) که با اعلان مرگ خدا، مرگ ارزش ها و مرگ فرا روایت ها ی کلان لیوتاری، جهان فلسفه را به ابداع تفکری دیگر بر آشفت، اگر ابرمرد های او نیچه، مائو، استالین و... بودند، خرد مرد دیدگان من همان فرخی سیستانی است، فوکو سکسوالیته را به صحبت کردن و نوشتن درباره اعمال شهوانی پیوند می دهد که شامل مقررات ویژه ای برای تمایز جنس طبیعی از انواع انحرافی آن می باشد، لیکن بودریار می گوید: در عصر پست مدرن هر چیزی بصورت سکس در آمده، تصاویر، نموده ها و وانموده های سکسی در همه جه به چشم می خورند: در تبلیغات، مد، فیلم و ...، از اینرو هر چیزی جنسیت است! و اینک این ۴ بیت انتهائی یکی از غزلیات معروف فرخی سیستانی:                        دوش ناگه برسیدم به در حجره او  /   چون مرا دیدی بخندید و مرا برد نماز                   گفتم ای جان جهان! خدمت تو بوسه توست   /   چه شوی رنجه به خم دادن بالای دراز؟                  تو زمین بوسه مده خدمت بیگانه مکن  /   مر تو را نیست بدین خدمت بیگانه نیاز              شادمان گشت و دو رخساره چون گل بفروخت   /   زیر لب گفت که احسنت و زه ای بنده نواز قضاوت با شما بافت موسیقائی و نمایشی:  ۱. غیریت زبانی و کارناوال اندیشه ها: ۱- غیچک (Qe:chak) : ساخت غیچک، خاص ترین و مشهورترین آلت موسیقائی سیستان بدین گونه است که سیم آن را از جنس سیم ویولون، بدنه از چوب درخت توت و تارهای کمونه (آرشه) آن از جنس موی دم اسب می باشد. نظری بر اکولوژی پست مدرن (حاصل تلاش های گری اسنایدر) ندارم، آنچه خود نمائی می کند غیریت زبانی و ریزوم های کاذب کافکائی ای سات در پس این آلت موسیقائی وجود دارد، جالب تر اینکه نقوش اقلیدسی خاصی بر روی بدنه آن طراحی می کنند و آن را با چاشنی طرح هائی از گلیم محلی عرضه می دارند. ۲- رقص شمشیر: هیجان خیره کننده این مراسم پر جنب و جوش و شادی فزا در یک سو و شنیدن بوی خون و شمشیر از دیگر سو بر تماشاچی نوعی خلسه و فریفتگی سرد را بهمراه خواهد داشت و او را در گنگی با صلابتش مسحور خواهد کرد. سرگشتگی، شما با دنبال کردن این مراسم خود را در سرگشتگی رقاصان شمشیر مغروق خواهیید دید. نیم دور، دور کامل، دو و نیم دور و در نهایت دور خود چرخیدن فرد به مدت طولانی بگونه ای که در هر دو دستش شمشیری آخته و عمودی را دارد                                              (و این مرا بیش از همه به سوی شیری رهنمومون می سازد که زمانی در وسط پرچم ایران زمین خود نمائی می کرد و شمیشیر آخته در دستش همانا  نماد شفافیت و گند زدائی می بود). باری این رقص را بیش از آنچه باعث لذت بیننده بدانیم، بایست آن را باعث شادی فزائی خود رقاصان شمشیر دانست! ۳- آیکه و آلوکه: در بافت فرهنگی توضیح داده شد که چگونه بستری برای تهاجم بستر های متفاوت فکری پدید می آورد، نیز دهل (do:l)  که در گذشته بر حسب تعداد ضربات متوالی نواختی علائم حکومتی خاصی را گوشزد میکرد (کندو، ص ۱۱۳) ۲. زن گرائی: ر.ک به بافت فرهنگی، بخش ۶ ۳. هم خوانی: جیمسون، مارکسیست پست مدرن، معتقد است در عصر پست مدرن ما نیاز داریم تا جان ها، روان ها و زندگیمان را همشکل و یکسان سازیم (بگذریم از اینکه مارکسیسم خود نوعی فرا روایت لیوتاریست، چرا که عدم اعتقاد به فرا روایت ها خود نوعی فر روایت دیگر محسوب خواهد شد و اینجاست که می توان پی به اختلاف نظر میان پست مدرنیست ها برد!) باری موسیقی به سبک سیستانی رابایستی تلاش و گامی در جهت این ایده دانست، بسیاری از مراسم موسیقائی سیستان با حضور جمع انجام میشود و موارد معدودی را می توان دید که در آن تک خوانی جلوه می کند (تک خوانی های حبیب الله قادر آتشگر که من آنرا  "Gipsy Kings" _شاهنشاه کولی ها_ سیستان می خوانم، را می توان در این جا ذکر کرد). در کنسرت های بزرگ "Rammstein" خواننده به سبک متال آلمانی هم جمعیتی را که تا چندی پیش به منظور بستر روبی رودخانه هیرمند گرد هم می آمدند و با ترانه خوانی های با صلابت خود قوا می افزودند، نمی توان دید! (از جمله دیگر موسیقی های کار در سیستان همانا هنگام دروگری و یا قالی بافی می باشد) ۴. پتانسیل موسیقی پسا پاپ: جنبش موسیقائی راک (و در پی آن متال) و رپ را، جنبش اعتراض می خوانم، اعتراضاتی از جنس دریدا، توماس پینکن و ...، بی شک مختصات زبانی و بیانی سکزی آن را مستعد برای خلق چنین سبکی از خوانندگی می کند: تشدید های فراوان، مصوت های انتهائی بسیار (چیز هائی که در زبان انگلیسی نمی بینیم)، تکیه کلام ها و عبارات خاص سرشار، ابتدا به ساکن های فراوان (همانند انگلیسی) ; نیز خشونت کلامی منحصر بفرد این زبان، گذشته از این من هم ارز خوانندگی به سبک متال را در نوعی از ترانه خوانی سیستانی بنام کور(Kor)  می بینم، رئیس الذاکرین آن را اینگونه توصیف می کند: در پایان خواندن هر مصرع، بیت یا رباعی در ارده خوانی که با صدای کشیده و بلند اجرا می شود، فریاد سوزناکی توام با گریه از گلو بر می خیزد که چون ضجه است و آن را کور گویند (کندو، ص ۷۹) . بعنوان نمونه:  bgofto ke ferAge tra nbino, bdido bgofto ke va qorbate nrA, byaftido bgofto ke va omrekha jedAi nakno byoma var sareme az namo ke mtarsido بافت تاریخی :  در این باره سخن ها فراوان رانده شده، باری کس به تناقضات عجیب نژادی کهن و کنون سیستانی ها نظری نداشته یا نخواسته که داشته باشد! کتاب گرانسنگ تاریخ سیستان (مولف ناشناس) سیستانیان را نواسه های گشتاسب شاه می داند (در جائی خواندم که گشتاسب را همی داریوش کبیر  دانند)، نیز از ایستادن کشتی نوح پس از طوفان در سیستان خبر می دهد (نوح در باور ایرانیان هماها جمشید شاه است)، زرتشت را جد سیستانی ها دانشته اند تا آن جا که ۳ موعود وی از سیستان بر می خیزند و ... . این همه شاید به یک افسانه شبیه باشد تا واقعیت، مورخین سیستانی ها را سکزی یعنی فرزندان سکاهای باستانی (تورانیان) می خوانند، همین مورخین سکاها را از تمئن ستیز ترین و خونریز ترین اقوام آریائی می دانند، باری رستم دستان را توران ستیز ترین مردم می شناسیم، همین رستمی که سیستانی ها بدان افتخار می کنند! تورانی ها بودند که کوروش کبیر را در نوردیدند، ایشان بودند که زرتشت را در حوالی سیستان کشتند و ... . چگونه این پارادوکس های غم انگیز و هزل ناک را جواب گوئیم؟ بگذراید باز بیشتر بگویم، همان تاریخ سیستان اشاره دارد به اینکه سیستان در روزگاران شیوع اسلام، بزرگترین پناهگاه خوارج بود! (وجود واژگان و عبارات عربی غیر عادی را در دل زبان پارسی باستانی سیستانی ها را بایست در هم ایشان جست، هم اکنون نیز چند تن از بزرگ ترین قبایل سیستانی را از نسل خوارج می دانند (از بردن نامشان صرف نظر شد) ... . سیستان هماه مورد هجوم و تاخت اقوام بیگانه بود، سکاها، تازی ها، خوارج، مغولان؛ انگلیسی ها و ...؟ تنها سخنی که نای گفتنش را دارم همانا اشاره به پژوهش های ارزشمند ایرج افشار (سیستانی)، سیستان پژوه  واقع نگری است که در مقاله ای فرض وجود سکاها را بزرگ ترین بدعت مورخین سیاست زده غربی در تاریخ باستانی ایران می داند ... با این وجود سیستانی ها کیستند؟ من گستاخانه بر همه این بیانات  می شورم و سیستانی ها را همانا "بنی اسرائیل" و اقوام یهودی نژاد می دانم، لختی جسارتم را برتابید تا دلایل خود را باز گویم: ۱- ریشه واژه "سکزی" را که به سیستانی ها خطاب می شود نه از واژه سکا که از لفظ اسحاق می دانم، با این حساب سکزی همانا "اسحاق زائی" می باشد. هم اینک هم قبایلی سیستانی وجود دارند که خود را "اسحق زهی" می خوانند {زهی = زائی} یعنی فرزندان اسحاق نبی. نام دیگر اسحاق فرزند یعقوب نبی، همانا "اسرائیل" می باشد، پس لفظ سکزی را بایست دقیقا معادل "بنی اسرائیل دانست! ۲- در سیستان به یکی از شاخه های اصلی رود هیرمند "سنارود" اتلاق می شود. متن زیر را از کتاب خال کجک نوشته غلامعلی رئیس الذاکرین دهبانی (ص ۴۵ ذیل واژه "سنا")  آورده ام:  معنی این واژه مشخص نیست ظاهرا با توجه به سنارود که یکی از شاخه های اصلی رود هیرمند بوده است این سنا احتمالا با نام محلی مرتبط استُ بیک روایت "آسوکه سنای بو بزوگرد نای بو" بازمانده از افسانه های کهنی است که قبل از اسلام در سیستان رواج داشتهُ این مصرع حکایت از صحرای سینا میکند و مرد شبانی که حتی بز بیمار خود را بر دوش خود حمل می کند و بعد از جانب خدا به پیغمبری برگزیده می شود با این ترتیب ماجرای موسی و قوم او در سینا در فرهنگ مردم باقی مانده است. ۳- سیستانیان شرقی (که در صده گذشته از خاک ایران جدا شدند) خود را از فرزندان بنیامین، فرزند بزرگ یعقوب نبی و برادر اسرائیل می دانند ۴- عده ای از وهابیون این دیار نیز معتقدند ایشان از اصل به موسی نبی باز می گردند ۵- در تصاویری که در کتیبه های باستانی به سیستانی ها نسبت داده شده افرادی با کلاههای بلند (والبته مخروطی) و ریش های تحت فک بافته طویل نشان داده شده، من خاخام های کنونی را مشابه ایشان می بینم:                                                         ۶- نژاد پرستی و ناسیونالیسم افراطی، هر چند که این گفته را نمی توان مدعائی قوی دانست باری چنین ناسیونالیسمی در این خطه قدری غیر عادی به نظر می رسد ۷- یهودیان کنونی بر این عقیده اند که موسی نبی پیش از زرتشت برآمده و اینکه زرتشتی خود اقتباسی از یهودیت می باشد (من البته این را نمی پذیرم!)، پس مظاهر زرتشتی را در فرهنگ سیستانی می توان همانا مظاهر یهودیت دانست. ۸- عده ای بر این عقیده اند که واژه "بلوچ" از واژه عبری "bloch" گرفته شده، به معنی بیگانه. حداقل می توان گفت رابطه بلوچ ها با سیستانی ها می توانسته زمینه ساز یهودگری ایشان باشد. ۹- "جت Jatt " های سیستانی را جز اصیل ترین ایشان می دانند که تا چند دهه پیش با همین نام از باشندگان سیستان محسوب می شدند (به نقل از واژه نامه سکزی، ذیل واژه جت)، احتمال زیادی وجود دارد که "Jute" های آلمانی هم از تبار همین جت های سیتانی باشند، "یدیش" های آلمانی همانا اقوام یهودی آلمان زمین می باشد، گمان بر این میدارم که این قوم هم از تبار Jute ها باشند، پس خودبخود فرض بنی اسرائیلی بودن سیستانی ها تایئد میشود. همچنین در جائی خواندم که نژاد "German" از کرمان ایرانی ها مقتبس شده، با توجه به اینکه کرمان  و خراسان روزگاری از توابع سیستان بودند، فرض بالا تاییدیه بیشتری می یابد. ۱۰- بعید هم نیست مه واژه "هیلمند" یا همان هیرمند مرسوم، از "نیل" گرفته شده باشد (و حتی بر عکس)  دانشم مرا بدین اندازه یاری کرد، باری بنی اسرائیل بودن سیستانی ها (و به عبارت بهتر سیستانی بودن بنی اسرائیل های کنونی) جای گفت و شنود بیشتری دارد و خواهد داشت. بافت تاریخی: سیستان کنون دیگر نه آن سیستان کهنی است که بسی خوانده ایم و نیوشیدهایمش، امروزه سیستان را ناحیه ای محروم در آریا زمین می شناسیمش، همین سیستانی که بطلمیوس یونانی روزگاری آنرا آریاپولیس می نامید ...، آخرالزمان سیستان نزدیک است: خشکی کیانسه (هامون)، نطفه زرتشت را هم عقیم کرده ; سیستان نوین شده مادر مخدر ایران زمین ; بنگاه قاچاق او، شراره های شرارت مردمان خود و نا خودی اش سوی چشمان را کم کرده ; کژدم های زمین نابایرش پای ترک خورده کشته گران وا مانده را می گزد ; صحبت از سیستان پوزخند گزنده ای را بهمراه خواهد داشت ; کودکانش ساقی بنزین خوران شده اند و... . نابسامانی به سامان است در سیستان! باری، سیستان معمائیست که اگر گشوده شود تاریخ کلان دنیا را پیشگو خواهد شد ... و اینک این پاسخ من بر آن: سیستان هزاران سال از جهان جلوتر است، که با ورود به خاکش پا به آینده تاریخ می نهید! برای روشن شدن بنگرید دنباله سخن را: - هم اینک فیزیکدانان پرده از حضور بعد دوم زمان و بعد نهم مکان برداشتند، معنی زمان دو بعدی همانا چیزیست که در ماشین زمان می تواند بهره برداری شود، سفر به گذشته و آینده! و به عبارت دقیق تر حضور توام زمانهای متفاوت در زمان حال (بنگرید مقاله اسرار ابرزمان، مجله دانشمند، بهمن ۸۶ و یا New Scientist, October 2007، مارکوس چاون) - دیوید هاروی در کتاب "وضعیت پست مدرنیته" تجزیه و چند پارگی در هنر و زبان را در نتیجه نگرش و تلقی از زمان و مکان می داند - جیمسون دوران پست مدرنیته را آخرین دوره مدرنیته می داند - در سوره بقره از آیه ۴۷ تا چندی بعد، بنی اسرائیل را مخاطب قرار می دهد و به ایشان گفته می شود که "آیا گذشته قوم بنی اسرائیل و آنچه بر نیاکانتان گذشته است به خاطر نمی آورید؟" ، چگونه می شود که فردی تاریخ چند قرن پیش نیاکان خود را به یاد آورد؟ آری دوستان، ما هماره در تاریخ قدم می زنیم ... - بودائیان معتقدند روح انسان پس از مرگ وارد بدن جنین دیگری شده و در قالب انسانی دیگر بروز می کند، چیزی که از آن بعنوان فرضیه تناسخ یاد می کنند، (و این گونه است که مثلا ناقص الخلقه بودن کودکی را به اعمال روح در بدن پیشین وی نسبت می دهند)، در سوره ۲۷ آل عمران داریم " ... تخرج الحی من اامیت و تخرج المیت من الحی"، نیز در ۲۸ بقره "کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم" ... (شاید بتوان گفت که بهشت و جهنم همانا در همین دنیا اتفاق می افتد، از طرفی در جائی از قرآن خواندم که جهنم هم اکنون در جریان است و از طرف دیگر در آیه 25 بقره داریم " کلما رزقوا منها من ثمره قالو هذا الذی رزقنا من قبل و اتوا به مشابها" که بهشتیان می گویند: انعام بهشت همانا چونان انعام دنیویست) ، قضاوت با شما. من معادل مدرنیته امروزی دنیا را در چیزی می بینم که بیش از پنچ هزار سال پیش در دل سیستان (آنچه امروزه شهر سوخته می خوانیمش) جریان داشت، سیستم های منظم ساختمانی، علم پیشرفته (آنجائی که نخستین جراحی _هیدروسفالی_ بر روی جمجمه انسان انجام شد و فرد مجروح مدتی به زندگی اش ادامه دا و البته چندی بعد بر اثر مشکل تنفسی و _نه مغزی_ جان باخت)، هنر خیره کننده (و تولید نخستین انیمیشن ها) و... . هم اکنون مسلم نیست چرا و چگونه شهر به ناگهان متروک شد و من علم به آنچه بر مردمانش حادث شد و اینگونه آنها را در تاریخ منزوی کرد را کلید معمای آینده جهان پست مدرن اکنونمان می دانم! نیز در تگزاس آمریکا، خرابه هائی بنام "شهر سوخته" موجود است که گویا مربوط به قرون اخیر باشد. از نستراداموس اکراه دارم اما به جاست ناقوسی زنم که ای دنیا! سکا صفتانی بر تو خواهند شورید، تازی صفتانی به نابودی ات می دهند، تیمور صفتانی به خاک و خونت می کشند، انگلیسی مابانی تو را دو شقه خواهند کرد و ایرانی نمایانی  تو را واپس خواهند زد ... بافت جغرافیائی: فریفتگی خشن: همانگونه که سخن رانده شد، بودریار بحث فریفتگی داغ و سرد را پیش کشید، که باعث خلسه نرینگی می گشت، من پا جا پای او می نهم و فریفتگی ای را مطرح می کنم که به عکس، نیرومندی نرینگی را می طلبد نه تهییج انفعالی آن را. محمدی (خمک) در مقاله ای در کتاب ماتیکان سیستان به علل مهاجرت اقوام سیستانی به سایر نقاط ایران زیمن اشاره می کند اما در نهایت اذعان  می دارد که همه این کوچش ها بواسطه رنج های سیاسی بوده و اگر این گونه نمی بود هیچ سیستانی دل به جلای وطنش نمی سپرد، از این گذشته، سیستان زمین را بایستی از بد آب و هواترین نقاط کشور دانست، چه کس طوفان شن صد و بیست روزه اش را بر می تابد جز از خاک او؟ چه کس خشکی و خشونت و محرومیتش را بر می تابد جر از خاک او؟ ...، سخن از اراده پولادین ایشان ندارم، از تحمل و طاقت هیولائی ایشان حرفی ندارم، می خواهم بگویم سیستانی دل به تازیانه سیستانش سپرده، نرینگی اش نیرومند شده، نه چونان دخترکان برهنه ای که پس از استحمام موهایشان را همچون حلقه های دود و مه زده و در غروب سواحل، تنشان را چونان دریائی مواج، پر تلاطم می کنند، نه چونانزنان پورتوریکوئی با رنگدانه های اغوا کننده نژاد تیره که ریحانا صفت زیر چتری کز کرده از باران بهراسند و ... . این فریفتگی خشن را در داستان "زنی که مردش را گم کرد" از صادق هدایت  نیز می بینم. بافت سیاسی: سخن به گزافه می نشیند اگر من هم از آنارشی و دگر کشی های هم استانیهایم بگویم، یا قاچاق و مواد مخدر و محرومیت و ... را علم کنم، باری 2 مورد جالب را واگویه می کنم، قضاوت پست مدرنیسمی اش با شما: - خط لوله صلح: انتقال گاز از ایران به هند و پاکستان نکته نگفته دیگری هم دارد، این که این پروژه عظیم گاز رسانی از دل استان سیستان و بلوچستان خواهد گذشت تا کشورهای همجوارمان به آن دسترسی یابند (نوششان باد!) اما هنوز در استان خودمان و من جمله سیستان همیشه در انزوایش گازرسانی انجام نشده (نیشمان باد!)، آقایان چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرامست ... - پرچم کشور: قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ نماد شیرو خورشید در وسط پرچم ملی خود نمائی میکرد، وجهه زنده این تصویر را همانا در رقص شمشیر سیستانیان می بینم، آنجا که رقاص شمشیر را بایست عمودی نگه دارد و ... . بعد از آن روز آرم الله وسط پرچم گمارده شد، باری این اثر هم اقتباسی است از آرم سکاها (که همینک در هندوستان با هویت مستقل به نام سیک ها شناخته می شوند):                                                       

                                          دخترک کمونیست

 

تحلیلی بر ترانه سیستانی " مادر، این منم، دخترک تو! "

/Moka Me Kenjake Tono/


 آنچه می آید نه بیان یک تحلیل ایماژیستی از عناصر طبیعی و تعلق بشر به دنیای  بیرونی اش و نه یک توضیح صرف از فردگرائی و اگزیستانسیالیسم انفجاری موجود در رابطه دختر و مادر و نه جهش مهيج افکار فمینیسمی و کوباندن متقابل دو جنس و نه تهاجم به افکار اپیکوری مردانه و نه اشاره اکسپرسیونیسمی صرف در به تنگ آمدن از کنون در برابر کهن و نه گسترش احمقانه افکار ناسیونالیسمی یک قوم در برابر دیگری و نه صحه ای بر ماهیت مازوخیسمی زنانه و سادیسمی مردانه و نه تائیدی بر فرویدیسم کودکانه و نه صحه اي بر فرا نوشکوفائی (پست مدرنیسم) ای که بوی زننده عرق حاصل از پیکارش با نو شکوفائی (مدرنیسم) شامه را سخت بیازارد و نه اسم گذاری آن به هر ایسم دیگر! که مقصود افروختن آتش از خاکستری بر باد رفته و سپس گداختن تکه آهنی قراضه با شعله کم فروغش و ساختن تندیسی هیولائی و بس ظریف از آن می باشد!


 چاشني سخن:

... بند نافش را که زدند با لهجه گریه آلود خود فرا از زمان و فرو در مکان این چنین گفت از تجربه های کسب نکرده سالیان دراز نداشته اش:

مادر ... ببین کمر  صاف و ***  قوزویم را، مگذار از تو بر گیرندم که معکوسشان آن من شود

مادر ... هر قطره داغ خون نافم از نفسهای گرم تو بود ... مگذار بدرندنش

مادر ... پدر چه میکند در تو ... او انگار، رقیب سر سخت من است بر تو ... مگذار با او بی من شوی

نوزاد که به گریه هایش ادامه می دهد، در پارچه سفیدی می بندنش که تسلیم سکوت گردد ... گویا از بی شرمی سخنانش بایست چون میتی در کفن بیارامد.


 لطفا قبل ازخواندن این گفتار، به ترانه (میکس شده با آهنگ Push The Limits از Enigma) گوش فرا دهید: 

 برای دانلود اینجا را کلیک کنید


 

عروس این چنین می گوید:

Moka me kenjake tono     mna nelli ke bare

مادر، این منم دخترک تو   مگذار مرا ببرند

Suzene dastake tono     mna nelli ke bare

کمک دست توام    مگذار مرا ببرند

Az rae Baqake mbare۱     mna nelli ke bare

از میان بوستان می گذرانند    مگذار مرا ببرند

Xe dolo sazake mbare     mna nelli ke bare

با کوس و سرنا می برند    مگذار مرا ببرند

Az rae Qori۲ mbare     mna nelli ke bare  

از راه شلوغی می گذرانند    مگذار مرا ببرند

Xe jofte jari mbare    mna nelli ke bare

بهمراه اسباب زندگی می برند   مگذار مرا ببرند

 

 

مادر عروس این چنین می گوید:

Nanao jone nana    kenje kalone nana

ای عزیز جان مادر   دختر بزرگ مادر

Nanao jone nana    karkone dare xona

ای عزیز جان مادر   باعث آبادی خانه

Ala ke mbare tra    atesh va jono nana

اکنون که تو را می برند   جان در عذابم مادر

Gerya mako doxtarme۳    nazuko barge chaqak

 گریه نکن دخترم    ای چونان برگ بهاری لطیف

Emsho ke mbare tra    ?۴

امشب که تو را می برند   ؟

Saba moka ke byea۵    razae del bokni to

فردا صبحی که شود   از درد دل های خود خواهی گفت

Xakee۶ zere ajlara    az gerya gel bokni to

آنچنان که خاک های زیر حجله را   با گریه گل خواهی کرد

 

 

خواهر عروس این چنین میگوید:

Dadao jone dada     ala ke mbare tra

ای عزیز جان خواهر   اکنون که تو را می برند

Az xone neke baba    xone to mbare tra

از خانه با صفای پدری    تو را به خانه شوهری می برند


۱و۳و۵و۶: در این قسمت ها تصرف نموده ام چرا که از سکزی بودن به دور بودند     ۲: نام قریه ای      ۳: لفظ دختر در بيان سكزي (سيستاني) تنها توسط والدين براي خطاباندن دخترشان بكار ميبرد در ساير موارد همان واژه كنجه استعمال ميشود       ۴: اين مصرع به علت نا مفهوم بودن حذف شد


 

نگاه اول:

دختر بی هیچ منتی و از ژرف دل خدمت گذاری اش را به مادر گوشزد می کند و این که او را از محیط گرم و با صفای خانه کودکی به خانه شوهر می برند، دختر اکراه خود را از این که برچسب عروس به او می زنند و با سرو صدای کوس و سرنا از میان باغ و بوستانش عروس کشانی می کنند، بیان می دارد. خواهر (مونث بی تجربه) و مادر (مونث تجربه دیده) نیز بدون بیان تعارفات جاهلانه امروزی، آینده غم فزای دختر (مونث در آستانه) را بر وی ترسیم میکنند و اینکه باید تن به شوهر سپارد و خود را با شرایط محیطی و شخصیتی وی سازگار سازد، اینکه حتی دختر صبح بعد ازحجله را با گل یکسان خواهد دید!

 

نگاه دوم:

دختر از جبر جامعه و قوانین دون اصالت آن می نالد، اینکه چرا چون واگنی چسبیده به قطار جامعه بر ریلی از پیش تعیین شده به سر منزل مقصودی گنگ سوق داده می شویم؟ { سوره بقره آیه 148: وکل وجهه هو مولیها : و هر کسی را راهیست به سوی حق} او چرا باید تن به ازدواج وسنن پوسیده آن دهد؟ چرا مادر و خواهر را ترک گوید؟ چرا با شادی کودکانه دیگران شاد باشد؟ چرا خود را در محدوده شوهر ببیند؟ چرا ...؟ { 286 بقره: ربنا و لا تحمل علینا اصرا کما حملته علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا}  مادر نیز بعد از سالها تجربه اندوزی به جای درد دل احمقانه با دختر و تهییج وی برای زندگی ای از جنس تسلیم، غریزه جنسی را زیر سئوال می برد و بیهودگی هیجان آن را و اینکه به جای خاک روبی فضای خانه شوهری بایست خود چون مزرعه ای آنجا را با اشک آباد کند بیان میدارد {223 نسا: نساکم حرث لکم فاتو حرثکم انی شئتم: زنانتان چونان مزرعه ای هستند پس به وقت نزدیکی با ایشان آنها را آبیاری کنید } خواهر کوچک تر که تجربه چنین اتفاقی را هم ندارد چه غم سوز و کودکانه بر بیانات آن دو صحه میگذارد و آنان را تائید میکند!

 

نگاه سوم:

  وجود سه راوي زن ترانه را به فضائي وجد آور، غم فزا، زنانه و با مفاهیمی کاملا کودکانه و ساده مبدل کرده؛ نکته قابل تامل اینکه ایشان از جنس مخالف نمی نالند از برچسب ازدواج و انحصار هیولائی آن سخن می گویند، مفاهیمی حیوانی (نه به معني منفی و احمقانه آن که در میان متفکرین دون جا افتاده) آکنده از خودخواهی (و نه باز به معنی منفی و ...)، چند گزینی و اشتراک فعالیت در جامعه هر چند کوچک اطراف خود می باشد. گوئی شاعره های این ترانه (آری! معتقدم این اثر توسط یک نفر سروده نشده) در قرون گذشته به زیباترین و عمیق ترین وجه ممکن از جامعه کمونیستی و تفکرات مارکسیستی (و نه باز به معنی منفی و خشن و کودکانه آن در میان عوام) با خبر بوده اند و من این را مایه سربلندی زن سیستانی (و البته و صد البته مايه افتخار ماركسيسم شوروي سابق!) میدانم و می پندارم اگر کارل (مارکس) به فحوای این شعر اگه میبود هیچ گاه خود را بنیان گذار این جهان بینی نمیدانست! شعله های درونی زن سیستانی امید به جهان وطنی (کوسموپولیتیسم) را می افروزد،

                                              View Full Size Image

نيز معادل معنائي این ترانه را در این اثر از "والری لار بود" می بینم:

    " بس است کلمات، بس است جمله ها، ای زندگی واقعی

بی هنر و بی استعاره، مال من باش

در آغوشم بیا، روی زانوانم

در قلبم بیا، در اشعارم بیا و در زندگیم ...

آه! کاش به جاهای نا مسکونی بروم دور از کتابها

و این جانور شوریده را که درون سینه ام در جست و خیز است

رها کنم

که زوزه سر دهد "

Valery Larbaud at Cosmopolitism

 

نگاه چهارم:

روی منطقی غیر قابل انتظار این ترانه آنجا رخ می نمایاند که عروس به جای اعتراض به جنس مخالف سر به تسلیم و دلداری خویش می سپارد و اینکه نیک میداند در صورت اصرار بر مخافت در مقابل شوهر ولو حق را با خود بداند باید تسلیم تنبیه و کتک و آزار جسمی مرد خویش شود {34 نسا: ... والتی تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فی المضاجع و اضربوهن => این آیه مرا چه گستاخانه و عجیب به یاد دو شخصیت ماندگار بوف کور صادق هدایت و فرجام آندو در انتهای داستان می اندازد، زن اثیری و لکاته} ونیز اگر مخالفت از جانب مردش بود تن به صلح و آشتی دهد که او را کاری دگر برنیاید {127 نسا: وان امراه خافت من بعلها نشوزا و اعراضا فلا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا } . او نیز میداند که هیچگاه عدالت بر آنان حکم فرما نخواهد شد چه حتی اگر مردان تمام تلاش خود را بخرج دهند {128 نسا: ولن تستطیعوا ان تعدلو بین النسا و لو حرصتم} . بر این نیز نیک اشراف دارد که مایه همیشگی شهوت و نصیب دنیوی و اخروی مردان است {14 آل عمران: زین للناس حب اشهوات من الانسا ...} . با این اوصاف است که او به خود می پردازد و با سر سپاری به شرایط محکوم بر وی در تنهائی خود غوطه ور در لذت می شود ... چرا که نصیب او در این دنیا نصیبی است اکتسابی و نه ذاتی {32 نسا: وللنسا نصیب ممااکتسبن} که در مقابل مردان از فضایل ذاتی نیز بهره مندند {228 بقره: وللرجال علیهن درجه}

 

نگاه پنجم:

همانگونه که بیان شد یکی از سوسوهای معنائی این ترانه حضور عنصر "خود خواهی" شاعره و لزوم خودگرائی وی  میباشد، اینکه انسان ها (و در بعد متعالی تر آن همه موجودات) به واقع همه در کنه خود، خود را می خواهند و آن خود کسی نیست جز خدا! (نا الحق) و با این توضیح، ما همه انسان هائی خدا جو و خداپرستیم، بیشک بهشت موعود از آن خداپرستان است پس این جمله را از دل ترانه بیرون میکشم و با صدائی بلند فریاد سر میدهم

 که " ما همه به بهشت می رویم" {83 آل عمران: افغیر دین الله یبغون و به اسلم من فی السموات والارض طوعا و کرها و الیه ترجعون} ... و آن روزي را مي بينم كه خدا با تبسمي گنگ، بشر عجول را ميگويد: آن جهنم، دروغ مصلحتي اي بيش نبود!

 

 

رستم زابلستانی: مظهر پدر کشی ما سیستانی ها ؟!


آنچه امروز بدان "زابل" اتلاق میشود را میتوان در گذرگاه تاریخ به چند برحه بحرانی بخش کرد; هر چند که این تقسیم بندی را بدور از آگاهی کامل تاریخی و به صرف آنچه که به گفتن آن در رابطه با تاریخ سیستان مرسوم است، انجام میدهم اما آنرا در ادامه ایرادات وارده سودمند میدانم [نام عمومی "نیمروز" ـ بدون هیچ اصرار خاصی ـ برای خطاباندن این دیار در گذرگاه تاریخ برگزیده شده]


۱) نیمروز قبل از مهاجرت ساکنان شهر سوخته ( تا ۵۲۰۰ سال پیش)
۲) نیمروز بعد از مهاجرت ساکنان شهر سوخته تا ورود اقوام سکائی به این دیار (۵۲۰۰ - ۲۲۰۰ سال پیش) ==> زابلستان : مهد افسانه های شاهنامه ای و اسطوره ای ایران باستان و با شاخص حضوری "رستم"
۳) نیمروز بعد از ورود سکا ها تا صده اخیر ==> سکستان، سجستان، سیوستان، سیستان
۴) قرن معاصر ==> زابل : تحلیل رو به گسترش اصالت سکزی در عوام نیمروز

حال سخن این است که سکاها یا سیت ها (Scyth) ئی که از "توران زمین (آسیای میانه)" یا سیتیا (Scythia) به نیمروز وارد شدند [در یک متن پهلوی بنام "شهر های ایران" ساخت شهر زرنگ (مرکز سیستان) به افراسیاب تورانی نسبت داده شده، نیز از "آتشکده کرکوی" که ویرانه های آن هم اکنون در سیستان مشهود است، توسط این شاه تورانی نام برده شده] و موجبات تحول نژادی و زبانی نیمروزی ها را فراهم آوردند [البته شهرهائی چون سنگسر، سقز و طبرستان را نیز از جمله مکان های مهاجرت ایشان دانسته اند] همانهائی هستند که در افسانه های ایران باستان از آنها بعنوان دشمنان ایران زمین نام برده شده که رستم با آنها درگیر میشود و آنها را در هم میکوبد; آیا به جاست که طبق این گفته بگوئیم "رستم مظهر پدرکشی اهالی نیمروز" است؟!

نیز مورخین از سکاها بعنوان خونریزترین قبایل متهاجم به حکومت هخامنشی و مابعد آن نام می برند و در منابع مختلف ایشان را قاتلاین کوروش کبیر میدانند; و آیا این نیز به جاست که بعنوان واقعیت تاریخی تلخ دیگر سکاها را "مظهر تمدن ستیزی و ویرانگران فرهنگ ایران باستانی" دانست؟! وای که اگر این گونه باشد ما را جای بسی تاسف و سرخوردگی خواهد بود!

 با اینکه این استنتاج ها زائیده ذهن بیمار من است اما خود آنها را رد میکنم چرا که:

- نام سیوستان در اسطوره های شاهنامه ای ذکر شده (آنجا که گشتاسب به نیمروز آمده و آهنگ می خوارگی در پیش میگیرد ولی حاکم این دیار وی را نهی کرده میگوید: اینجا سیوستان یعنی دیار "مردان مرد" میباشد) پس این ادعا که واژه سیستان از سکائی ها آمده را اشتباه و یک سو تفاهم تاریخی بزرگ میدانم و آنرا به پیش از ورود ایشان نسبت میدهم; علاوه بر این از لحاظ زبانشناسی بیان سکزی هم احتمال اینکه سیستان از سکستان مشتق شده باشد را بسیار بعید میدانم

- با فرض ورود سکاها به نیمروز این که بگوئیم این دیار را کاملا به خوی نژادی و زبانی خود درآورده و نیمروز را ناگهان به سکستان مطلق مبدل کرده باشند را بعید میبینم چرا که مسلما با زابلستانی ها همزیستی و معاشرت نموده و در نتیجه اکنون ما ها اختلاطی از ۲ نژاد هستیم! در تاریخ هم از تاخت و تاز وحشیانه سکاها به نیمروز نامی برده نشده و میگویند سکا ها توسط پادشاهان هخامنشی به نیمروز تبعید شدند

 

- پا را فراتر نهاده فرض ورود سکاها از آسیای میانه به نیمروز را به کل غلط میدانم و این تحریف بزرگ را در تاریخ صرفا به غرض ورزی مورخین سیاست زده غربی نسبت میدهم; ایرج افشار پژوهشگر موفق و واقع نگر سیستانی; در مقاله ای تحت عنوان "ویژگیهای نژادی مردم سیستان" با ارائه دلایلی نیز این مدعا را طرد نموده بر این صحه میگذارد که سیستانی ها از خالص ترین نژاد آریائی بوده که در طول تاریخ در همین مکان سکنی می گزیده اند. هگل در کتاب تاریخ فلسفه خود میگوید "اصل تکامل با ایران آغاز میشود" و من با استناد به استناداتی که جناب افشار در مقاله خود می آورد، نیز با اشاره به اینکه این دیار در مفاهیم زرتشتی جز نخستین اماکن آفرینش محسوب میشود، می افزایم که "اصل تکامل با سیستان آغاز میشود" !



 

مجله دانلود

کلیپ: سیستان، تاریک چه روشن (sisto, dark so light)

عکس: مسعود پودینه

حجم: 3369 KB

برای دانلود اینجا را کلیک کنید


آهنگ: عروس کشان (giveaway)

ورژن ۱: میکس با "سیب وحشی" اثر "رابرت مایرلز"

حجم: 2800 KB

برای دانلود اینجا را کلیک کنید

ورژن ۲: میکس با "push elements" از "انیگما"

حجم: 3022 KB

برای دانلود اینجا را کلیک کنید


تصویر: دژخیم صلیب  (executioner cross)

حجم: 77 KB

برای دانلود اینجا را کلیک کنید


نحوه دانلود از سایت rapid share : در صفحه اولی که ظاهر میشود دکمه free را کلیک نموده سپس در صفحه بعدی کد داده شده را وارد کرده دکمه download را بزنید

زبان فارسی در سیستان

علی رواقی-عضو پیوسته فرهنگستان زبان وادب فارسی

چکیده:

در سال 1364 ، یعنی هفتده سال پیش ترجمه ای فارسی از قرآن را با نام « قرآن مقدس» منتشر نمودم که آماده سازی این ترجمه برای چاپ وفراهم کردن پیشگفتار هفتاد صفحه ای آن ، نزدیک به چهارسال زمان برد، اما با همه سختی ها وکاستی ها ونارسایی ها که در آن سال های سخت دیدم وچشیدم بسیار خشنود وخرسندم که توانستم آن پژوهش را به چاپ برسانم.

از میان خاورشناسان ، پروفسور ژیلبر لازار(زبان شناس نامدار واستاد دانشگاه) بیشتر از دیگران به این قرآن پرداخته ومقاله ای را با عنوان « پرتوی نو بر چگونگی شل گیری زبان فارسی» نوشتند. این مقاله را استاد احمد سمیعی به فارسی برگرداندند که در مجله نشر دانش (سال چهارم، شماره 1و2، 1366) به چاپ رسید. ایشان همچنین در کتاب «شکل گیری زبان فارسی به قرآن قدس وزبان آن » در چند مقاله از این کتاب اشاره هایی دارند.

ویژگی های زبانی قرآن قدس، بسیاری از استادان ودوستداران زبان وادب فارسی را شگفت زده کرد و نظرهای گوناگونی درباره زبان نامانوس ونامعمول این قرآن داشتند.از آن جمله ، استاد نامدار شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب ،در نامه ای چنین نوشتند:« مدتی است از مطالعه ترجمه فارسی بدیع ولطیف وکهن وتا حدی غریب وحیرت انگیز وغافل کننده ... فراغت یافته ام... از بس متن این اثر را بدیع وغریب وبه کلی خارج از هرگونه نسبت مقیاس معمول دیده ام، جرئت کافی برای اظهار نظر در اهمیت آن نیافته ام.» وبسیاری دیگر از همکاران دانشگاهی ، همان پرسش را طرح می کردند که پیشگفتار قرآن قدس نوشته بودیم:

1-  روزگار شکل یابی وترکیب چنین گونه های زبانی به پیش از اسلام می رسد؟

2- می توان گفت که پیش از اسلام نیز فارسی میانه یا شاخه ای از آن ، در حوزه زبانی مترجم فعال بوده است؟

3-  آشنایان به زبان این ترجمه به جز سیستان در چه حوزه جغرافیایی می زیسته اند؟

4- مشخصات تاریخی، اجتماعی، سیاسی و دینی حوزه سیستان تا چه روزگاری می توانسته است با ادامه زندگی چنین گونه زبانی سازگاری داشته باشد؟(قرآن قدس، ص 71) وپرسش های دیگری از این دست .

با توجه به اینکه در صحت انتساب تاریخ سیستان ومهذب الاسماء واحیاء الملوک به حوزه سیستان تردیدی نمی توان داشت ، این پرسش پیش آمد که چرا زبان این نوشته ها با قرآن قدس از نگاه واژه وآوا و به ویژه از نظر ساختار هم خوانی ندارد؟

در حوزه جغرافیایی سیستان ، تنها یک زبان نوشتاری وجود نداشته است ، بلکه دو یا سه گونه زبان فارسی در آن حوزه به کار می رفته است که یک نمونه از آن را در قرآن قدس و دو نمونه دیگر را در تاریخ سیستان ومهذب الاسماء می بینیم . می دانیم که در میان همگی نوشته های موجود ودر دسترس زبان فارسی، تنها قرآن قدس وترجمه ای از سوره مائده با این گونه زبانی نوشته شده است که از نظر ساختار و واژگان و آوا ، بیشترین شباهت را به زبان فارسی میانه دارد. اکنون این پرسش پیش می آید که چرا و چگونه یک زبان فارسی نوین ،با این ویژگیها تنها در یکی از حوزه های جغرافیایی ایران ،یعنی سیستان شکل گرفته است و چرا حوزه های دیگر زبان فارسی نتوانسته اند تا این اندازه از زبان پهلوی ،فارسی میانه ،سود ببرند؟

برگرفته از پایگاه اینترنی شهر سوخته

رصد خانه زرتشت در نیمروز

سرزمين سيستان يا زابلستان كه خط «نيمروزان» (نصف‌النهار مبدأ باستاني) نيز از آن مي‌گذرد، از مينوي‌ترين و ورجاوندترين جايگاه‌ها در فرهنگ ايران دانسته مي‌شده و با گاهشماري ايراني پيوندي ژرف و طولاني دارد.

دهانه‌ غلامان (QN3) بنايي چهارگوش است كه طول هر ضلع آن به 54 متر مي‌رسد. اين بنا به تمامي از خشت و گل ساخته شده است. در چهار سوي حياط مركزي، ايوان‌ها و ستون‌هايي پله‌مانند قرار دارد كه در رصد سايه‌ها به ترتيب خاصي کاربري دارند
 ساختمان دهانه غلامان در سال‌هاي دهه 1340 خورشيدي به دست گروهي از باستان‌شناسان ايتاليايي حفاري و مرمت شد. اما از آنجا كه آنان پي به كاربرد واقعي بنا نبرده بودند و از اين بنا تنها با نام «سـاختمـان مقـدس» نـام مي‌بردند، عليرغـم كوشش بسيار، در مرمت و بازسازي آفتاب‌سنج‌ها دقت كافي بكار برده نشد و در نتيجه امروزه از دقت آفتاب‌سنج‌ها تا اندازه‌اي كاسته شده است
شهر تاريخي دهانه غلامان كه مربوط به دوره هخامنشي است، در سده هاي پنجم و ششم پيش از ميلاد مورد استفاده قرار مي گرفته است
اين شهر تاريخي داراي محوطه هاي مسكوني، ساختمان هاي بزرگ، معبد، خزانه، محله صنعتي و نظامي است.  شهر تاريخي دهانه غلامان  تنها شهر به جاي مانده از دوران هخامنشي مي باشد
«اين شهر تاريخي از جهت اين كه شهري است متعلق به دوره هخامنشي، مي تواند شواهد و آثار بسياري از روش زندگي، آداب و رسوم، شغل و ارتباطات مردمان اين دوره را مشخص كند.»
 
اين شهر تاريخي داراي محله هاي مسكوني، ساختمان هاي بزرگ، معبد، فرزانه شهر، محله صنعتي و نظامي است.

 آثار به جاي مانده از شهر به باستان شناسان نشان داده است كه اين شهر، خيلي سريع اما با آرامش تخليه شده است. به اعتقاد باستان شناسان شهر دهانه غلامان به علت خشكسالي ناگهاني بستر رودخانه به متروكه اي تبديل شده است! 
  قدمت بنا به حدود دو هزار و پانصد تا سه هزار سال پيش باز ‌گردد

از آنجا كه ابوريحان بيروني در «تحديد نهايات‌الاماكن» قديمي‌ترين رصد را از آن صاحبان «زيج سندهند» مي‌داند و نيز بسياري از جغرافي‌نويسان قديم ايران از جمله ابن خردادبه در«مسالك و ممالك» از رود هيرمند به نام رود «هندمند» نام مي‌برند، بعيد نمي‌دانم كه «سندهند» و «هندمند» که در تاريخ نجوم اهميت فراواني دارد، بر يك جايگاه اطلاق شده باشد و منظور ابوريحان از زيج سندهند، زيج اخترشناسان سيستان يا نيمروز بوده باشد.

 آنجا كه در آثار ايراني آمده است كه «زرتشت» در رصدخانه نيمروز حلول خورشيد به برج بره (حمل) را رصد كرد و تقويم باستاني را اصلاح و بنياد گاهشماري جديدي را پي افكند (که گاهشماري هجري خورشيدي فعلي با تغيير مبدأ سالشماري ادامه آن است)، اين گمان نيز وجود دارد كه رصدخانه نيمروز همان رصدخانه زرتشت بوده باشد.

نكته جالب توجه ديگر اين است كه در نزديکي رصدخانه نيمروز محوطه‌اي وجود دارد كه مردم محلي از ديرباز از آن به نام «قبر زرتشت» نام مي‌برند!


Sistan has very strong connection with pre-Abrahmic Iranian religions, most importantly Zoroastrianism. According to Zoroastrians, lake Hamun, is the keeper of Zoroaster's seed, and when the world comes to end, three virgins will enter the lake, and afterwards will give birth to the Soshitant (the Zoroastrian' Messiah) who will then be the "final saviours" of mankind

سیستان زادگاه نخستین ها

بنا بر متون پيش از اسلام، يازدهمين سرزميني است كه اهورا مزدا بيافريد و چهاردهمين ساتراپي (ايالت) در ساختار دولت ساساني محسوب مي شد. فراواني و تنوع اين نامها كه گاه ريشه هندواروپايي دارد دليل بر قدمت، قداست و ديرينگي اين سرزمين اسطوره اي است. به نوشته «واسيلي بارتولد» مؤلف تذكره جغرافياي تاريخي ايران، بيش تر دانشمندان بر اين باورند كه مردم سيستان، اصيل ترين ايرانيان و نمونه بارز نژاد آريايي هستند كه بهتر از ساير اقليمهاي جغرافيايي ايران، زبان و ويژگيهاي ايرانيان دوره هاي تاريخي را حفظ كرده اند و معتقد است كه مردم سيستان، هزاران سال پيش، نخستين دولتهاي سازمان يافته آريايي را در فلات ايران پديد آورده اند. اين حوزه فرهنگيتاريخي كه به گاهواره فرهنگ ايران زمين نامبردار است در زمان داريوش هخامنشي، از سوی بطلميوس، آريا پوليس نام گرفته كه بيانگر يكي از كانونهاي بزرگ جمعيتي قوم آريا در سيستان است.

سيستان برخاسته از دل تاريخ، كه تمام هنگامه هاي تاريخي را با سرافرازي پشت سر دارد. از منظر تاريخي، اساطير ملي و حماسي نيز سزاوار شايستگي است.

سيستان خاستگاه نخستين تمدنهاي پيشرفته بشري، كانون اجتماعات شهرنشيني، پل ارتباط آسياي غرب با مناطق هندوچين، و معبر كاروانهاي تجاري بوده است. شهر سوخته با 5 هزار سال ديرينگي؛ بهترين مركز شهرنشيني در عصر مفرغ، و تركيب زيبايي از خلاقيت، فراست صنعت و فرهنگ گذشته، دهانه غلامان (يا دروازه بردگان)؛ نمونه معماري موفق يك شهر هخامنشي، كوه خواجه؛ دژ سنگي و استوار برآمده از درون هزاران رمز و راز تاريخ اشكاني، ساساني و هنر و تمدن و فرهنگ ايران باستان، زاهدان كهنه يا به قول هنري ساوج؛ لندن آسيا، زبان تصوير گوياي هزاره هاي تاريخ است.

سيستان زادگاه آسيابهاي بادي جهان و سهم ايران در شكل گيري زواياي تمدن است.

سيستان گلوگاه هند زرخيز و خاور دور، و مهد رادي و رادمردي در اساطير پهلواني پيشينيان بوده است و مورخان، بناي سيستان را به 4 هزار سال قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص) و به دست گرشاسب نوشته اند. سيستانيان از آغاز پادشاهي گرشاسب تا طلوع دين احمدي از بام هدايت اسلام بر طريقت آدم (ع) بوده و نام زيباي دارالولايه، بزرگ ترين افتخار مردم سيستان است. سيستان، انبار غله آسيا، و به لحاظ رصد اقتصادي، از كانونهاي اقتصاد آن روزگار است به گونه اي كه هرودت مورخ يوناني، ماليات سيستان را در دوره هخامنشي پس از مصر و ميان رودان نام مي برد.

اين جغرافياي اقليمي در دستگاه خلافت عباسي از چنان اهميتي برخوردار بود كه روزي ليث بن ترسل در برابر انجام خدمتي شايان، از هارون، خليفه وقت حكومت عباسي شنيد كه به او گفت: "اي ليث! اينك حكومت مصر را به تو مي دهم. اگر در آنجا به نيكويي خدمت نمودي، آنگاه حكومت سيستان را به تو واگذار مي كنم تا كارت بالا بگيرد."
در حوزه علوم و حكمت، سيستان چنان جايگاهي دارد كه نويسنده تاريخ سيستان مي نويسد:"... و علماي بزرگ برخاستند از سيستان، اندر باب فقه و ادب و قرائت چنانكه حرمين شام و عراقين، محتاج ايشان بود و بدين سبب است كه بسياري از پژوهندگان و مورخان، تأثير فرهنگ ديرينه سيستان، و حوزه فرهنگي هيرمند را بر ايران، و جهان اسلام، و حتي فرهنگ بشري، ژرف و عميق دانسته اند." ميراث مكتوب سيستان، چنان در سرشت فرهنگ غني ايران اسلامي اثرگذار بوده كه بدون تعريف جايگاه دانشمندان، علما، فيلسوفان، شاعران، فقها و حكمت آموختگان سيستان نمي توان حوزه فرهنگ و علوم اسلامي را تصوير كرد و براي اختصار تنها به چند فراز از معرفي اولين ها و برترينهاي مشاهير سيستان اشاره مي شود.

يكي از اولين ترجمه هاي قرآن كريم، به گويش سيستان و با واژه هاي سيستاني است. اين قرآن نفيس كه به قرآن قدس زيور نام يافته و به خط كوفي نوشته شده، ترجمه آقاي دكتر علي رواقي و پيداشده در گنجينه كتب خطي آستان قدس رضوي است. اين افتخار بر سيستانيان مبارك باد كه يكي از اولين ترجمه هاي قرآن كريم به گويش سيستاني است. اولين پهلوان حماسي ايران، و پاسدار فرهنگ و رادمردي ايرانيان، رستم، فرزند زال، فرزند سام، فرزند نريمان، در شاهنامه ارجمند فردوسي از سيستان گزينه شده است. يعقوب ليث صفاري نخستين شهريار ايران پس از اسلام و احياگر زبان و ادبيات و استقلال ايران، از سيستان برخاسته است. رابعه بنت كعب قزداري، نخستين شاعره پارسي گوي ايران سيستاني است. ام سلمه سجستاني نوه ابي داود سجستاني از محدثين اسلام و از اولين زنان محدثه سيستاني است. ابوسليمان سجستاني، فيسلوف سده چهارم هجري و از مفاخر ايران و جهان در انتشار ميراث فرهنگي اسلامي، زادگاه وي، سيستان است. ابويعقوب سجستاني، نويسنده كهن ترين كتاب نثر پارسي دري، يعني كشف المحجوب زاده سيستان است. حزيز بن عبدالله سجزي، از اولين فقهاي جهان تشيع و از شاگردان حضرت امام جعفر صادق برخاسته از سيستان است. خلف بن احمد صفاري، نخستين كسي كه به دستور وي در قبال يكصد هزار سكه زر، قرآن خطي نوشته و طراحي شده، زاده همين سرزمين ولايت مدار است.

محمدبن وصيف سگزي، اولين شاعر شعر مكتوب فارسي در نيمه اول قرن سوم هجري و پايه گذار شعر پارسي دري از افتخارات همين سرزمين است. اولين قوانين بيمه هاي اجتماعي رايگان در سيستان، توسط يعقوب ليث صفاري نوشته شده است. اولين آسيابهاي بادي جهان، اختراع سيستانيان است.

سيستانيان در مقابل خلفاي اموي، سب مولاي علي (ع) نكردند و حاضر شدند گيسوان زنانشان را در ملاء عام بتراشند اما ننگ توهين به علي (ع)، آن مرد حق و انديشه و اولين امام شيعيان جهان را بر دست و پاي آزادي و وجدان بيدار خويش نبستند.
به گواه تاريخ، پرجمعيت ترين شهر دوران مفرغ، شهر سوخته سيستان بوده است.

اختراع خط مَعقلي در قرن اول هجري به ابراهيم سجزي و اختراع خط جليلي در اوايل اسلام به يوسف سگزي منسوب است. خواجه معين الدين محمد بن حسن سجزي سرسلسله چشتيه اجمير هند و از معارف و صاحبان كرامت و تقوا از افتخارات سيستان است كه مرتضي مطهري از او به عنوان صاحب كرامت ياد كرده است. اولين سرزميني كه نام مدينه العذرا يا شهري كه دروازه هايش به روي هيچ بيگانه اي گشوده نشد، سيستان بود.

اولين دانشمندي كه اسطرلاب زورقي را اختراع و زيج ماموني را بنياد كرد، استاد ابوسعيد سجزي، اهل سيستان است.

نخستين رصدخانه هاي ايرانيان، ازجمله رصدخانه زرتشت در دهانه غلامان سيستان داير شد. تنها سرزميني كه كوروش هخامنشي به مردمش لقب انصار داد، سرزميني كه محل استقرار و زادگاه بزرگ ترين خاندان ايراني يعني خاندان سورن بود و شكوهمندترين پايتختهاي ايران در دوران صفاري سيستان است.

اولين تصاوير انيميشن يا تصاوير متحرك سينما در شهر سوخته متعلق به سيستان است. اولين كوره هاي ذوب فلز جهان در سيستان فعال بوده است. در چند دهه اخير نيز ادامه اين افتخارات نام سيستانيان را در اوج عزت و احترام قرار داده است كه از آن جمله مي توان به اولين روحاني برجسته و مجتهد بزرگ سيستان كه پرچم انگليس را در دوره قاجار از فراز سكوهه سيستان به زير كشيد و آتش زد يعني آيت ا... آقا ملا محمد مهدي، عالم روحاني و آگاه سيستان، اولين شهيدان جنگ تحميلي، اولين جوانان تير باران شده سيستاني در زندانهاي حكومت پهلوي، اولين زندانيان و تبعيدشدگان عصر ستمشاهي يعني آقاي محمد ابراهيم شريفي و حجت الاسلام سيد محمدتقي حسيني، اولين خط شكنان جبهه مبارزه با كفر بودند. صدها شهيد و آزاده و ايثارگر و جانبار و فدايي امام و انقلاب، به ويژه شهيد والامقام، نماينده مردم سيستان در مجلس شوراي اسلامي حجت الاسلام حاج آقا سيد محمدتقي حسيني طباطبايي و دهها شهيد سرافراز ديگر اشاره كرد.

سیستان ایسنا

و این هم لینک خبرگزاری دانشجویان ایران - منطقه سیستان و بلوچستان

آشوبگران صحراگرد

نگاهی به سرگذشت قوم سكاها


وقتى روستاييان كرد، غلاف هاى مفرغى و بشقاب هاى نقشدار كهنسال را از دل طبيعت پيدا مى كردند، هيچ نمى دانستند كه در واقع گنجينه اى گمشده از تبارى افسانه اى را يافته و به تاريخ معرفى كرده اند؛ تا آنجا كه باستان شناس نامى رومان گيرشمن در كتاب خود مى نويسد: «ما معتقديم كه اين داستان سكاييان به وسيله كشف تصادفى كه اخيراً توسط روستاييان در نزديك شهر سقز، در جنوب درياچه اروميه به عمل آمده مجسم شده است.» سر برآوردن گنجينه اى از دل خاك روشنايى كمرنگى بر ابهام انبوهه افسانه هاى كهنسال پاشيد، افسانه هايى كه قهرمانانش جنگجويانى بودند كه ارمياى نبى در تورات «هلاك كننده امت ها» خوانده بودشان! گنجينه اى متعلق به همان قوم مشهور به ماساژت ها كه تنها شكست دهندگان كوروش بودند و كاسه سر پادشاه رزمنده را جام شراب خود ساختند؛ اردوهايى غارتگر از سواران جنگجوى آريايى، قوم پاره پاره اى كه پيوسته اغتشاش مى آفريدند و هنگامه به پا مى كردند، مى ريختند و مى پاشيدند و مى گريختند
(نتیجه روانشناسی: اخلاق هل هلکی و اغتشاش گر سیستانی ها در اینجا توجیه شد! گویا ژن اغتشاش یادگار بپور های ما از دورانی کهن باقی مانده!) 
و هر از گاه به حكومتى و حاكمانى در مى پيوستند تا بجنگند و بمانند؛ و گاه حكومت ها را مجبور به قبول حضور تحميلى خود مى كردند؛ ظاهراً حاكمان ناچار بوده اند براى دفع تهديد و تحمل اين طوايف ياغى، به ازدواج هاى سياسى نيز تن در دهند (!)، اتفاقى كه در مورد «اسرحدون» رخ داد.گنجينه ديرينه سفال سقز وقتى از دل خاك سر بر آورد، انديشه تازه اى را به ميان كشيد؛ بازمانده هاى سكاييان، دستبند هاى زرين با حكاكى هاى هنرمندانه سر شير، لوحه هاى ديرينه، غلاف هاى شمشير و هزاران شىء مزين ديگر، آنگاه كه ماهيتشان آشكار شد، نشان دادند اين دسته از آريايى هاى مفقوده در تاريخ، به جز جنگيدن هنر هاى ديگرى هم مى دانستند و اتفاقاً در آنها هم مهارتى شگرف داشته اند و تمدنى داشته اند، تمدنى الهام يافته از خاستگاه نخستينشان و گاه ملت هاى همسايه؛ آشور و بابل و آنها كه «اييرانم وئجه» را سرزمين و موطن خويش انگاشتند.سكاييان، گرچه خود در تاريخ به فراموشى سپرده شده اند، اما يادگار هاى ارزنده اى از خود به جا نهاده اند، شهرهايى به نامشان نامدار شد و تا امروز حتى به حيات پاينده خود ادامه داد؛ سقز به نام سكاها و گنجينه نهفته شان، سقز نام گرفت و «سكستان»، تنها در اثر گذر زمان، اندكى تغيير يافته، به سيستان تبديل شد، سرزمين افسانه اى زادگاه پهلوان شاهنامه، رستم ! علاوه بر اين ها استرابون به تصاحب سرزمين ها ى ارمنستان از سوى سكاها اشاره داشته و مى نويسد: «سكا ها بهترين زمين ها را تصرف كردند و به نام خويش سكاسنا خواندند.» ظاهراً سكونت اين كوچندگان هميشگى در اين شهر هاى كهن، اغلب امتياز و پاداش شاهان در ازاى جنگاورى شان بوده است. و خود امتياز بزرگ ترى براى سكاييان اسكان يافته، آبستن بوده و آن چيزى نبود جز تاثير فراگير فرهنگ مسكون بر حيات لجام گسيخته كوچندگان خسته از نبرد هاى پيوسته! مرى بويس در همين زمينه مى نويسد:
«در دوره پارتى، ناحيه جنوب شرقى ايران، كه روزگارى به عنوان درنگيانه شناخته مى شد، نام «سكستان» (و بعداً سكستان و سيستان ) را به دست آورد؛ چه در اواخر سده دوم پيش از ميلاد گروهى از سكاهاى صحراگرد ( از اقوام ايرانى) كه ظاهراً در لشكركشى مهرداد اول كمك هاى بسيارى به او كرده بودند، اجازه يافتند در اين سرزمين اقامت جويند يا آن كه آنجا را براى اقامت برگزينند. گويا آنان هم به نوبه خويش فرهنگ و دين محلى را اخذ كردند و آتش هاى مقدس را ستودند؛ و در اين روزگار داستان هاى قهرمان سلحشور آن ها يعنى رستم، با افسانه هاى كيانيان يعنى نياكان ويشتاسب در آميخت و بدين سان وارد سنت هاى زردشتى شد.» (زردشتيان- مرى بويس- انتشارات ققنوس- ص ۱۱۸)
گويى جنگندگان سكايى هويت خود را در ميان افسانه هاى قهرمانانه رها كردند؛ اما كم تر مجالى يافتند تا نام خود را بر پيشانى اين قهرمانان باز تابانند، اين را بى ترديد بايد از مهربانى هاى تاريخ دانست كه آشوب گران صحراگرد را به دل افسانه هاى قهرمانانه راه داد و به اسطوره هايى ماندگار تبديل شان كرد. دكتر احمد تفضلى به اين كسوت افسانه وار اشاره كرده و ضمن تاييد انگاره پيش گفته (نقل قول از مرى بويس) در ريشه يابى آن مى نويسد: «در همين زمان اشكانيان دسته اى از اقوام سكايى در اواخر قرن دوم ميلادى به ناحيه اى كه بعداً به نام آنان سگستان يا سيستان ناميده شد، مهاجرت كردند و افسانه هاى آنان درباره زال و رستم با اساطير كيانى و اشكانى درهم آميخت. نام زال به معنى پير كه از نظر لغوى واژه اى سكايى است، دال بر اصل سكايى داستان هاى اوست. (ر.ک واژه پیر زال!)  پيدا شدن قطعه اى از داستان رستم به زبان سغدى حكايت از رواج اين گونه داستان ها در آسياى ميانه دارد.بنابراين، مى توان حدس زد كه اين داستان ها همراه با اقوام سكايى وارد سيستان شده و از آنجا به تاريخ افسانه اى ايران راه يافته است و بر خلاف تصور دانشمندان، از داستان هاى بومى زرنگ نبوده است. ذكر نام رستم در دو رساله پهلوى كه اصل پارتى دارند، يعنى يادگار زريران و درخت آسورى نيز حكايت از رواج داستان هاى رستم در دوره اشكانى دارد.» ( تاريخ ادبيات پيش از اسلام - احمد تفضلى - ص ۲۷۲ )اما بايد پذيرفت كه سكاييان شاخه اى بودند از آريايى هاى اصيل۱ و همچون آريايى ها، قهرمانان ايزدى را مى ستودند و بر فراز مى نهادند، تنها تفاوت در واژه ها بود، بهرام، قهرمان پيروزى، با همان ده صورت تجسم يافته اش، با واژه اى به نام «ورلگن» در ميان تبار سكاها، منزلتى ژرف داشت. و شايد بسى ارزشمند تر از ملت هاى ديگر ستوده مى شد. چراكه بهرام روح جنگاورى مى آفريد و تاختن و تاراندن را براى رسيدن به پيروزى تشويق مى كرد تا آنجا كه در پشت دهم در توصيف بهرام مى خوانيم: «در دم همه چيز را پاره پاره مى كند و استخوان، مو، مغز و خون پيمان شكنان را بر روى زمين در هم مى آميزد.» شايد هم سكا ها به دليل همين پيوستگى ها بوده است كه از ميان انبوهه قهرمانان نهفته در آئين اساطيرى آريايى ها، بهرام را بيش از همه پسنديدند و شايد اين سربازان و جنگاوران سكايى بودند كه در نبرد هاى خونين خويش، افسانه هاى قهرمانانه بهرام را در سينه اندوختند و به حافظه و قاموس تبار خود سپردند. جان هينلز در همين زمينه مى نويسد: «جاى شگفتى نيست كه بهرام بخصوص در ميان سربازان محبوب بوده باشد، و احتمالاً سربازان بوده اند كه آيين نيايش او را به سرزمين هاى دوردست برده اند. او در پس چهره هراكلس (هركول) در كوماگنه، وهگن در ارمنستان، ورگلن در ميان سكاها، وشغن در سغد و ارتغن در خوارزم قرار دارد.» ( شناخت اساطير ايران - جان هينلز - ترجمه ژاله آموزگار - نشر چشمه - ص ۴۳ ) اما علاوه بر رستم دستان نهفته در شاهنامه، مورخان و پژوهشگران ريشه بسيارى از پهلوانان باستانى و نامدار را به سرزمين صلابت سكاييان مى رسانند؛ از جمله اساطير هوشنگ و طهمورث را راه يافته از اساطير سكايى به دل داستان هاى ايرانى مى دانند. با تمسك و توسل به چنين انگاره اى است كه حتى مى توان ادعا كرد رسم نيايش بهرام و حتى برساختن قهرمانى به نام بهرام نيز شايد برگرفته از آداب و سنن سكاييان بوده باشد!
 
در واقع سكاييان، بازماندگان انگاره هاى كهن عصر پيش از كوچ آريايى ها محسوب مى شوند؛ بازماندگان پرتكاپوى روزگار اسب و اسلحه شايد آنها خود را وارثان اصلى آن ميراث ارزنده مى انگاشتند و وقتى خود را محروم از همه چيز ديدند و دريافتند كه در مناسبات تازه تمدن پر و بال گرفته امپراتورى هاى آريايى جايى ندارند، پيوسته تاختند و ويران كردند. فراموش نكنيم كه حتى برخى از مورخان بر اين باورند كه غرور اين دسته لجام گسيخته آريايى تا بدان پايه بوده است كه گاه كوچ سراسرى آريايى ها و جدايى شان از سكاها را به اين فشار مغرورانه نسبت مى دهند. آريايى هاى اسكان يافته نيز به تدريج در اثر اين خيزش ها و تكاپوهاى بى امان، در حماسه هاى خود به طوايف سكايى، تور و تورانيان گفتند و داستان هاى اسطوره اى خويش را از نبردى مداوم با اين تبار هميشه جنگنده انباشتند. آرى به راستى بخش عمده اى از حماسه ملى ايرانيان شرقى، داستان كشمكش با همين تورانيان است. اما نكته جالب توجه در اين واقعيت تاريخى شگفت انگيز نهفته است كه همين طوايف وحشى يا نيمه وحشى آريايى، آثارى بديع از خود به جا نهاده اند؛ آثارى كه حتى زرين كوب درباره آنها ولو به شكلى اغراق يافته مى نويسد: «طرفه آنست كه پاره اى ظرف هاى سفالين و تنديس هايى كه از اين حفارى ها به دست آمده است گه گاه از لحاظ لطف و زيبايى با شاهكار هاى هنرمندان عصر ما قابل مقايسه به نظر مى آيد.» اينجاست كه بايد ايستاد و تامل كرد! چگونه است كه قومى غارتگر، آفريننده شاهكار هاى هنرى است؟ آيا در ميانه جنگ و جدال هاى هميشگى مجالى براى آفرينش باقى مى مانده است؟ پرسشى كه تاريخ هم از پاسخ دادن بدان درمى ماند!
علاوه بر گنجينه سقز، در تپه مارليك، واقع در شمال غربى رشت و در ميان قبور بازمانده از اين اقوام، آثار و گنجينه هايى پيدا شده است كه از قدمت و هنرورى سكاييان حكايت مى كند. اما با همه بازمانده هاى ارزنده اى كه از سكاها در دست است، اين قوم و ماهيت تاريخى آن هنوز در محاق ابهام نهفته است، شايد به جهت پراكندگى شان در قلمروى گسترده از آسياى ميانه تا رود دانوب و شايد به جهت تناقض هايى كه در بازنمايى ماهيتشان در تاريخ جلوه نمايى مى كند؛ سكاها گاه تاخته اند و گاه عشق آفريده اند، درست در همان هنگامه اى كه اين طوايف نيمه وحشى، حيات حاكميت نوپا و نوبنياد ماد را تهديد مى كردند، در ميان داستان هاى افسانه وار ماد ها، داستانى عاشقانه پر و بال گرفت؛ «داستان ستريانگايوس كه دل به ملكه سكاها به نام زرينيا بست و چون ناكام ماند دست به خودكشى زد.» (تاريخ ادبيات پيش از اسلام- ص ۱۸) از سوى ديگر بعد ها سكاهاى تيزخو در ارتش قدرتمند امپراتورى هخامنشى راه يافته و بسيارى از فنون و رموز جنگاورى را به سربازان كهنه كار آريايى آموختند و جالب تر اين كه «داريوش يكم در كتيبه هاى خود از سكاهاى تيزخو در ارتش خود به عنوان كسانى كه مطيع و سرسپرده او هستند، نام مى برد.» و گاه برخى از سنن دينى و انگاره هاى مذهبى از آداب و سنن همين سكاييان وام گرفته شد. از جمله حمام هاى بخار شاهدانه مغان كه حالتى از خلسه و رهاشدگى مى آفريد و ريشه در آداب و سنت هاى سكاييان داشت. و ظاهراً تعدادى از واژه هاى راه يافته در زبان فارسى نيز رهاورد همين جنگجويان غارتگر بوده است. دكتر محسن ابوالقاسمى به تعدادى از اين واژه ها اشاره مى كند: اسب aspa، آذرatar، بازوbazu، چرم carma، شدن cyav، گوشgausa ، هفتhapta و غيره. (زبان فارسى و سرگذشت آن- نشر هيرمند - ص ۱۷) اهميت اين واژه ها در فرهنگ فارسى گاه بسيار زياد است. از جمله واژه اسب به عنوان مركب اصلى آريايى ها و آذر كه بعد تر به عنوان آتش در كنه فرهنگ نيايش آريايى ها رسوخ يافت و جنگندگان سكايى را در فرهنگى كهنسال جاودانگى بخشاييد. مردانى كه تاختند و به دست نياوردند...
پى نوشت:
۱- زرين كوب در همين زمينه باور جالبى را مطرح مى كند. او مى نويسد: «تمام سكاها نه ايرانى بوده اند و نه از نژاد واحد و اينكه هرودوت مى گويد: سكاهاى غربى با سكاهاى شرقى به وسيله مترجم حرف مى زده اند، اين دعوى را تاييد مى كند. در اين صورت مى توان تصور كرد كه آنچه هرودوت، بقراط، بطلميوس و ديگران در باب عادات و رسوم آنها نقل كرده اند مربوط به اقوام مختلف باشد نه قوم واحد.»


منبع: روزنامه شرق

چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت 

ابوالفتح سيستانى

وى از شاعران و ملوك برجسته سيستان در سده يازدهم ه.ق است. علاوه بر حكومت دارى و سياست، در شعر دستى توانا داشت به طوريكه در مسائل حكومتى با برادرانش اختلافى نداشت امّا در زمينه شعر و شاعرى با آنها هماهنگ نبود و شيوه خاصّ خود را پيش مى‏برد در جايى برادرش حمزه اين رباعى را خطاب به ابوالفتح سروده است:

بر خاطر عاطرت غبارى نرسد    از گفته من تو را نقارى نرسد

هرچند طلاى خاطرت را غش نيست    بى‏زحمت آتش به عيارى نرسد

 پس از دريافت شعر حمزه ملك ابوالفتح، سروده زير را در پاسخ به برادرش مى‏گويد:

نظمم ز شراب معنوى سرشار است    دركش را هوشيارى اى در كار است

محتاج به پايمردى آتش نيست    نقد سخنم طلاى دست افشار است

  

مظلومیت سیاسی سیستان

مظلومیت سیستانی ... مظلومیت سیاسی ... پوشش خبری پرونده شهرام جزایری (فرد ۲۰۰ میلیاردی) رو با پرونده عبدالمالک (قاتل دو رقمی) مقایسه کنین؟ رئیس جمهور چکار کرد؟ میشه حرفای نگفته زیادی رو در این زمینه زد ...

قضیه کشته شدن ۲۰ و اندی دانشجو در ویرجینیا آمریکا رو باز هم با پرونده عبدالمالک مقایسه کنین ... بوش اعلام آماده باش داد و اعتراف کرد که تو این قضیه وحشت زده شده...

.

.

.

حتما منظورمو خیلی واضح میفهمین! قضاوت با تاریخ

اولین ها در سیستان

یکی از اولین ترجمه های قرآن کریم ، به گویش سیستانی و با واژه های سیستانی می باشد . این قرآن نفیس که به ( قرآن قدس ) زیور نام یافته به خط کوفی نوشته شده است .
اولین پهلوان حماسی ایران و پاسدار فرهنگ و رادمردی ایرانیان ، رستم فرزند زال ، فرزند سام ، فرزند نریمان ، در شاهنامه این خردنامه فردوسی از سیستان گرفته شده است .
یعقوب لیث صفاری ، نخستین شهریار ایران پس از اسلام و احیاگر زبان ، ادبیات و استقلال ایران از سیستان برخواسته است .
رابعه بنت کعب قزداری ، نخستین شاعر و پارسی گوی ایران سیستانی است .

 ابو سلمان سجستانی ، فیلسوف سده چهارم هجری و از مفاخر ایران و جهان در انتشار میراث فرهنگ اسلامی ، زادگاه وی سیستان است .

ابو یعقوب سجستانی ، نویسنده کهن ترین کتاب نشر پارسی دری یعنی (کشف المحبوب ) زاده سیتان است حریر ابن عبداله سجزی از اولین فقهای جهان تشیع و از شاگردان حضرت امام جعفر صادق (ع) برخاسته از سیستان است .
محمد ابن وصیف سگزی اولین شاعر شعر مکتوب فارسی در قرن سوم هجری ازافتخارات سیستان است .

اولین قوانین بیمه های اجتماعی توسط یعقوب لیث صفاری نوشته شده است اولین آسیابهای بادی جهان اختراع سیستانیان است . اولین مردمی که در زمان خلفای جور اموی سب مولا علی (ع) نکردند سیستانیان بودند . اختراع خط معقلی در قرن اول هجری به ابراهیم سجزی و اختراع خط جلیلی در اوایل اسلامی به یوسف سگزی منسوب است .
اولین دانشمندی که اسطرلاب زورقی را اختراع کرد استاد ابو سعید سجزی اهل سیستان است . اولین تصاویر انیمیشن یا تصاویر متحرک سینما در شهر سوخته متعلق به سرزمین سیستان است .
قدیمی ترین جراحی جمجمه برانسان از مردمان شهر سوخته سیستان می باشد . قدیمی ترین تخت نردبازی در گورهای شهر سوخته کشف شده است .

چند لینک جالب در مورد سکا

فتوائیه : بر هر سیستانی دچار ناسیولاسیمی تحت حاد (subacute nationalism) واجب است که این لینک ها را به دقت مطالعه نماید! :

seke or scythrian

Scythian language

Eastern Iranian languages


Approximate extent of Scythia and Sarmatia in the 1st century BC


Saka (Scythian) horseman from Pazyryk in Central Asia, c. 300 BC.


Jat people

 

 

از سخنان يعقوب لیث

 

1 ـ من اين پادشاهى و گنج خواسته، از سر عيارى و شيرمردى به دست آورده‏ام، نه از ميراث پدر يافته‏ام. «نقل از سياستنامه خواجه نظام الملك»

2 ـ من مردى عيار پيشه‏ام، اگر نانى يابم بخورم و اگر نه، خدمت عياران و جوانمردان مى‏كنم و كارى اگر ميكنم از براى نام مى‏كنم نه از براى نان. «نقل از سمك عيار»

3 ـ ما به اعتقاد نيكو برخاستيم كه سيستان را فراكس ندهيم، اگر خداى تعالى نصرت كند به ولايت سيستان اندر فزائيم آنچه توانيم. «نقل از تاريخ سيستان»

4 ـ من داد را برخاسته‏ام بر خلق خداى تبارك و تعالى ... سبب بركندن طاهريان و جورايشان از مسلمانان من خواهم بود. «نقل از تاريخ سيستان»

5 ـ دولت عباسيان، بر غدر و مكر بنا كرده‏اند، بنگريد كه با ابوسلمه، ابومسلم، برامكه و فضل سهل (با آنهمه خدمت كه به ايشان كرده بودند) چه كردند؟ و كسى مباد كه، برايشان اعتماد كند. «نقل از تاريخ سيستان»

6 ـ من رويگر بچه‏ام، به قوت دولت و زور بازو كار خود به اين درجه رسانيده‏ام و داعيه چنان دارم، كه تا خليفه را مقهور نگردانم از پاى ننشينم. «نقل از احياء الملوك»

7 ـ از حرفه رويگرى قصد جاى بزرگان عجم كردم و بدين مرتبه رسيدم. نقل از احياء الملوك «از نامه خليفه به يعقوب»

8 ـ و كس را اندر اسلام از آثار خير و عدل نبوده است، كه اندر روزگار تو بود، اكنون ما و همه مسلمانان معين توايم، تا جهان بدست تو به يك دين كه آن دين اسلام است بازگردد. «نقل از تاريخ سيستان»

منبع :  كتاب گذرى بر زندگى يعقوب ليث سيستانى، گروه مولفان: حسين على حيدرى نسب، وحيد كيخواه مقدم، حبيب ا... جوان، محمّد رضا براهويى، چاپ اوّل: تابستان 1380، تهيه و تنظيم: روابط عمومى دانشگاه زابل

شهر باستاني زرنج

ويرانه‌هاي شهر باستاني زرنج، پايتخت قديم سيستان، در جلگه‌اي كه در اطراف درياچه هامون واقع شده، باقي مانده است. آثار ويرانه‌ها معرف زمان آبادي و پايتختي اين ناحيه مشهور تاريخي در دوران باستاني و پيش از اسلام مي‌باشد. بديهي است با شروع كاوش‌هاي علمي و مطالعات تاريخي آثار و بناهاي فراواني در منطقه زرنج از ادوار پيش از تاريخ و دوران هخامنشي، اشكاني، ساساني و اسلامي كشف خواهد شد. از اين شهر كه حدود 1119 سال قبل پايتخت سيستان بود، اثري نيست. در وصف اين شهر، در كتاب حدود‌العالم آمده است: «شهري با حصار و پيرامون آن خندق است و اندروي رودهاست، و اندر خانه‌هاي وي آب روان است، داراي پنج در آهني است و گرمسير است و برف نمي‌بارد» بعضي نيز پايتخت سيستان را همان آبادي معروف به  «ارم شهرستان» مي‌دانند و روايتي هم هست كه پايتخت سيستان قبل از زرنج، «رام شهرستان» خوانده مي‌شد. تغيير مسير هيرمند و شايد هم طغيان آن باعث شده است كه آبادي‌ها و شهرستان‌هاي قديم اين ناحيه خراب شوند. ممكن است حفريات تاريخي بسياري از اين مسائل را روشن نمايد؛ در روايت محلي سيستان افسانه‌اي در مورد خرابه‌هاي معروف به «سابورشاه» است. بدين ترتيب كه داماد سابور در شهرستاني از آبادي‌هاي سيستان مي‌زيسته است. دختر سابورشاه به بچه‌اش مي‌گويد كه وقتي پيش پدربزرگ خود  رفتي  هرچه رونما به تو داد نپذير و در خواست كن كه سهم ما را از آب هيرمند دو چندان كند. وچو ن چنين  درخواست كرد و پدر بزرگ  بخشيد، شهر كه در شمال كوه خواجه قرار داشت زير آب رفت. هر چند اين داستان جز افسانه‌اي بيش نيست، اما حكايت از واقعيتي انكارناپذير دارد و آن اين كه خرابه‌هاي سابور شاه بقاياي شهري است كه روزي بر اثر طغيان هيرمند يا تخريب يا شكسته شدن سد به زير آب رفته است. ظاهراً زرنج در صدر اسلام، در زمان يعقوب ليث و جانشينان وي پايتخت سيستان بوده است.

سومین فصل کاوش تپه طالب خان سیستان

به فواد: من هیچ تاسی نمی بینم!

معرفی وبلاگ های بروبکس سیستانی!

حادثه تاسوکی (رضا لک زائی)

دیار عشق

سرزمین من سیستان

هامون

سرزمين جاويد / يعقوب ليث و جلوگيري از واپاشي زبان فارسي

ادبيات پارسی به روزگار فرمانروايی يعقوب و عمروليث صفاری :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پس از گذشت اندک زمانی از تصرف ايران به دست تازيان ؛ زبان عربی زبان رسمی و ديوانی دنيای اسلام شناخته شد . اما بسياری از ايرانيان به دلايل مختلف از جمله ميهن پرستی تلاش در جهت حفظ زبان ملی را پيشه خويش ساختند  و شايد اگر تلاش اينان نبود ايرانيان نيز بسان مردمان بسياری ديگر از سرزمينهای تحت سلطه عربان چون مصر زبان خويش را وانهاده و به زبان عربی سخن گفتن خو می نمودند . از ديگر سوی ؛ با پديدار شدن سلسله های نيمه مستقل ايرانی شرايط برای توانمندی دوباره زبان پارسی دوچندان بهبود يافت . از جمله اين سلسله ها می توان به صفاريان اشاره داشت که در نواحی خاوری ايران زمين به قدرت رسيدند . در حقيقت يعقوب بنيانگذار اين سلسله که وطن پرستی و استقلال طلبی ملکه ذهنش گشته بود  و زبان عربی را چونان نشان برتری بيگانگان بر سرزمينش برمی شمرد  مخالفت با زبان و فرهنگ عربی را وجهه همت خويش قرار داد . اين مخالفت او با زبان عربی بدان اندازه بود که در برخی منابع چون تاريخ سيستان با بيان روايتهايی وی را نااگاه بدين زبان دانسته اند ( تاريخ سيستان ؛ ص۲۲۰ ؛ ص۲۰۹) با اين وجود بايسته است ياد گردد اينکه يعقوب زبان تازيان را در نمی يافت يا تظاهر بدين کار می کرد  چندان روشن نمی باشد .

به هر ترتيب چه يعقوب به زبان عربی اگاه بوده باشد و چه او را يارای فهم لغت تازی نبوده باشد او از عربی سخن گفتن روی برتافت و زبان پارسی را به عنوان ربان رسمی دستگاه ديوانی خويش برگزيد . آنچه روشن است ؛ يعقوب پس از فتح هرات به دبير ديوان رسائل خويش در مورد شاعرانی که در ستايش او اشعار عربی سروده بودند گفت :‌« چيزی که اندر نيابم چرا بايد گفت ؟ »

ادامه نوشته

نمایش هامون هامون است / تئاتر خیابانی / پارک دانشجو

موعود شناسی در آيين زرتشت

آيين زرتشت به عنوان كهن‌ترين دين آسيا، و به جهت اصالت ژرف و تكيه‌ي آن بر اقتدار شاهنشاهي ايران، تأثيرات كلاني را بر اديان پس از خود، به ويژه اديان سامي - ابراهيمي برجاي گذارده است. نمونه‌ي چنين تأثيري كه ابعاد آن از ديرباز بر پژوهندگان تاريخ اديان آشكار بوده، انديشه‌ي «معاد و رستاخيز» است.
انديشه‌ي موعود شناسي نيز به عنوان مكمل اصل «رستاخيز و معاد»، در آموزه‌هاي زرتشت مطرح بوده و همواره حضوري كلان در تعاليم مزدايي داشته است. در آموزه‌هاي موعود شناختي زرتشتي، از شمار فراواني انسان‌هاي موعود و منجي سخن مي‌رود كه در آستانه‌ي رستاخيز، هر كدام از جايي و به گونه‌اي براي نابودي دروغ و چيرگي راستي و برقراري مزداپرستي، بر مي‌خيزند و پديدار مي‌شوند. زرتشت در آموزه‌هاي «گاهاني» خود، از كسي سخن مي‌گويد كه در آينده خواهد آمد و راه‌هاي راست سعادت را خواهد آموخت (گاهان: يسن 45/3). او در جاهايي ديگر (گاهان: يسن 45/11؛ 46/3؛ 48/9 و 12؛ 53/2) از رهانندگان يا سودرسان‌ها (Saoshyant)يي سخن مي‌گويد كه در آينده براي استقرار نيكي و راستي در چارچوب آموزه‌هاي زرتشت، خواهند كوشيد.
هر چند به نظر مي‌رسد كه انديشه‌ي موعودها در سرودهاي زرتشت هنوز فاقد شخصيت‌يابي عمده است، اما بي‌گمان زرتشت آموزه‌‌ي نو و بي‌سابقه‌اي را در اين مورد عرضه داشته است؛ چرا كه انگاره‌ي موعودها - بدين شكل و نحو - هيچ نمونه و مانندي در عقايد قوم هندوآريايي و ديگر اقوام هندوراوپايي ندارد و انديشه‌اي به كلي تازه و بي‌سابقه است، ضمن آن كه قدمت، گستردگي و اصالتي كه اين انگاره به طور اختصاصي در آيين زرتشت داشته و در طول تاريخ آن، انديشه‌ و آموزه‌اي در حال رشد و تكامل بوده، و نيز ارتباط تنگاتنگ و مستقيمي كه انگاره‌ي موعودها با انگاره‌ي اصيل معاد دارد، همگي نشان دهنده‌ي اين حقيقت هستند كه انديشه‌ي موعودها براي نخستين بار و به گونه‌اي بديع - آن گونه كه نياز به سپري شدن چند سده براي رشد و تكامل داشته - و درست در چارچوب انديشه‌هاي معادشناختي زرتشت، از سوي او طرح و بيان شده است.
در اعصار پس از زرتشت، اشارات كلي گاهان به سوشيانس‌ها (منجي‌ها)، تشخص بيش‌تري يافت و با بياني اسطوره‌اي گفته شد كه در آستانه‌ي رستاخيز، موعودي به نام Astvat-ereta (= تجسم راستي) و با لقب سوشيانس (در اوستا: Saoshyant؛ در پهلوي: Soshans) از آب درياچه‌ي كيانسه (= هامون) در سيستان بر مي‌آيد و دروغ را سركوب و نيكي و راستي را در گيتي استوار مي‌سازد (زامياد يشت/96-89)...

ادامه نوشته