تحلیلی بر ترانه سیستانی " مادر، این منم، دخترک تو! "
/Moka Me Kenjake Tono/
آنچه می آید نه بیان یک تحلیل ایماژیستی از عناصر طبیعی و تعلق بشر به دنیای بیرونی اش و نه یک توضیح صرف از فردگرائی و اگزیستانسیالیسم انفجاری موجود در رابطه دختر و مادر و نه جهش مهيج افکار فمینیسمی و کوباندن متقابل دو جنس و نه تهاجم به افکار اپیکوری مردانه و نه اشاره اکسپرسیونیسمی صرف در به تنگ آمدن از کنون در برابر کهن و نه گسترش احمقانه افکار ناسیونالیسمی یک قوم در برابر دیگری و نه صحه ای بر ماهیت مازوخیسمی زنانه و سادیسمی مردانه و نه تائیدی بر فرویدیسم کودکانه و نه صحه اي بر فرا نوشکوفائی (پست مدرنیسم) ای که بوی زننده عرق حاصل از پیکارش با نو شکوفائی (مدرنیسم) شامه را سخت بیازارد و نه اسم گذاری آن به هر ایسم دیگر! که مقصود افروختن آتش از خاکستری بر باد رفته و سپس گداختن تکه آهنی قراضه با شعله کم فروغش و ساختن تندیسی هیولائی و بس ظریف از آن می باشد!
چاشني سخن:
... بند نافش را که زدند با لهجه گریه آلود خود فرا از زمان و فرو در مکان این چنین گفت از تجربه های کسب نکرده سالیان دراز نداشته اش:
مادر ... ببین کمر صاف و *** قوزویم را، مگذار از تو بر گیرندم که معکوسشان آن من شود
مادر ... هر قطره داغ خون نافم از نفسهای گرم تو بود ... مگذار بدرندنش
مادر ... پدر چه میکند در تو ... او انگار، رقیب سر سخت من است بر تو ... مگذار با او بی من شوی
نوزاد که به گریه هایش ادامه می دهد، در پارچه سفیدی می بندنش که تسلیم سکوت گردد ... گویا از بی شرمی سخنانش بایست چون میتی در کفن بیارامد.
لطفا قبل ازخواندن این گفتار، به ترانه (میکس شده با آهنگ Push The Limits از Enigma) گوش فرا دهید:
برای دانلود اینجا را کلیک کنید
عروس این چنین می گوید:
Moka me kenjake tono mna nelli ke bare
مادر، این منم دخترک تو مگذار مرا ببرند
Suzene dastake tono mna nelli ke bare
کمک دست توام مگذار مرا ببرند
Az rae Baqake mbare۱ mna nelli ke bare
از میان بوستان می گذرانند مگذار مرا ببرند
Xe dolo sazake mbare mna nelli ke bare
با کوس و سرنا می برند مگذار مرا ببرند
Az rae Qori۲ mbare mna nelli ke bare
از راه شلوغی می گذرانند مگذار مرا ببرند
Xe jofte jari mbare mna nelli ke bare
بهمراه اسباب زندگی می برند مگذار مرا ببرند
مادر عروس این چنین می گوید:
Nanao jone nana kenje kalone nana
ای عزیز جان مادر دختر بزرگ مادر
Nanao jone nana karkone dare xona
ای عزیز جان مادر باعث آبادی خانه
Ala ke mbare tra atesh va jono nana
اکنون که تو را می برند جان در عذابم مادر
Gerya mako doxtarme۳ nazuko barge chaqak
گریه نکن دخترم ای چونان برگ بهاری لطیف
Emsho ke mbare tra ?۴
امشب که تو را می برند ؟
Saba moka ke byea۵ razae del bokni to
فردا صبحی که شود از درد دل های خود خواهی گفت
Xakee۶ zere ajlara az gerya gel bokni to
آنچنان که خاک های زیر حجله را با گریه گل خواهی کرد
خواهر عروس این چنین میگوید:
Dadao jone dada ala ke mbare tra
ای عزیز جان خواهر اکنون که تو را می برند
Az xone neke baba xone to mbare tra
از خانه با صفای پدری تو را به خانه شوهری می برند
۱و۳و۵و۶: در این قسمت ها تصرف نموده ام چرا که از سکزی بودن به دور بودند ۲: نام قریه ای ۳: لفظ دختر در بيان سكزي (سيستاني) تنها توسط والدين براي خطاباندن دخترشان بكار ميبرد در ساير موارد همان واژه كنجه استعمال ميشود ۴: اين مصرع به علت نا مفهوم بودن حذف شد
نگاه اول:
دختر بی هیچ منتی و از ژرف دل خدمت گذاری اش را به مادر گوشزد می کند و این که او را از محیط گرم و با صفای خانه کودکی به خانه شوهر می برند، دختر اکراه خود را از این که برچسب عروس به او می زنند و با سرو صدای کوس و سرنا از میان باغ و بوستانش عروس کشانی می کنند، بیان می دارد. خواهر (مونث بی تجربه) و مادر (مونث تجربه دیده) نیز بدون بیان تعارفات جاهلانه امروزی، آینده غم فزای دختر (مونث در آستانه) را بر وی ترسیم میکنند و اینکه باید تن به شوهر سپارد و خود را با شرایط محیطی و شخصیتی وی سازگار سازد، اینکه حتی دختر صبح بعد ازحجله را با گل یکسان خواهد دید!
نگاه دوم:
دختر از جبر جامعه و قوانین دون اصالت آن می نالد، اینکه چرا چون واگنی چسبیده به قطار جامعه بر ریلی از پیش تعیین شده به سر منزل مقصودی گنگ سوق داده می شویم؟ { سوره بقره آیه 148: وکل وجهه هو مولیها : و هر کسی را راهیست به سوی حق} او چرا باید تن به ازدواج وسنن پوسیده آن دهد؟ چرا مادر و خواهر را ترک گوید؟ چرا با شادی کودکانه دیگران شاد باشد؟ چرا خود را در محدوده شوهر ببیند؟ چرا ...؟ { 286 بقره: ربنا و لا تحمل علینا اصرا کما حملته علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا} مادر نیز بعد از سالها تجربه اندوزی به جای درد دل احمقانه با دختر و تهییج وی برای زندگی ای از جنس تسلیم، غریزه جنسی را زیر سئوال می برد و بیهودگی هیجان آن را و اینکه به جای خاک روبی فضای خانه شوهری بایست خود چون مزرعه ای آنجا را با اشک آباد کند بیان میدارد {223 نسا: نساکم حرث لکم فاتو حرثکم انی شئتم: زنانتان چونان مزرعه ای هستند پس به وقت نزدیکی با ایشان آنها را آبیاری کنید } خواهر کوچک تر که تجربه چنین اتفاقی را هم ندارد چه غم سوز و کودکانه بر بیانات آن دو صحه میگذارد و آنان را تائید میکند!
نگاه سوم:
وجود سه راوي زن ترانه را به فضائي وجد آور، غم فزا، زنانه و با مفاهیمی کاملا کودکانه و ساده مبدل کرده؛ نکته قابل تامل اینکه ایشان از جنس مخالف نمی نالند از برچسب ازدواج و انحصار هیولائی آن سخن می گویند، مفاهیمی حیوانی (نه به معني منفی و احمقانه آن که در میان متفکرین دون جا افتاده) آکنده از خودخواهی (و نه باز به معنی منفی و ...)، چند گزینی و اشتراک فعالیت در جامعه هر چند کوچک اطراف خود می باشد. گوئی شاعره های این ترانه (آری! معتقدم این اثر توسط یک نفر سروده نشده) در قرون گذشته به زیباترین و عمیق ترین وجه ممکن از جامعه کمونیستی و تفکرات مارکسیستی (و نه باز به معنی منفی و خشن و کودکانه آن در میان عوام) با خبر بوده اند و من این را مایه سربلندی زن سیستانی (و البته و صد البته مايه افتخار ماركسيسم شوروي سابق!) میدانم و می پندارم اگر کارل (مارکس) به فحوای این شعر اگه میبود هیچ گاه خود را بنیان گذار این جهان بینی نمیدانست! شعله های درونی زن سیستانی امید به جهان وطنی (کوسموپولیتیسم) را می افروزد،

نيز معادل معنائي این ترانه را در این اثر از "والری لار بود" می بینم:
" بس است کلمات، بس است جمله ها، ای زندگی واقعی
بی هنر و بی استعاره، مال من باش
در آغوشم بیا، روی زانوانم
در قلبم بیا، در اشعارم بیا و در زندگیم ...
آه! کاش به جاهای نا مسکونی بروم دور از کتابها
و این جانور شوریده را که درون سینه ام در جست و خیز است
رها کنم
که زوزه سر دهد "
Valery Larbaud at Cosmopolitism
نگاه چهارم:
روی منطقی غیر قابل انتظار این ترانه آنجا رخ می نمایاند که عروس به جای اعتراض به جنس مخالف سر به تسلیم و دلداری خویش می سپارد و اینکه نیک میداند در صورت اصرار بر مخافت در مقابل شوهر ولو حق را با خود بداند باید تسلیم تنبیه و کتک و آزار جسمی مرد خویش شود {34 نسا: ... والتی تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فی المضاجع و اضربوهن => این آیه مرا چه گستاخانه و عجیب به یاد دو شخصیت ماندگار بوف کور صادق هدایت و فرجام آندو در انتهای داستان می اندازد، زن اثیری و لکاته} ونیز اگر مخالفت از جانب مردش بود تن به صلح و آشتی دهد که او را کاری دگر برنیاید {127 نسا: وان امراه خافت من بعلها نشوزا و اعراضا فلا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا } . او نیز میداند که هیچگاه عدالت بر آنان حکم فرما نخواهد شد چه حتی اگر مردان تمام تلاش خود را بخرج دهند {128 نسا: ولن تستطیعوا ان تعدلو بین النسا و لو حرصتم} . بر این نیز نیک اشراف دارد که مایه همیشگی شهوت و نصیب دنیوی و اخروی مردان است {14 آل عمران: زین للناس حب اشهوات من الانسا ...} . با این اوصاف است که او به خود می پردازد و با سر سپاری به شرایط محکوم بر وی در تنهائی خود غوطه ور در لذت می شود ... چرا که نصیب او در این دنیا نصیبی است اکتسابی و نه ذاتی {32 نسا: وللنسا نصیب ممااکتسبن} که در مقابل مردان از فضایل ذاتی نیز بهره مندند {228 بقره: وللرجال علیهن درجه}
نگاه پنجم:
همانگونه که بیان شد یکی از سوسوهای معنائی این ترانه حضور عنصر "خود خواهی" شاعره و لزوم خودگرائی وی میباشد، اینکه انسان ها (و در بعد متعالی تر آن همه موجودات) به واقع همه در کنه خود، خود را می خواهند و آن خود کسی نیست جز خدا! (نا الحق) و با این توضیح، ما همه انسان هائی خدا جو و خداپرستیم، بیشک بهشت موعود از آن خداپرستان است پس این جمله را از دل ترانه بیرون میکشم و با صدائی بلند فریاد سر میدهم
که " ما همه به بهشت می رویم" {83 آل عمران: افغیر دین الله یبغون و به اسلم من فی السموات والارض طوعا و کرها و الیه ترجعون} ... و آن روزي را مي بينم كه خدا با تبسمي گنگ، بشر عجول را ميگويد: آن جهنم، دروغ مصلحتي اي بيش نبود!